6 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♧J.OK.ER♧ انتشار: 4 سال پیش 35 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها بیخشید که دیر میزارم ولی خب امتحان دارم امیدوارم خوشتون بیاد
انچه گذشت:چند نفر اومدن بالا .........صدای عقاب دراوردم..........به هیولا تبدیل شد............اشاره کردم به اتاق ..........بیدار شدم دیدم..........حافظشون رو ازدست دادن.............این پسر رو شناختم...........خب همه رو یادم اومد ...........ادرین همه رو یادشه ...........که یهو ....برزم برای شروع
که یهو ... زلزله اومد ما فوری رفتیم بیرون که دیدیم خورشید گرفتگیه یهو چند تا موجود وحشتناک روی خونه ها دیدم که داشتن میپریدن گفتم ادرین _چیه +😐بابا خواستم مثل فیلم های جنایی باشه که من مثلا میگم ادرین تو میگی حله _اها بازم نفهمیدم +ولش بیا بریم و تبدیل شدیم و رفتیم من به ادرین گفتم میرم دنبالشون بعد میام پیشت _حله +رفتم بالا تو اسمون دیدم همشدن دارن میرن سمت برج ایفل رفتم پیش ادرین و گفتم بریم ایفل _باشه +وقتی رسیدیم اونجا همون مرد که روی بیمارستان بود رو دیدم
(بچه بخاطر صحفه قبلی ببخشید دستم خورد این صحفه جبران میکنم)+به ادرین گفتم پایین بمونه خودم رفتم بالا روبهروش که گفت به به عقاب هم اومد بگیریدش اومدن تا منو بگیرن صدای عقاب دراوردم سرشون رو گرفتن انگار ازارشون میداد همینجوری ادامه دادم که چندتاشون از برج پرت شدن پایین وقتی خوردن به زمین یه ماده سبز رنگ به جای خون ازشون ریخت بیرون حالم بهم خورد دیدم پشت سر مرده ادرین وایساده صدای عقاب دراوردم اینقدر که یارو زانو زد یه نگاه به ادرین انداختم رفتم رو برج نشستم و بلاخره صدامو باز کردم و گفتم تو کی هستی سرش رو اورد بالا و گفت کی اینو گفت بعد نگاش به من افتاد و گفت نکنه تو بودی دوباره گفتم تو کی هستی گفت این غیر ممکنه گفت الله اکبر میگم تو کی هستی گفت تو چطوری حرف میزنی یعنی تمام این مدت میتونستی حرف بزنی گفتم میتونستم دهنو باز کن و بگو تو کی هستی از زبان خودم :یارو دهن باز میکنه و میگه بگیرینش بعد میان تا مرینتو بگیرن که مرینت صدای عقابیشو درمیاره و اونا گوششون رو میگیرن بعد مرینت دیگه صدار درنمیاره و میگه تو کی هستی یارو بلخره دهن باز میکنه و میگه باشه باشه تو بردی فقط دیگه صدا در نیار باشه مرینت میگه باشه ولی قول نمیدم یارو میگه خب اسم من ویکتور اردن هست مرینت گفت برای کی کار میکنی ویکتور میگه برای هیچکس مرینت میگه یا راستشو میگه یا ویکتور میگه باشه باشه عصبانی نشو خب اسم رئیس من هست که دور و برش رو نگاه کرد و گفت شما ها کجا رفتید که یهو ادرین وارد میشه ویکتور میگه یه پلنگ سیاه بعد ویکتور میگه شما برگزیده هستید مگه نه چون هیچ عقابی و پلنگی نمیتونه به زبان انسان صحبت کنه ادرین میگه خب حدست اشتباه بود (یجورایی درست بودا _میدونم فقط کف کردم که باهوش هست میخوام هوششو زی سوال ببرم من:موفق نمیشی)+خب بگو اسم رئیست چیه یه نگاه مرموزانه کرد و گفت خواهی فهمید بعد یهو غیب شد _کف کردم +منم بیا بربم
گفتم ادرین چی کار میکنی نگاه چشماش کردم قرمز شده بودن بعد پرید منم میدونستم که میمیره پریدم و گرفتمش تا تونستم بال زدم وقتی رسیدیم پایین دوباره نگاه چشماش کردم به حالت اول برگشته بود بعد پرواز کردم و رفتم خونه ی اقای اگراست اونم پشت سرم اومد وقتی رسیدیم به جالت اول برگشتیم و رفتیم داخل که یهو همشون ریختن سرمون گفتن چیشد گفتم بریم داخل تا بگن رفتیم داخل به ناتالی گفتم میشه یه لیوان قهوه بیاری گفت چشم رفت و اومد گفتم چه سریع ناتالی نشست و همچیو سیر تا پیازو گفتم گفتن پس در این صورت صدای تو باعث ازار اونا میشه درسته از این موضوع میشه به نفع خودمون استفاده کنیم که یهو ایفون رو زدن ناتالی نگاه کرد گفت هیچ کس نیست حتما باز میخوان اذیت کنن بعو گفتم خب الان میرسیم به موضوع مهم الان که منو ادرین خیلی چیزا باید درمورد قدرت هامون بدونیم راستی ادرین چرا از برج پریدی گفت چی من که نپریدم گفتم چرا پریدی گفت یادم نیست که پریله باشم گفتم قبلش چشمات قرمز شده بود و پریدی _مطمئنی +اره _من که اونجایی که میخواستیم بیایم پایین تا وقتی که پایین بودم رو یادم نیست گفتم شاید اونا داشتن کنترلت میکردن تا بکشنت یادته یارو یه لبخند مرموز زد _اره اره راست میگی +خب باید بفهمیم اون چشما چی بودن که یهو اقای اگارست گفت اسمش چی بود گفتم ویکتور ارد یهو چشماش گرد شد گفتم چیشده گفت یکی ازه مکار های قبلیمی گفتم میشه درموردش بگید گفت باشه (میریم به 25سال پیش)
از زبان ویکتور :داشتم با گابریل طراحی میکشیدم که دیدم زنگ زد به گابریل گفتم من کارم دارم و باید برم مشکلی نیست گفت نه گفتم ممنون رفتم بیرون و جواب دادم گفتم تو راهم و قطع کردم وقتی رسیدم گفتم چرا منو خواستین مایکل گفت وایسا که یهو یه خانم اومد خیلی زیبا بود گفتم سلام گفت سلام گفتم شما مایکل گفت خب معرفی میکنم خانم نفریا یعنی خانم جسی نفریا نامزد من قیافم اینجوری شد☹گفتم منم گفت میشناسم خب ما قراره یه ماده تولید کنیم که بشه باهاش به موجوداتی وحشتناک بشیم برای این کار یه نمونه میخوایم تو میخوای باشی گفتم باشه گفت خب ما میخوایم یه ارتش بسازیم و کل جهان رو به زانو در بیاریم گفتم خیلی علاقه مند شدم گفت حدس میزدم و گفتم خب فردا برای ازمایش میام و با خانم نفریا دست دادم و از اونجا اومدم بیرون (میریم فردا (رفتم انجا خانم نفریا گفت شاید درد داشته باشه یه یه امپول به رنگ سبز زدن تو بازوم خیلی سرم درد میکرد یهو سر دردم از بین رفت گفتم چیشد عمل کرد گفت به این موجود فکر کن و یه عکس اورد جلوم من بهش فکر کردم یهو گفت ازمایش با موفقیت گفت دوباره به خودت فکر کن گفت خیلی خوبه فردا دوباره همو میبینیم تا برای 25سال اینده نقشه بکشیم گفتم خوبه رفتم بیرون دیوم گابریل وایساده گفت پلیس بگیریدش منم ناخواسته تبدیل شدمو رفتم روی خونه ها (۵سال بعد )از زبان گابریل :داشتم با ویکتور میجنگیدم که یهو پرتم کرد خوردم به یه بنزین بنزین ریخت که زی پای ویکتور رفت یهو فکر زد بسرم یه چوب برداشتم و محکم کوبیدم تو سرش بعد بنزین ریختم روش گفتم به سلامت ویکتور و کبریت رو انداختم روش گفت نه نه یهو یه انفجار رخ داد و من از پنجره خونه پرت شدم روی تخت که داشتن میبردنش داخل یه خونه (شانسو)همه اومدن دورم و گفتن حالت خوبه گفتم خوبم یکی گفت خیلی شانس اوردید که روی این تخت پایین امدید وگرنه میمیردید گفتم بله درسته که خبرنگارا اومدن گفتم من باید برم و دویدم تا از خبر نگارا فرار کنم که سایه ویکتور رو داخل خونه دیدم که داشت میسوخت گفت گود بای ویکتور و فرار کردم )پایان فلش بک )+یعنی شما اونو شکست دادید بابا دمتون گرم گابریل :فکر میکردم مرده ولی انگار نه انگار من خستمه میرم بخوابم نگاه بیرون کردم گفتم برید بخوابید وه شب شده و همه رفتن تا بخوابن منم با امیلی رفتم بخوابم +رفتیم تو اتاق گفتم ادرین عجب داستانی مگه نه نگاه ادرین کردم دیدم دوباره چشماش قرمز شده من سعی کردم درستش کنم تبدیل به عقاب شدم میخواستم با قدرتم یکم ارومش کنم ولی نشد به حالت اول برگشتم دید میخواد تبدیل بشه فوری 💏که به حودش اومد _مرینت چیکار میکنی +چشمات دوباره قرمز شد _باید یه کاری کنیم +اره ولی خستم بیا ب یم بخوابیم من امشب میخوام رو تخت خودم بخوابم چون خطری شدی _مرینت نکن این کارو دیدم نمیشه بغلش کرد +بزارم پایین ادریننمیخوام بلندم کنی دیدم داره صورتشو میاره نزدیک گفتم شیطونی نکن دیدم حرف گوش کن نیست پس ماهم نه نگفتیم و اروم💏بعد منو برد گذاشت رو تخت اومد پیشم خوابید و پتو انداخت رومون و گفتشب بخیر پرنسسم +شبت بخیر پرنسم و اروم💏و تو همون حالت خوابمون برد.....
و ایزی امیدوارم خوشتون ا مده باشه
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
محشر بود
ممنون