خب برو ک رفتیم
توی ماشین نشسته بودم
دنیل هم کنارم نشسته بود
با لخند ترسناک ...
عین گابریل ...
بعد از مدتی ماشین متوقف شدم
از دنیل پرسیدم : کجا؟؟
جواب نداد
دوباره پرسیدم ...
اما بازم خشک بهم زل زد و گفت : بیا ...
دنبالش رفتم. بعد از یه مدت رسیدم به یه ساختمون رفتم توی ساختون و یه مرد رو دیدم ...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خب من تقریبا یه سال پیش داستانتو میخوندم و.. اونموقع میگفتی نیزهوشان داری خب قبول شدی؟
خودت چطوری؟ راستی داستانو ک ادانه نمیدی فقد قرار بود تهش چی شه؟یه داستانیم بود چتره تونه نیشد زندگیمیکردن توس اونچیشد؟
چرا ادامه نمی دی
FaSa جان شما به نظرم دیگه ادامه ندی سبک تری
بچه ها یکم انصاف داشته باشید
هر داستانی که تو این سامانه لود بشه یک هفته طول میکشه تا تایید شه اگه عدم تایید بشه باید دوباره سه باره یا حتی سی باره اون داستان لود کنی
لطفا یکم شکیبا تر باشید و دوستمون با انرژی مثبت همراهی کنیم تا بتونه داستانش ادامه بده
دیگه داستانتو دنبال نمیکنم😡
الان دارم فکر میکنم که چرا داشتم همچین داستانی رو دنبال میکردم 🗯️
چون نه سر داره نه تَه داره
سلام دوستان لطفا داستان منم بخونید
میراکس : شب بارانی ۱
اوفففففف چی شد ۲ماه منتظریم
عزیزم داستانت خیلی قشنگه ولی نه مثل قبل ، قبلا آدم برق از سرش میپرید اما الان نه هیجان نه چیزی
کاش یکم طولانی ترهم بنویسی بد نمیشه
راستی یکم عاشقانه بشه بد نمیشه تنها کاری که آری و گابریل بلدن خوابیدن رو یه تخته ؟؟؟؟
عاشقانه و مهیجش کن
ممنون
😘😘😘😘
منتظر قسمت های بعدی هستم
بازم بدرخش
خدافظ
لطفا قسمت بعد رو بزار دو هفتس نذاشتی
راستی لوکا کی بود؟😐
یادم نی🥲💔🚶🏻♀️🌅