Merinnet love 💘 21

@ باشه دختر قول میدم اگه به من اعتماد نداشته باشی میخوای به کی داشته باشی خب خب سکته کردم بگو چیشده ؟ .... m نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به تعریف کردن همه چیز از اینکه من کی هستم آدرین کیه و ..... دهن آلیا یه متر باز شده بود تو شک بود چندبار دستمو جلوی چشماش حرکت دادم .....

و گفتم دختر ، آلیاااا ، آلیییییااااا بعد از اینکه چندبار صداش کردم بالاخره جواب داد گفتم خداروشکر زنده ای .... کجایی تو هپروتیا ..... @ بعد از شنیدن حرفای ماری بدجور تعجب کرده بودم ..... دهنم یه متر باز مونده بود ..... یعنی این همه مدت لیدی باگ و کت نوار جلو چشمام بودن و من خبر نداشتم ..... نه بابا این امکان نداره ..... بعداز چند دقیقه با صدای داد زدن ماری به خودم اومدم ...... ت .. تو جدی میگی ؟؟ باورم نمیشه .....

عزیزم زده به سرت چرت و پرت میگی تصادف کردی عقلت هنوز سرجاش نیومده .... m چشم غره ای بهش رفتم و گفتم واقعا که یعنی من دیوونم آره جدیه جدی میگم میدونم درکش برات سخته .... میتونم بهت نشون بدم تیکی رو صدا زدم ..... وایی خدای من تیکی اصلا یادم نبود ت ... تیکی رو نیاوردم که ..... حتما خیلی نگرانم شده الان چندروز تو بیمارستانمو اصلا حواسم به تیکی نبود ..... با چهره ای کمی ناراحت رو به آلیا گفتم آلیا ..... تیکی ، تیکی رو نیاوردم .....

@ حس کردم به سر ماری ضربه ی بدی خورده داره چرت میگه ..... ولی از یه طرفم من به ماری مطمئن بودم که هیچوقت بهم دروغ نمیگه ...... اما حتما به سرش ضربه خورده ..... گفتم : ماری جونم من فعلا میرم تا تو استراحت کنی و حالت بهتر شه داشتم میرفتم که یهو .... m آلیا داشت میرفتم که دستشو گرفتم و گفتم فکر میکنی دروغ میگم درسته ؟؟ باشه فکر کن دروغه اگه میخوای مطمئن شی برام یکاری میکنی ؟؟ ..... @ یهو ماری دستمو گرفت و گفت که یه کاری براش انجام بدم ..... اولش میخواستم بگم نه ولی چهره اش رو جوری مظلومانه کرد که دلم نیومد ...... گفتم باشه حالا بگو چه کاری ؟؟ ......

m چهره ام رو براش مظلومانه کردم طوری که نتونه نه بگه و واقعا هم عمل کرد ..... در آخر قبول کردم ..... لطفا برو داخل اتاقم و بعد بهش گفتم که داخل جعبه معجزه گرا چند تا معجزه گر تو اون قسمت میتونی پیداش کنی ..... هنوزم حرفم رو باور نداشت ولی قبول کرد و گفت میره این پیغام رو به تیکی میرسونه و با خودش میاره پیش من ......

👋👋😐😐کامنت فراموش نشهههه