
توجه این داستان برای افراد زیر۱۲ سال مناسب نمیباشد زیرا چیز هایی در داستان گفته است که هم برای سن های پایین تر مناسب نمیباشد و هم منظور آن را نمیفهمند توجه کنید داستان اکشن است و عاشقانه هم هست.
آدرین:بعد انجام چالش که ساعت ۱۲ شب شده بود بچه ها اومدن به مدرسه کسایی که باقی مونده بودن لایلا-مرینت-کلویی-رز-کیم-الکس-میلن-خودم مرینت:یعنی ما داخل این دو ۱۵ نفر بودیم و فقط ۸ نفر باقی موندیم باورم نمیشه هنوز زمانی که به مرگ آلیا فکر میکنم سرم درد میکشه اون با جدا شدن اعضای بدن به قتل رسید ولی از من بعد مرگش ۲ تا خواهش کرد اولین خواهشش این بود که عشقت رو به آدرین بگو و همون موقع ۲ دستش از جا کنده شد و جیغ کشید و منم نمیتونستم کاری بکنم واسه ی همین با گریه فقط نگاه میکردم و در بغلم گرفته بودمش همین طور که ازش خون میرفت آخرش گفت زنده بمون و همون موقع کله اش ... من آلیا رو در بغل گرفته بودم و زار زار گریه میکردم باورم نمیشه که یک روز باید مرگ دوست صمیمیم رو به این صورت ببینم😭

(همان موقع ساعت ۲۴) مرینت:همه ی بچه ها داشتیم گریه میکردیم میلن و آدرین عشقشون رو از دست دادن رز هم کسی که تازه بهش حس پیدا کرده بود کلویی هم که دوست دوران بچگیش رو کلویی داخل مشت دستش یه چیزی رو داشت فشار میداد و گریه میکرد زمانی که بیشتر دقت کردم دیدم گردن بند سابریناک بود که خونی شده بود واقعا خیلی وحشتناک بود
نمیدونم چرا ما مجبور به انجام این بازی شدیم داخل این فکر ها بودم که دیدم آدرین اومد رو به روی من و دست من رو با گریه گرفته بود و گفت:مرینت این رو کاگامی خواست تا بهت بدم اون چیز رو از آدرین گرفتم آدرین هنوز دست من رو گرفته بود چیزی که کاگامی برای من گذاشته بود یه عکس بود که از من و اون بود من عکس از اون زیاد دارم وای این عکس با همه تفاوت داشت این عکس دقیقا در مراسم ختم مادرش بود که به خاطر سرطان فات شده بود اون زمان حتا خود کاگامی هم نمیدونست مامانش سرطان داره پایین عکس برای من نوشته بود که من رو کنار مادرم بزارید همون موقع گریه کردم و آدرین که جلوی من بود سرم رو گذاشتم روی شونه ی اون و داشتم گریه میکردم آدرین هم همین طور آرون داشت اشک میریخت همون موقع دستور یعنی ارسال شد اون
رز زد زیر گریه همه ی بچه ها داشتیم با تعجب به اون نگاه میکردیم بعدش رز گفت بچه ها ببخشید همون موقع رز باد کرد و با گریه و جیغ ترکید ما اجازه ی گریه نداشتیم من کنار آدرین داشتم راه میرفتم منو آدرین جلو تر از همه میرفتیم آدرین همون موقع دستم رو گرفت و گفت چیزی نیست و گفت بیا بریم همه ی بچه ها چون اجازه نداشتیم واکنشی انجام بدیم همون راه رو ادامه دادیم و رسیدیم به خونه ی آدرین اینا همه ی بچه ها از فشار این که گریه نکنیم صورتمون کاملا قرمز شده بود
بعدش رسیدیم خونه همه رفتیم داخل اتاق آدرین و هر جایی که میشد خوابیدیم بعدش دیدم آدرین رفت حموم من هم رفتم روی تخت اون خوابیدم صبح که شد دیدم آدرین رو به روی من خوابیده یهو هری دلم ریخت آدرین دستم رو گرفته بود و خواب رفته بود داخل دستش یه نامه بود که با اون دست من رو گرفته بود
بعدش رسیدیم خونه همه رفتیم داخل اتاق آدرین و هر جایی که میشد خوابیدیم بعدش دیدم آدرین رفت حموم من هم رفتم روی تخت اون خوابیدم صبح که شد دیدم آدرین رو به روی من خوابیده یهو هری دلم ریخت آدرین دستم رو گرفته بود و خواب رفته بود داخل دستش یه نامه بود که با اون دست من رو گرفته بود
اون نامه وصیعت نامه ی آدرین بود انگار که زمانی که ما خواب بودیم آدرین داسته وصیعت نامه مینوشته نمیخواستم وثیعن نامه اش رو نگاه کنم شاید چیزی نوشته باشه که دوست نداشته باشه ما بدونیم ولی حالا من که بیدار شده بودم ساعت ۶ بعد از ظهر بود همه ی بچه ها هنوز خواب بودن چقدر خسته شده بودیم که تا الان خواب بودیم ول کن رفتم پایین داخل آشپز خونه داشتم شان درست میکردم که دیدم آدرین هم بیدار شد بهش سلام کردم اونم سلام من کرد آدرین اومد پیشم گفت کمک نمیخوای منم گفتم چرا خیلی ممنون اون شروع کرد به پوس کندن سیبزمینی ها
دیگه هم ی بچه ها بیدار شدن شاممون رو که خوردیم دیگه ساعت ۸ شده بود یعنی فقط ۴ ساعت دیگه مونده بود میلن از همون اول هنوز داخل خودش هست و اثلا صحبت نمیکنه پایین نیومده فکر کنم هنوز داره به مرگ ایوان فکر میکرده دیگه ساعت ۱۱ شده بود که دیدم دیگه خیلی میلن حرف نمیزنه اثلا صدای اون نمیومد من رفتم بالا آدرین و کلویی هم با من اومدن رفتیم ببینیم داره چیکار میکنه که وقتی در اتاق رو باز کردیم اون اونجا نبود ولی دو تا پا از کتاب خونه ی آدرین آویزون بودن اون ها پا های میلن بود اون خود ..شی کرده بود همون موقع من سر جام افتادم زمین و آدرین ازم پرسید حالت خوبه مرینت ولی من جواب ندادم که دیدیم کلویی همون موقع یکی اشک از چشماش اومد پایین و همون موقع گفت دیگه دیر شده مرینت بی خواستید و همون موقع باد کرد و منفجر شد کلویی هم مرد ما از این مرحله بازی ۳ نفر رو از دست دادیم من روی زمین افتاده بودم دستام رو گذاشته بودم روی سرم و میزدم توی سر خودم آدرین هم پشت سر من نشست و از پ.شت من رو .غل کرد و همون طور سرش رو گذاشت روی شونه ی من و جیغ کشید که همون موقع آدرین دراز کشید و من رو انداخت روی خ.د.ش و ب..ل کرد و داشت جیغ میکشید حق هم داشت کلویی دوست بچگی آدرین بود منم همون طور که رو.ی آدرین اف.تاده بودم سرم رو زدم به سینه اش و گریه کردم آدرین همون موقع گفت نه مرینت تو نه که دیدیم...
خوب بچه ها اینم از این قسمت دوستون دارم تا پارت دیگه بای بای میخوام بدونم کسی با این داستان گریه کرد یا نه توی کامنت ها بنویسید دوستون دارم بای بای
بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت جالب بود ها ولی😐
زود تر پارت بعدی رو بزار دارم دق می کنم
عالییییی بعدی رو بزار که دارم دق می کنم
فالویی بک بده
لایک شد
بهترین داستانی بود که توی عمرم خوندم😭😭😭
توروووووووووو خدااااا پارت بعدی رو بزارررررررر دارم دیونههه میشم
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
واییییییی چیشد من دووم نمیارم
عالی بود
عالی بود لطفا بعدی رو فردا بزار
فالویی بفالو