از عشق نترس ۱۷

جواب داد دروغ نگو گفتم الان مهم نیست امروز جلسه عکاسی نداری گفت نه خوشبختانه گفتم پس از همین الان شروع کنیم من دیگه تحمل ندارم زندگیم خراب بشه و منم هیچ کاری نتونم بکنم جواب داد باشه بریم تو ماشین نشسته بودم و منتظر. ادرین بالاخره اومد و نشست به گوشیش نگاه کرد پرسیدم اتفاقی افتاده گفت راستش آره

از زبان آدرین : رفتم به الیا خبر بدم که امروز رو نمیتونم بمونم سوار ماشین شدم متوجه شدم برای گوشیم پیام اومده یه شماره تا شناس نوشته بود من بهتون اخطار دادم که دنبال من نگردید براتون بد تموم میشه مرینت پرسید اتفاقی افتاده گفتم راستش آره و متن پیام رو نشون دادم با خوندنش گفت باشه اگه منصرف شدی حرفی ندارم خب بهت حق میدم و پیاده شد سریع پیاده شدم و دنبالش رفتم همین طوری داشت به راهش ادامه میداد گفتم تو چرا امروز اخلاقت زیر و رو شده مگه من گفتم که نمیام برگشت عقب

گفت نه تو همچین حرفی نزدی ولی من نمیتونم قبول کنم کس دیگه ای به خاطر من تو خطر باشه خودم برم راحت ترم گفتم بهتر دست از لجبازی برداری من خودم بهت قول دادم کمکت کنم الآنم پشیمون نیست پس بشین تو ماشین مثل اینکه حرف هام اثر کرده بود برگشتیم تو ماشین و حرکت کردیم

تقریبا یک ساعت گذشته بود که بالاخره رسیدیم به اون آدرسی که لوکا گفته بود ماشین رو نگه داشتم مرینت داشت به دری که روبه رومون بود نگاه میکرد گفتم نمی‌خوای پیاده شی جواب داد چرا ولی خودم تنها میرم این طوری بهتر گفتم تو واقعا عقل تو از دست دادی میخوای تنها بری جایی که نمیدونی کجاست و مسی که نمیشناسیش

از زبان مرینت : جواب دادم تا همین الان هم خیلی کمکم کردی ممنون نمی‌خوام خطری برات به وجود بیاد تازه لوکا هم تو خطر اگه برنگشتم از طرف من ازش عذر خواهی کن بگو مرینت هنوز روز های خوبی که با هم گذروندین یادشه حتی اگه دیگه عاشقت نباشه نگاهی بهش مردم و گفتم از تو هم ممنون خیلی درد سر کشیدی به خاطر من

و پیاده شدم به زور بغض مو کنترل کردم و به. طرف در حرکت کردم که کسی دستمو گرفت کاملا مشخص بود که ادرین بدون اینکه به عقب بر گردم گفتم برو دیگه چی میخوای تو فقط به من قول دادی تو پیدا کردنش کمک کنی که به بولت عمل کردی دیگه بقیش با خودم