زمهریر قلبم ۱۳

یعنی برای چی مرینت این و مخفی می‌کنه واقعا کی خلاصه که تصمیم گرفتیم نقشه ای رعیس تو صبح داده رو عملی کنیم رسیدیم جلوی خونه مرینت ماشین رو نگه داشتم نینو گفت چیزی شده جواب دادم نه مهم نیست گفت دیگه وقت عملی کردن نقشست از ماشین پیاده شدیم و بدون جلب توجه از حیاط خلوت وارد شدیم مأمور هوایی که جلوی در بودند رو بی هوش کردیم و نینو گفت دیگه بریم جواب دادم خودت برو داخل من همین جا میمونم اگه مشکلی پیش اومد میام بدون گفتن چیزی رفت داخل و بعد از چند دقیقه برگشت

گفت دیگه میتونیم بریم گفتم تو ماشین منتظر بمون زود میام و رفتم داخل مرینت داشت از پله ها می‌رفت دنبالش رفتم وارد اتاق شد و در و بست در زدم با شنیدن بفرمایید رفتم داخل خیلی عادی پشت میز داشت قلم به دست چیزی می‌نوشت و اصلا حواسش نبود کمی جلو تر رفتم و گفتم چی می‌نویسی

سریع به من نگاهی انداخت و پرسید چطور اومدی داخل گفتم از سر و وضعم معلوم نیست جواب داد برای نجات من اومده بودی گفتم آره بلند شد و رفت سمت پنجره پرسیدم چرا ناراحتی گفت چون اونقدر بی عرضه و ضعیفم که حتی نمیتونم از خودم محافظت کنم اون وقت قرار پلیس باشم

گفتم اصلا فکر شو نکن منم وقتی تازه کار بودم مثل تو میترسیدم و خیلی وارد نبودم یکم که بگذره همه چی درست میشه با صدای باز شدن در خانمی که به نظر مادر مرینت بود اومد داخل گفتم خداحافظ فردا می‌بینمت و از اتاق اومدم بیرون

از زبان مرینت : بعد از اینکه ادرین رفت توجهم به مادرم حلب شد که داشت با لبخند نگاهم میکرد گفتم چی چرا این جوری نگاه می‌کنی جواب داد دلیل شو که خودت بهتر میدونی

می‌دونم خیلی دیر گذاشتم و اصلا هیجان نداشت و خیلی ید بود ببخشید پارت بعد جبران میکنم