7 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♧J.OK.ER♧ انتشار: 4 سال پیش 38 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها اومدم با پارت یکی مونده به اخر امیدوارم خوشتون بیاد
انچه گذشت :زلزله اومد ...........خواستم مثل فیلم های جنایی بشه ...........همون مرده رو دیدم ............گفتم تو کی هستی .......رفتیم خ نه ادرین اینا و سیر تا پیازو تعریف کردیم...........خانم جسی نفریا نامزد من...........رفتیم خوابیدیم .........خب بریم برای شروع
+فردا بیدار شدم دیدم ادرین داره نگام میکنه گفتم چیه چرا اینجوری نگاه میکنی گفت دارم به پرنسس قلبم نگاه میکنم مشکلیه گفتم نه خواستم بلند شم که بغلم کرد گفت میخوام یه چیزی بهت بگم گفتم باشه حالا چی میخوای بگی گفت کی ازدواج کنیم گفتم ادرین مسخره میکنی گفت نه راستشو میگم گفتم این به خودت بستگی داره باید مامان و بابام هم بیان اینجا منم دیگه فردا پس فردا باید برگردم کالفرنیا _نه چرا میخوای بری +کالفرنیا کار دارم یه روز میرم فرداش برمیگردم دیگه _خب منم میام کالفرنیا +ادرین مسخره بازی درنیار میخوای بیای کالفرنیا چی کنی _میایم تا پیش عشقم باشم مشکلش چیه +باشه باشه که یهو گوشیم زنگ خورد بابام بود برداشتم گفتم سلام بابا گفت سلام گفتم چیشده گفت امروز باید بیای کالفرنیا فردا هم برمیگردی باشه گفتم باشه و قطع کردم گفتم انگار باید امروز برم کالفرنیا گفت خب پاشو ساک رو ببنیدیم پاشدیم و تا ظهر وسایل جمع کردسم رفتیم پایین تا نهار بخوریم که گفتم تیکی نذیر مرت من با ادرین امروز میریم کالفرنیا فردا برمیگردیم بابا کارم داره ادرین هم گفت میخوام بیام باشه شما همینجا باشید نمیخواد بیاین گفتن چرا میخوایم بیایم ارو تو گوششون گفتم دوست دارین از عشق هاتون دور باشید همشون گرجه شدن و گفتن نه نمیایم گفتم خوبه رفتیم نهار خوردیم رفتم تو اتاق تا بخوابم که دیدم اادرینم خستشه گفت خوابت میام گفتم اره گفت منم رفتیم خوابیددیم تا ساعت چهار بیدار شدم اونو بیدار کردم لباس عوض کردیم رفتیم پایین و گفتم خب ما میریم خدافظ با همه خدافظی کردیم رفتیم بیرون گفتم خدافظ لامبرگینی قشنگم _عه نگاه با ماشینش خدافظی میکنه اصلا با ماشین تو میریم +نه من ماشینمو ت فرود گاه نمیزارم وایسا روی این یه پارچه بکشیم که خش نیوفته روش بعد از پارچه گفتم بریم سوار شدیم و رفتیم فرود گاه با جت شخصی رفتیم تو راه بودیم که یهو _بیا بریم بخوابیم +باشه رفتیم رو تخت گرفتیم خوابیدیم _بیدار شدم دیدم مرینت هنوز خوابه خلبان گفت نیم ساعت دیگه رسیدیم منم نگاه مرینت میکردم دیدم خلبان گفت ربساعت دیگه اروم لب میرنت رو 💏که بیدار شد گفتم پاشو باید بریم رفتیم کمر بند هامون رو بستیم و و فرود اومدیم رفتیم بیرون ساک هارو گرفتیم که دیدیم بادیگارد هام اومدن با هاشون رفتیم خونه وقتی رسیدیم ادرین گفت هوو خونتون قصره گفتم میدونم هروقت مامانم اینا کار دارن ماهم مهمونی میگریم _خوشربه حالتون +رفتیم داخل که مامان و بابام رو دیدم پریدم بغلشون گفتم دلم براتون تنگ شده بود اوناهم همینو گفتن که چشم هاشون به ادرین افتاد ادرین اومد جلو _سلام خانم ولفرد سلام اقای والفرد
+مامانم جوری ادرینو بغل کرد که ادرین چشماش از حدقه زد بود بیرون مامانم گفت وای دومادو ببین چقدر خوشگله منو بابام هم میخندیدیم اونم یواشکی ادرین چشمش با ما افتاد یه اخم کرد من خندم بیشتر شد که یهو حس کردم یکی منو گرفته نگاه کردم دیدم مامانمه گفت وای نگاه کن چقدر به هم میاین حتما به پای هم پیر میشن همان لحظه قیا فه من و ادرین🤯گفتم مامان این همه رو یجا گفتی چقدر فکر کردی گفت هیچی گفتم واقعا اخه کی این همه رو یه جا میگه گفت مامان شدی میفهمی دختر خوشملم اروم در گوشش گفتم مامان کی این همه مهربون شدی قببلا بلای جونمون بودی اروم گفت تا دوماد اینجا هست پرو نشون و گرته پوستتو میکنم منم اب گلمو قورت دادم حتی انقدر که از مامانم میترسیدم از بابام نمیترسیدم که گفتم ما میریم وساییل رو بزاریم رفنیم تو اتاق من _هووو چقدر بزرگه اندازه عمارت ما هست گفتم پولدا بودن به درد یه چیزی میخوره گفت حق داری گفتم میدونم بعد که وسایل رو گذاشتیم بابام ادرینو صدا زد که یهو مامانم اومد اشهد خودم رو خوندم (بچه ها مامان مرینت که مامان نیست بلای جونشون هست)مامانم اومد گفت چخبر گفتم مامان منظورت چیه نکنه دوباره قراره تنبی بشم مامانم گفت وا من کی دعوات کردم بلند گفتم یعنی نمیدونی مامانم گفتم بیخیال خب کی خواستگاری اینا تو راه گفتم شما باید توی اون لحظه حضور داشته باشی یا نه گفت درسته گفتم پس به این نتیجه میرسیم که گفت که چی گفتم که شما ها باید بیاین اممم (جرعت نداره بگهه از ترس )نفسم حببس داوم گفتم باید بیان پاریس گفت خب فردا ماهم میایم گفتم واقعا گفت اره پریدم بغلش گفتم ممنون مامان تو بهترینی بغلم کرد و گفت قربون دخترم بشم _با پدر مرینت هماهنگ کردیم زنگ زدم به مرت جواب داد گفت چیه گفتم نگاه برنامه ریزی کنید که امروز برید حلقه بخرید برای منم خب عکس بگیرید و بفرسیتید اوکی گفت حله گفتم خوبه پس برنامه برای فردا شب توی بزرگ ترین رستوران پاریس گفت حله به پدر مرینت گفتم درست شد گفت ممنون ادرین گفتم خواهش میکنم که یهو یه عکس برام اومد نگاش کردم دیدم حلقه خوبی نیست براش دادم که نه یکی دیگه داد گفتم نه از اون با ارزش ها بده یکیشون رو داد بد نبود به پدر مرینت نشون دادم گفت خوب نیس گفتم خودم درستش میکنم گفت باشه رفتم لباس بیرونی پوشیدم گفتم اقای والفرد من میرم همینجا میخرم گفت دوتا از بادیگارد ها باها ت میاین گفتم ممنون رفتم بیرون سوار ماشین شدیم و رفتم به حلقه فروشی رفتم داخل بهترین نمونه هارو اورد هیچ کدومشون خوب نبود که چشمم به یکی از حلقه ها که توی یه شیشه روی یه میز بود و لیزر داشت افتاد گفتم اون گفت اون فروشی نیست گفتم پولش زیاده گفت قبوله
رفت اوردش خیلی قشنگ بود بوری خریدمشو اومدم بیرون مرینت زنگ زد گفتم بله گفت کجایی گفتم اوموم قدم بزنم الان میام گفت زود بیا گفتم باشه برگشتم خونشون که یهو مرینت اومد گفت اوناهم میاین گفتم خیلی خوبه (فردا موقع برگشت )+با مامان وبابام توی فرودگاه بودیم سوار جت شدیم که خللبان گفت کمربند هتمون و ببنیدیم ماهم بستیم بعد گفت میت نیم بازش کنیم ما بازش کردیم که چشمام سنگینی رفت طرم رو گذاشتم رو شونه ادرین و دیگه هیچی یادم نیومد (خوابید)_مرینت سرش رو گذاشت رو شونه من منم سرمو گذاشتم رو سرش و خوابیدم از زبان پدر مرینت دیدم اونا خیلی راحت خوابیدن یه لبخند زدم و گفتم دخترمدن چقدر زود بزرگ شد امشب دیگه قراره ازش خاستگاری کنن مریلا(مادر مرینت )گفت درسته (پنج ساعت بعد )+بیدار شدم دیدم خلبان میگه لطفا کمر بند هاتون رو ببندید میخوایم فرود بیابم منم ادرین رو ببدار کردم اونم کمر بندشو بست و فرود اومدیم رفتیم بیرون خدارو شکر خبرنگار نبود رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه ی اقای اگراست وقتی پیدا شدیم ناتالی گفت خوش امدید گفتم ممنون ناتالی رفتیم داخل که یهو مامانم و امیلی خانم همو بغل کردن و گفتن حالت خ به رفیق منو اورینو بقیه تعجب کردیم اونا فهمیدن و گفتن ماهام دوستیم مدرم و اقای اگراست باهم دست دادن و سلام کردن رفتیم نهار بخوریم که اقای اگراست .فت امشب یه رستوران رزرو کرده و قراره ب یم اونجا یکم حالمون عوض بشه همهگی موافقت کردیم بعد از نهار رفتم تو اتاق ادرین ساکو پرت کردم اونور و خوابیدم رو تخت و هیچی یادم نیومد _رفتم تو اتاق دیدم مرینت خوابه (بچه ها ادریو تیکی و ادرینا هم از موضوع خبر ندارن )رفتم پیشش خوابیدم و بغلش کردم گفتم خوب بخوابی پرنسسم و منم خوابیدم ((چقدر میخوابن )+بیدار شدم دیوم توی بغل ادرنم بلند شدم و از بغلش اومدم بیرون که بیدار شد گفتم انگار ساعت پنج هست پاشو گفت باشه پاشدیم و رفتیم پایین کهیهو دیدم کسی نیست گفتم ادرین بیا بریم یکم بیرون گفت باشه لباس پوشیدیم نمیدونم ادرین گفت اینو بپوشم و لی پوشیدم ادرینم یه لباس مجلسی شیک پوشید رفتیم بیرون و
پیشربه سوی برج ایفل رفتیم اونجا باد میومد میخورد توی صورت من یهو کش موهام دراومد و موهام باز شد _واو اینجوری خیلی قشنگ تری عشقم +ممنون بسه دیگه ساعت هشته باید ساعت نه اونجا باشیم _خب خودمون بریم +باشه بفتیم پایین و تا رستورانی که رزرو کرده بود پیاله رفتیم وقتی رسیدیم دیدم بقیه هم رسیدین مارو دیدن باهام رفتیم داخل تیکی گفت توهم مثل من پوشیدی گفتم پسرا عاشقن دیگه گفت میدونم ادریو ادرینا هم تایید کردن که گارسون اومد گفت چی میل دارید گفتم لازانیا ماهی سرخ شده ویه قهوه و برای دسر یه بستنی با طعم پرتقال و البالو ادرینم گفت همینارو میخواد بعد رفت از بقیه گرفت دیدم ادرین یه بشکن زد و یه اهنگ رمانتیک پخش شد ادرین پاشد و اومد جلوم گفت افتخار میدیم پرنسسم دستشو گرفتم و کفتم البته که دیدم بقیه هم همینطور وسط های رقص بودیم که دیدم ادرین زانو زد گفتم وای میخواد خاستگاری کنه که دیدم داره بند کفشتشو میبنده با خودم گفتم مرینت حالا حالا نه اخر های رقص بودیم که یهو ادرین دوباره زانو زد با خودم گفتم دوباره بند کفش که دیوم یه جعبه دراورد و بازش کرد و گفت مرینت والفرد میدونی که با تمام وجود عاشقتم با من ازدواح میکنی با دستام جلو دهنم رو گرفتم و گفتم بله بعد بلند شد و حلقه رو کرد دستم بعد اروم همیدیگه رو بوسیدیم بعد از هم جدا شدیم که دیدم پلگ و مرت و نذیر هم همینکارو کردن گفتم پس برنامتون همین بود دیروز هم رفتی حلقه خریدی مگه نه _از کجا فهمیدی +الکی که بهم نمیگن مرینت والفرد بعد دیدیم غذا رو اوردن رفتیم نشستیم تاغذا بخوریم بعد که خوردیم پدر مادرامون اومدن تبریک گفتن و رفتن
+بریم خونه دیگه من خستمه بقیه هم گفتن بریم رفتیم خونه من یه راست رفتم تو اتاقو لباس هامو عوض کردم که دسوم ادرین نگاه میکنه گفتم ادرین برو بزرون خجالت بکش _از چی خجالت بکشم از عشقم +ادریننن😡_باشه باشه +لباس عوض کردمو بعد گفتم بیاد تو اونم رفت لباس عوض کرد رفتیم روی تخت و خوابیدیم _فردا بیدار شدم دیوم مرینت هنوز خوابه و موهاش روی صورتش موهاشو کنار زدم موهاشو نوازش کردمو گفتم خیلی عاشقتم بعد اروم 💏که صدای عکس اومد برگشتم دیوم پبگه گفت باید نشون بقیه بدم که پریدم روشو گوشی رو گرفتم و عکسو حذف کردم گفتم تا تو باشی و سر به سر من نزاری که دیوم مرینت بیدار شد +اینجا چه خبره پلگ گفت هیچی فقط ادرین شمارو بوسید منم عکس گرفتم تا نشون بقیه بدم که این پرید روم و حذفش کرد گفتم کار درستی کرد خجالت نمیکشی خوبه منم مچ تو و تیکی رو بگیرم گفت از این زاویه حق داری بعد پلگ رفت بیرون _خوبی +اره پاشو لباس هامونو عوض کردیم دست و صورتمون رو شستیم و رفتیم پایین دیوم بقیه دور میزن هستن ماهم رفتیم نشستیم که پلگ گفت بابا یه چیزی بگم اقای اگراست گفت بگو _یه نگاه پلنگی به پلگ کردم گفت کی ازدواج کنیم بابام گفت ام نمیدونم باید با کوین هم مشورت کنم اقای والفرد گفت خب ما میتونیم یه هفته دیگه کریسمسه خب روز کریسمس خوبه مگنه گابربل بابام گفت خوبه ک یهو
پایان
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی بود بعدی لطفا یه پیشنهاد بدم ببین مثلا یه نفر یه عکس از مرینت رو با یه نفر دیگه به ادرین نشون بده بعد ادرین عصبانی بشه و اینا ..... یعنی عاشق اینجور داستانام
ممنون شاید یه داستان دیگه نوشتم اگه نوشتم خیلی براش برنامه دارم
باشه من این نظرو دادم نمیدونستم 1 پارت دیگه بیشتر نمونده
خیلی خیلی عالی بود گلم🌹🌹
لایک کردم=لایک
ممنون
عالییی بود
ممننون