عشق چند روزه.... p1

اول یه توضیحی بدم داستان مثل همون فیلمه. یعنی معجزه گر ها هست و بغیه هم مثل فیلمن😉

از زبان مرینت:خیلی استرس داشتم😖همش آرزو میکردم آدرین بتونه بیاد😓تو فکر بودم که یکدفعه آلیا زنگ زد📱جوابشو دادم. از زبان آلیا:سلام مری😙ساکتو جمع کردی؟؟برای اردو فردا🏕از زبان مرینت:ام.....دارم جمع میکنم🎒از زبان آلیا:چیه چرا نگرانی؟اگه درباره ی آدرین هست که خیالت راحت نینو به آدرین پیام داد که میاد یا نه😄آدرینم گفت که پدرش اجازه داده و میاد😉مرینت:(منظور از : این یعنی گفت)وای جدی داری میگی آلیا😆آلیا:خوشحالم برات مری🤗البته اگه تو باز تته پته نکنی عالی میشه و بلاخره آدرین از دل تو خبر دار میشه❤🤣مرینت:باز تو شوخی بیخود کردی😒کاری نداری؟آلیا:نه.بای👋🏻مرینت:خدافظ😗. از زبان مرینت:مطمئاً بودم فردا بهترین روز زندگیم😀چون بلاخره میتونم با آدرین باشم و بهش بگم که عاشقشم💜 تو عالم هپروت بودم که تیکی ترسوندم😣تیکی:مرینت هواست کجاست🤔سه بار صدات کردم اما هواست نبود😶مرینت:ببخشید داشتم به فردا فکر میکرم😉تیکی:مگه فردا چه خبره؟مرینت:فردا اردو داریم.تازه آدرینم میاد🤓از این بهتر چیزی وجود نداره☺تیکی:عالیه.اینطوری میتونی به آدرین همچیو بگی🙃

از زبان مرینت:بلاخره روزی که میخواستم رسیده بود😆سریع ساک و کیفم و برداشتم و رفتم طبقه پایین. مرینت:سلام مامان سلام بابا😍سابین:سلام عزیزم😚 تام:سلام دخترم.کجا با این عجله؟چرا ساک برداشتی؟ خبریه🤔مرینت:نه.راستش امروز اردو داریم.۳روزم میمونیم.سابین:پس وایسا بهت خوراکی بدم🌯از زبان مرینت:بعد از چند دقیقه مامانم با یه ساک پر از خوراکی برگشت😲که توش:یه ظرف پر ماکارون🍩،ساندویچ 🥙،کیک فنجانی ۴ تا🍨(برای مرینت و آدرین و آلیا و نینو😊) و ........مرینت:مامان چه خبره!!!!!!مگه میخوام برم سفر قند هار😂دارم ۳ روز میرم اردو😑اینهمه خوراکی لازم ندارم.تام:لازمت میشه مرینت جان😉حالا بیا صبحانتو بخور تا دیرت نشده☕🥞 از زبان مرینت:داشتم صبحونه میخورم که یکهو آلیا زنگ زد📱آلیا:کجایی تو دختر الانه که اتوبوس راه بیوفته🚌چرا نمیای؟؟مرینت: چییییییییی!!!!مگه ساعت چنده؟آلیا:ساعت دقیقا ۱۵: ۷.مرینت:یاخدا.یک ربع دیگه که میره🤕حالا چیکار کنم؟آلیا:زود خودت و برسون مری.بای.از زبان مرینت:نمیدونستم چیکار کنم.من نمیتونم تا یک ربع دیگه خودمو برسونم تا مدرسه دوپان حداقل نیم ساعت راهه😩 ساکم و برداشتم و دویدم تا شاید زود برسم‌.وسط راه یکدفه.......

که یکدفه لوکا و دیدم.😶لوکا:سلام مری.چرا انقد نگرانی؟مرینت:سلام لوکا.راستش دارم میرم مدرسه🏫لوکا:امروز که تعطیله😁مرینت:نه.امروز اردو داریم و من دیر کردم و یک ربع دیگه هم میرن😭لوکا:میخوای من برسونمت🤗مرینت:با دوچرخه🚲دیر نمیشه؟؟لوکا:نه.سریع رکاب میزنم. از زبان مرینت:با اینکه میترسیدم دیر برسیم ولی سوار شدم.وقتی سوار شدم لوکا بهم گفت:مرینت سفت منو بگیر. تا خواستم حرف بزنم سرعت گرفت و راه افتاد. انقد داشت سریع میرفت که کم مونده باد منو ببره🌬 لوکا:راستی مرینت آدرین هم باهاتونه؟؟مرینت:ام..... نمیدونم باید برم ببینم😞از زبان مرینت:وقتی این حرف و بهش زدم خندید.خیلی خجالت کشیدم و سرخ شدم😔 تقریباً وقتی رسیدیم که اتوبوس داشت راه میوفتاد . پیاده شدم و از لوکا تشکر کردم😍 خانم بوستیه:مرینت چرا انقد دیر کردی؟اگه یکم دیر میرسیدی ما راه میوفتادیم😐مرینت:ببخشید خانم راستش داشتم صبحونه میخوردم و یادم رفت که ساعت چنده😓 کلویی:حالا صبحونه نمیخوردی چیزی نمیشد خانم دوپن چنگ.البته که انقد پرخوری نمیتونی جلوی اون شکمتو بگیری😂از زبان مرینت:دلم میخواست اونموقع بگیرم کلویی تا میخوره کتک بزنم😠همه بهم خندیدند🤣خیلی خجالت کشیدم😥

خانم بوستیه:برو یکجا بشین مرینت.مرینت:چشم خانم بوستیه😚از زبان مرینت:تا خواستم برم بشینم آدرین بهم نگاه کرد😉سرخ شدم😄هیجا جا نداشت بجز یکجا..... صندلی بغل آدرین😨رفتم پیشه آلیا و بهش گفتم:میشه به نینو بگی بره پیش آدرین بشینه تا من بغل تو بشینم🙏آلیا:نه . نینو همین جا میمونه😑مرینت:خواهش میکنم🙏 آلیا:نه بیخودی تلاش نکن.الان بهترین موقعیت که به آدرین بگی همچیو😐*(این*علامت یعنی از زبان هر کس تموم شده و حالت عادی دارن صحبت میکنن)مرینت:باشه فقط اگه خراب کنم چی؟؟آلیا:خراب نمیکنی مری.تو ۳ روز داشتی تمرین میکردی😑پس میتونی🤗از زبان مرینت:رفتم پیش آدرین ازش پرسیدم:میتونم اینجا بشینم؟ آدرین گفت:البته😉*آدرین:میخوای برات چمدون هات و بیارم🤔مرینت:اگه برات زحمتی نیست ممنون میشم🙂 از زبان آدرین:خیلی نگران به نظر میومد(مرینت)رفتم و ساکشو آوردم وگذاشتم بغل ساک خودم🎒🛍* مرینت:منونم آدرین❤آدرین:خواهش میکنم مرینت😊 از زبان مرینت:خیلی استرس داشتم.دوست داشتم زودتر برسیم.که انقد جلوی آدرین خجالت نکشم😯*