6 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🎵Rojan🎧 انتشار: 3 سال پیش 90 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
چن تا داستان آموزنده دیگه براتون اوردم 👇🏻👇🏻👇🏻
اول از همه بزن رو قلب پایین صفحه....
💀روزی، آدم نادانی كه صورت زیبایی داشت، به « افلاطون» كه مردی دانشمند بود، گفت: ” ای افلاطون، تو مرد زشتی هستی”.
افلاطون گفت: عیبی كه بود گفتی و آن را به همه نشان دادی، اما آنچه كه دارم، همه هنر است، ولی تو نمی توانی آن را ببینی. هنر تو، تنها همین حرفی بود كه گفتی، بقیه وجود تو سراسر عیب است و زشتی. بدان كه قبل از گفتن تو، خود را در آینه دیده بودم و به زشتی صورت خودم پی برده بودم. بعد از آن سعی كردم وجودم را پر از خوبی و دانش كنم تا دو زشتی در یك جا جمع نشود. تو مردی زیبارو هستی، اما سعی كن با رفتار و كارهای زشت خود، این زیبایی رابه زشتی تبدیل نکنی. 👨🏼🦱
🚚سوارتاکسی بودم، ناگهان یه ماشین پیچید و راننده تاکسی محکم زد رو ترمز. راننده مقصر، شروع به داد و فریاد کرد. اما راننده تاکسی فقط لبخند زد و دست تکون داد. گفتم: شما که مقصر نبودید، چرا چیزی نگفتید؟ گفت: این افراد مانند کامیون حمل زباله، از درون لبریز از آشغالهایی مثل عصبانیت، نفرت و... هستند. وقتی تلنبار میشه، به جایی برای تخلیه احتیاج دارن و روی شما خالی میکنند. شما به خودتان نگیرید، فقط لبخندبزنید و آرزوی خیرکنید. آدمهای باهوش اجازه نمیدهند کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند. 🚙
🐴خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند. روزی روباهی، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند. پس از چند روز، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید. روزی صبح از خواب بیدار شدند، دیدند همه چادر نشین های اطراف، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده اند و در آن بیابان، تنها آنها سالم مانده اند. مرد دنیا دیده ای گفت: راز این اتفاق، این است که چادرنشینانِ دیگر، بخاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغهایشان در سیاهیِ شب شناخته شده اند و به اسارت در آمده اند. پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود. در تمام رویدادها و حوادث زندگی به خدا اعتماد کن.🦮
🐉از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟
نگاهم کرد و گفت که میخواد رئیس جمهور بشه.
دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟
جواب داد:به مردم گرسنه و بی خانمان کمک میکنم.
بهش گفتم :نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی،میتونی از فردا بیای خونه ی من و چمن ها رو بزنی،درخت ها رو وجین کنی و پارکینگ رو جارو کنی. اونوقت من به تو پنجاه دلارمیدم و تو رو میبرم جاهایی که بچه های فقیر هستن و تو میتونی این پول رو بدی بهشون تا برای غذا و خونه جدید خرج کنن.
مستقیم توی چشمام نگاه کرد و گفت:چرا همون بچه های فقیر رو نمیبری خونه ت تا این کارها روانجام بدن و همون پول روبه خودشون بدی؟
با لبخند بهش نگاهی کردم وگفتم به دنیای سیاست خوش اومدی💎
🍎پسرکی دو سیب در دست داشت🍎
مادرش گفت :
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت :
بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود...
هر قدر هم که با تجربه باشید؛
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید،
و بگذارید طرف مقابل فرصتی برای توضیح داشته باشد.🌼منبع داستان ها کانال ♡dastanak♡
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
داستان های جالبی و زیبایی بود🌸🌸🌸
خیلی ممنون
پارت بعدی داستانت کی منتشر میشه؟
متاسفانه برای تعطیلات اومدم خونه پدربزرگم و تا چند روز دیگه نمیتونم تست بسازم
آهان باشه
امیدوارم بهت خوش بگذره🧡
ممنون
قشنگ بود ❤️❤️
ممنون 🌼🌺