کاش همان لحظه ها بر میگشت جیمین4

دسمال پیشتون باشه. خب آماده؟💜👊

بعد یه ساعت دکتر:حالا حالش کمی خوب شده،میتونین برین ببینینش ولی الان فقد یه نفر برا دیدنش برن. کوکی:می هی جون تو برو ببینش. می هی:ممنون دوستان. درو آروم بستم و نشستم صندلی ک پیش تخت جیمین بود. آروم نشستم . دستمو گزاشتم دهنم تا گریع نکنم ولی نتونستم خودمو کنترل کنم 😯😭😭😭چشام پر شد از اشک و دستامو گرفته بودم صورتم. در حال گریع بودم ک از لای دستام نگا کردم دیدم جیمین چشاشو باز کرده و داره نگام میکنه.ولی دکتر گفته بود چون تازه از کما بیرون اومده دو روز نمیتونه حف بزنه و حرکت کنه. من احساس میکردم جیمین با اون نگاش داره بهم چی میگه.دستمو آروم سرش کشیدم و خم شدم و از صورتش آروم بوسیدم.من احساس میکردم ک تو اون وضش مهم ترین نیاز و خوشالیش منم.من برا اولین بار بود ک بوسیدمش.و اون لحظه ک بوسیدمش بهم با نگاهایی پر مهر و عشق نگام کرد ولی اصلا نمیتونست بخنده یا حرکت کنه یا حف بزنه. جیمین خیلی بی طاقت و بی انرژی بود خب چن تازه از کما بیرون اومده بود.با دستام چن دیقه نوازشش کردم ،چقد خوبه پیشش باشم😭.گفتم :جیمین ناراحت نباش همه چی درس میش . من دوست دارم. دکتر اومد:خانم الان مریض نیاز ب استراحت داره الان باید برین._اوک دکتر😔.

پا شدم و از اتاق بیرون رفتم. هوپی:حالش چطور بود!؟ +از قبل بهتره. شوگا:حالا چرا ناراحت!؟حالش ک از قبل خوب تر. +😢میدونم ولی من خیلی نگرانشم😢.ته ته:نه درس میشه😊. ... بچه ها شما برین خونه من همراه میمونم. جین: نه ما میمونیم تو برو خونه تو حالت خوب نیس. +نه گفتم شما برین چون من باید پیش جیمین باشم اون بهم نیاز داره،منم بهش نیاز دارم😢. نامجون:اوک ما رفتیم. ... اعضا هم رفتن.شب بود من با پریشانی رفتم صندلی پیش جیمین نشستم و خواب موندم😴...وقتی بیدار شدم دیدم صب شده.دست جیمین و گرفتم . وااااا ج ج جیمین تب داره😶😰سریع یه دسمال خیس کردم و گزاشتم سرش و پاهاش. پشتمو برگشتم دیدم دکتر بهم خیره شده و داره نگام میکنه.اومد تو گف:خوش بحال این مریض ک زنی دلسوز مث تو داره. خواستم بگم دوس دخترشم ولی انگار چیزی مانع گفتم شد و نگفتم. دکتر:همم اگ بی توجهی میکردین ممکن بود حالش خیلی بد شه.

بعد یه ساعت جیمین حالش کمی بهتر شده بود😢دیدم جیمین چشاشو آروم باز کرد و ب دور و برش نگا کرد وقتی منو دیدم نفس راحتی کشید و بهم زل زده بود و میخواس چیزی بهم بگه سرمو بطرفش نزدیک کردم و با ناراحتی گفتم:جیمین!چیزی میخوای؟منو بخشیدی؟ . دکتر اومد تو و گف:خانم می هی اون چون تازه از کما بیرون اومده نمیتونه حف بزنه یا حرکت کنه فقط میتونه دستشو حرکت بده. من سری ب نشونه بله با ناراحتی تکون دادم. من گریع میکردم ک جیمین دستشو ب سختی حرکت داد و اشکامو پاکید😭💜،فهمیدم ک میگه گریع نکن💜. بعد ۵روز جیمین می تونس حرکت کنه و حف بزنه ولی کمی سخت😢جیمیم دید ک من باز دارم گریع میکنم ک گف:می هی تو چرا گریع م.ی.ک.نی!(ب سختی و شکسته شکسته حف میزد😭)ه‍.مش تقسیر من ب.و.د می هی😞. +جیمین تو فقد بخند تو حالت خوب نیس، باش ببین من میخندم ،حالا خوشال شدی؟(می هی خنده اجباری زد برا جیمین). جیمین خوشال شد و لبخند آروم و دلنشینی زد😊.

دکتر کی مرخصش میکنین؟دکتر:اگ زود مرخصش کنیم شاید حالش بدتر شه ولی بعد دو روز مرخصه. پرستار:ولی اگ حالش بعد مرخصی بدتر شد حتمن بهمون بگین. +اوکی حتمن.

بعد دو روز. خوشال بودم ک جیمینم بلخره حالش خوب بود. مرخصش کردیم و بردیم خونه. جیمین چون حالش خوب شده بود فعلا براش سخت بود ک برقصه یا آهنگ بخونه. جیمین تو تختش بود و استراحت میکرد. رفتم پیشش و کمی باهاش صحبت کردم. +جیمین حالت خوبه؟ _آرع خوبم ممنون. +اگ چیزی نیاز داری بدم. _من هیچی نیاز ندارم فقد یه چیز خعلی مهم. من با تعجب:چیه؟ _تویی،تا وقتی ک پیشمی انگار خوشبخت ترین آدم رو زمینم، فقط قول میدی ک دیگ هیش وق ترکم نکنی و همیش پیشم باشی؟ +قول میدم جیمین تا ابد پیشت می مونم💜😊خعلی دوست دارم. جیمین لبخند کیوتی زد و سرشو تکون داد.

اعضا اومدن. من با لبخند آروم و کیوت:سلام خوش اومدین😊. جیمین: واااو سلام دلم بهتون تنگ شده بود😞. اعضاهم سلامی کردن و ته ته گف: حالت خوبه جیمین؟ +آرع من خوبم تایی💜🌝. من:بچه ها شما بهش چیزی بگین دارع لوس میشه میگع تو بهم اب بده. نامجون:تورو میبینه لوس تر میش😂. جین خندید و گف:بچه کوچولوعه دیگ نمیتونه ک😂😂. جیمین خودشو لوس کرد و لباشو مث اردک کرد:ن می هی باید اب بده...

ببشین این پارت کوتاه بود ولی نگران نباشین ادامه میدم💜😍بلایکین و نظر بدین😍😊 😭🍦🍋🍋🍧

حمایتم میکنی ؟🍧🍦🍫خعلی دوستون دارم. تنکیو🍪🍩

گود بای🍋🍓