از عشق نترس ۱۸

گفتم تو قول داده بودی به من تو پیدا کردنش کمک کنی که به قولت عمل کردی دیگه بقیش با خودم گفت خواهش میکنم به حرفم گوش بده بیا بشین تو ماشین رفتن خیلی خطر ناک اگر تا چند ساعت دیگه خبری نبود اون وقت میتونی بری داخل به ناچار رفتم سمت ماشین و نشستم ادرین هم دنبالم اومد و نشست تا چند دقیقه هیچ کدوم حرف نزدیم ادرین گفت مرینت می‌خوام مطلبی رو بهت بگم گفتم حتما

که همین موقع گوشیم زنگ خورد در بود جواب دادم بله گفت سلام من برگشتم خونه کجایی گفتم چقدر زود فکر میکردم خد تعقل یک هفته دیگه بر میگردید جواب داد اگر ناراحتی دوباره برم خندیدم و جواب دادم نه شوخی کردم تا غروب بر میگردم خونه خداحافظ. و قطع کردم و رو به ادرین گفتم خب چه در مورد چی میخواستی صحبت کنی

از زبان آدرین : مطمعن نبودم میتونم با خیال راحت به مرینت اعتماد کنم و حقیقت رو بهش بگم یا نه ولی به هر حال که متوجه میشد پس چه بهتر که این و از خودم بشنوه گفتم راستش من یه مامور مخفی پلیس هستم که وظیفه داشتم تو و خانوادت رو تحت نظر داشته باشم

با حالتی که مشخص شوکه شده داشت نگاهم میکرد ت. همین یه ماشین از اون ساختمون خارج شد گفتم حرف زدن در این باره باشه برای بعد فعلا موضوع مهمتری هست و رفتیم دنبالش

مرینت هنوز شوکه بود و هیچ حرفی نمی‌زد یکم که گذشت اون ماشین وارد یه کوچه خلوت شد به مرینت گفتم شاید الان بتونیم از موضوع سر در بیاریم گفت من دیگه پشیمون شدم اصلا هیچی برام مهم نیست میخواست پیاده شد منم دنبالش رفتم چند قدمی بیشتر نرفته بود که دستمو دور کمرش حلقه کردم و گفتم تو دیگه اون پرینت قوی نیستی که من میشناختم

خب دوستان این پارت هم تموم شد ازتون می‌خوام یه جمله یادگاری در مورد داستان هام یا خود من تو کامنت ها بنویسید