Eat me up 18 !

صبح شده بود و من هنوز روی تخت بودم گابریل هم پاشده بود . بالاخره با کلی کش و قوس بلند شدم و رفتم تو حال . گابریل لباس پوشیده بود لباس بیرونی . صبح بخیر گفتم و ادامه دادم : کجا میری؟ گابریل گفت کار دارم فعلا میرم بای خداحافظی کرد و ظرف سه سوت رفت بیرون . منم موندم توی خونه ی بزرگ گابریل . اما منم بعد از مدتی رفتم بیرون تا برم مدرسه . توی مدرسه گابریل نبود . ولی مشکلی نداشتم میدونستم که دیگه واقعا بهم نزدیک شدیم و اصلا جای نگرانی نیست. بعد از مدرسه :

زنگ خورد و از جام بلند شدم همون موقع معلم جدیدمون گفت : اری میتونی بهم کمک کنی برم کافی شاپ؟ من تازه اومدم این شهر و خب اصلا اینجا رو نمیشناسم . سر تکون دادم و گفتم : حتما ! منم تقریبا جدیدم و خوب درکتون میکنم . باهام بیاین لطفا . معلم و من راه افتادیم و من یکی از کافی شاپا رو نشونش دادم و برای اینکه موقع برگشت تنها نباشه منم رفتم داخل . بعد هم نشستیم و کمی نوشیدنی خوردیم. همون موقع کسی اومد و !

و با ترس به معلم نگاه کرد . معلوم بود حسابی شوکه شده . به معلم نگاه کردم و بعد به پسر . پسر همینطوری خشکش زده بود و نفس نفس میزد . رو به معلم کردم و گفتم : شما این پسر رو میشناسین؟؟ معلم لبخند مشکوکی روی لبش بود و عین خیالش نبود بعد از مدتی گفت : نه . منم منتظر بودم پسر کاری کنه اما همین طوری شوکه از پیشمون دوید و رفت ...

بعد که از کافی شاپ اومدیم بیرون معلم رو راهنمایی کردم و بعد هم خودم راهی خونه شدم. وقتی رسیدم خونه گابریل هم دم در خونش بود . برای همین رفتم سمتش . تا رسیدم بهش گفت : کجا بودی؟ گفتم : مدرسه دیگه ... تو کجا بودی؟! گابریل گفت : پیش بقیه ی خون آشاما .

مثل همیشه توی خونه ی گابریل بودم و حرف میزدیم و ... شب شده بود. از خونه ی گابریل رفتم بیرون و یهو سلن رو دیدم ! سلن اومد جلو و گفت : هی دلت میخواد بیای تو مهمونی من؟ دلم میخواد شلوغ باشه و دست به سینه شد. قبول کردم بعد گفتم : میشه مکسم بیاد دیگه؟

رفتم دم در خونه ی مکس زنگ زدم. مکس در رو باز کرد و گفت : چه عجب اری خانم بالاخره یادی از ما کرد ! گفتم : مکس ! تیکه ننداز ! توهم میدونی چقدر کار داشتم . مکس گفت : اره خب . حالا چی شده؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم : سلن دعوتمون کرده به یه مهمونی ! پایه ای؟؟ مکس فکر کرد و بعد گفت معلومه !!! بعد هم زدیم قدش !

من و مکس و سلن راه افتادیم . امیدوارم تو این مهمونی باز هم به دردسر نیوفتم و گابریل رو هم به دردسر نندازم ...

بالاخره رسیدیم . بعد از مدتی خوش گذرونی رقص و خوردن و ... بالاخره چشمم به یکی افتاد ... مطمئن بودم اینو دیدم ... که یهو یادم امد !!!! همون پسری که وقتی معلممون رو دید شوکه شد!!! همون موقع !!!!

نمیدونم چرا یهو حالم حسابی خراب شد رفتم بیرون تا هوا بخورم ... اصلا نمیدونستم چی شده چون قبلش کاملا حالم خوب بود . بیرون قدم زدم و قدم زدم و بعد ازمدتی خواستم برگردم که یهووووووووووووووووووووووو!!!!!

سرم گیج رفت و روی زمین افتادم .... فقط چیزی که یادم بود این بود که کسی رو جلوم دیدم ... اما نمیدونستم کی بود چون چشمام تار میدید ...