سلام خواهش میکنم لایک کنید و کامنت بزارید تا خستگی از تنم بیرون بره
از زبان مرینت: داشتم تو آینه خودمو نگاه میکردم که صدای آلیا رو از پشت در شنیدم که از پشت در گفت پرنسس بیاید برای شام گفتم اومدم آلیا برای من یه خدمت کار ساده نبود اون دوست دوران بچگیم بود از فکر در اومدم دامن مو تو دستم گرفتم رفتم پایین
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
46 لایک
هرکی بهت گفته گند زدی اول بره ببینه تا حالا یه خطم کتاب یا رمان خونده
چرا میگی گند زدی تو بی نظیرییییی و بینظیرررررررر هم خواهییییییی بود پس اینجوری نگو به خودت
آجی جونم عالی
عالی بود
داستانهای تو خیلی قشنگن من واقعا از هر دوتا داستانت خوشم میاد
ممنون داستان های تو ام خیلی قشنگ
عالیه خیلی خوب بود
ممنون عزیزم
داستانت عالی بود ادامه بده و به داستان منم سر بزن
باشه حتما سر میزنم
😍😍😍😍
داستان تو خواندم کامنت هم گذاشتم
دیدم اجی
اجی این رو جدید نوشتی؟ واقعا خیلی زیباست. ولی طولانی تر بنویس❤خوبه خوبه... مرینت پرنسس شد و آدرین شاهزاده😂البته زود قضاوت نمیکنما. خیلی قشنگ بود واقعا میگم. فکر کنم قراره جالب بشه نه ؟ پارت های بعدی رو هم هر موقع تونستی بذار. اجی کیوتم💋💞 من شیش ماه هم صبر میکنم 😻
مرسی اجی قشنگم
عالی عالی بعدی
مرسی آخر هفته میزارم
عالیییی بود گند چیه ؟
رفت تو لیستم و مورد علاقمم رفت
مرسی
عالیه ادامه بده
ممنون