10 اسلاید صحیح/غلط توسط: dory_001 انتشار: 3 سال پیش 4,200 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های گایز...🖐 داستان جین برای دو بار پاک شد✌ بخاطر همین طول کشید😔 و تصمیم گرفتم داستان جین اخرین داستان باشه برو که جینی منتظره😉
اول بالا رو روانخوانی کن😂👆
توی یک شرکتی که داشت ور شکسته میشد مدلینگ بودی🚶♀️ و امروز مدیر شرکت اقای پارک یک جلسه گذاشت که همه کارمندها و کارکنان های شرکت اومدن توی این جلسه🤗. مدیر پارک: خیلی ممنون دوستان که اومدین به این جلسه🙏. میدونم که همه شماها برای این شرکت سنگ تموم گذاشتین و واقعا ازتون ممنونم 🙏و اینکه قراره شما ها رو به شرکت برادر بزرگ ترم بفرستمتون🙂. همه خوشحال شدن چون همه میدونستن که برادر اقای پارک یک مرد جذاب😍 و مهربونه😇 پس خیلی ازش تشکر کردن ولی تو تا به حال برادر اقای پارک رو ندیده بودی😐. قرار بود که پس فردا برید شرکت جدیدت و اونجا مدلینگ بشی. اومدی خونه و موبایلت رو چک کردی.📱 جانی دوست صمیمیت که توی شرکت با هم کار میکردین بهت پیام داد و گفت فردا بیا خونم با هم یکم حرف بزنیم😉. تو هم قبول کردی.👍*فردا صبح* زنگ در رو زدی.جانی با چهره خندون در رو روت باز کرد😄 و تو رو دعوت کرد به داخل. رفتین نشستین. جانی:ا/ت تو تاحالا برادر اقای پارک رو دیدی؟🤔 تو: نه چطور؟🤨 جانی: اها بهتر چون پسر خیلی بدیه من از نزدیک دیدم خیلی اعتماد به نفسش زیاده😒. تو اینجوری خیلی کنجکاو شدی که بدونی اون مدیر جدیدت کیه🤔 چرا جانی فقط در مورد اون بد حرف میزنه؟😑 پرسیدی: جانی اخه همه دارن در موردش به خوبی حرف میزنن تو میگی ادم بدیه؟😶 داستان چیه اخه؟😐 جانی سکوت کرد🤐 و بعد گفت: اخه من و اون توی یک دبیرستان درس خوندیم خیلی دختر ها رو به خودش جذب میکنه فقط از این بدم میاد.😤 تو: خب بگو کینه گذشتست.😉 اما بدون نباید کار با مسائل شخصی قاطی شه....🙂 خلاصه که اینقدر حرف زدین تا شب شد و منتظر بودی تا فردا بشه.(جانی خوشگله😂👆)
*فردا صبح* لباست رو پوشیدی و جانی قرار بود بیاد دنبالت و باهم برین. وقتی رسیدین شرکت قرار بود تمام کارکنان های مدیر خودت با مدیر جدیدت حرفی بزنن تا مدیر جدیدت باهاشون اشنا بشه😊. از منشی پرسیدین: اقای پارک هستن ما برای مصاحبه اومدیم🙂. منشی: ایشون یه جلسه مهم دارن الان میان هر موقع اومدن بهتون خبر میدیم😁. استرس داشتی و هر پاتو روی زمین میکوبیدی که جانی دستت رو گرفت👐 و گفت: چرا میترسی فقط باید چاخ سلامتی کنی همین.😉 اینجوری خیالت راحت شد جانی همیشه ارومت میکرد. یهویی یک مرد خوش تیپ و با موهای خوشگل اومد بیرون که همه کارکنان زن اومدن سمتش😶 درحدی بود که دیگه حراصت رو اوردین😐. تو به جانی گفتی: خودشه؟😟 جانی: اره اصلا هم عوض نشده.😒 اخر مدیر جدیدت تونست بره توی اتاقش. بعد از چند تا مصاحبه مدیر جدیدت هم تو و هم جانی رو خواست که بیاین تو.🚶 در زدین یکی گفت: بیا تو. وقتی وارد شدین مدیر صورتش سمت پنجره بود و نمیتونستی چهرش رو ببینی که جانی گفت: به به اقای جیمین جذاب 😒. که جیمین جانی رو شناخت و صورتش رو برگردوند. رفت و جانی رو بغل کرد🫂 و احوال پرسی کردن تا این لحظه حضورت رو حس نکرد که اخر جانی تو رو معرفی کرد: جیمین این دوست صمیمیم ا/ت هست😊 مدلینگ برادرت😉. صورتش رو طرف تو کرد. تو هم نگاش کردی و به احترامش تعظیم کردی. جیمین هم گفت: الکی نیست که برادرم مدلینگتون کرده واقعا جذابین😏. تو هم تشکر کردی.🙏 جانی: جیمین ول نمیکنی دلبری بازی هات رو.🤦 جیمین هم خندید😂 و با هم سه تایی نشستین و حرف زدین و بعد از چند دقیقه جیمین هر دوتا تون رو استخدام کرد.😉(جیمین وقتی تورو میبینه👆🤩)
*فردا صبح* لباست رو پوشیدی. جانی قرار بود بیاد دنبالت. وقتی رسیدین شرکت قرار بود که شما کارمند های جدید با مدیر جدیدتون یه گفت و گویی داشته باشین.🙂 از منشی پرسیدی: ببخشید اقای پارک اینجان؟🤔 منشی:بله ولی ایشون یه جلسه مهم دارن وفتی اومدن بهتون خبر میدم🙃. تو و جان نشستین. اینقدر استرس داشتی که پاتو هی به زمین میزدی که جان دستت رو گرفت: ا/ت نترس فقط گپ دوستانه هست دیگه.😉 اروم تر شدی😊. جان همیشه تو رو اروم میکرد. یهو یک پسر خوشتیپ و مو خوشگل از اتاق جلسه اومد و همه کارکنان دختر دورش جمع شدن. تو: خودشه؟ 😟جانی: اره خودشه اصلا هم عوض نشده. 😒اخر مدیر جدیدت تونست بره اتاقش. بعد از چند نفر شما دوتا اخرین نفر بودین که مدیر هر دوتاتون رو خواست. در زدین. مدیر: بیا تو. وقتی وارد شدین صورت مدیرت سمت پنجره بود و دید نداشت که جانی اخر حرف زد: به به جیمین جذاب.🙂 جیمین جان رو از صداش تشخیص داد و برگشت و محکم بغلش کرد🫂 و احوال پرسی کردن و تا اون لحظه مدیرت حضورت رو حس نکرد که اخر جانی گفت: دوست صمیمیم ا/ت مدلینگ برادرت.😊 جیمین تو رو دید. تو به نشونه احترام خم شدی و اون هم این کار رو کرد. جیمین: الکی نیست برادرم شما رو مدلینگ کرده. شما واقعا جذابین😍. تو هم تشکر کردی و سه تایی حرف زدین و اخر هم استخدام شدین.😁
امروز قرار عکاسی با مدلینگ ها بود📸 و چون جانی مسئول عکاسی بود تو و جانی رفتین و اماده شدین تو یک لباسی پوشیدی 👗که به جرات میشه گفت که عین پرنسس ها شده بودی🤩. میکاپر ها هم ارایشت کردن و جانی منتظرت بود. وقتی اومدی خمار بهت نگاه کرد.😍 جانی: وای خدایا ا/ت خودتی؟😳 تو: جان خودمم نمیخوای عکس بگیری؟😂 جان: اوو اره اصلا یادم رفت چرا اینجام.😅 از طرفی چون کارمند های جدید وارد شرکت جیمین شدن جیمین داشت به همه کار های کارمند های جدبدش نگاه میکرد که اخر سر اومد سمت آتلیه عکس که تو و جان اونجا مشغول بودن. جان داشت ازت عکس میگرفت که جیمین تو رو دید.👀 دست به قلبش زد🫀. انگار با دیدنت قلبش داشت از جاش کنده میشد اومد و یه گوشه بهت زل زد.🙂 جان بهت گفت: ا/ت حالا به اون دیوار نگاه کن. دقیقا به همون دیواری که جیمین بود اشاره کرد 👉تو جیمین رو دیدی که داره به طرز عجیبی نگات میکنه تو هم نگاش کردی.😍 جان: وای ا/ت چقدر قشنگ نگاه میکنی خب تموم شد.. ا/ت ... که جان برگشت و دید که جیمین داره همینجوری به ا/ت نگاه میکنه. جان: اها داشتی به جیمین نگاه میکردی.😒 انگار داشتین شما دوتا با چشمهاتون باهم حرف میزدین👁 که یهو جان محکم دست زد👏 و شما رو از خواب رویاییتون بیدار کرد.😳 جان: اگه این نگاه های مَکوش مرگتون تموم شد ا/ت برو لباست رو عوض کن.😖 و همینجوری که داشتی میرفتی جیمین گفت: کمک نمیخوای🙂 که تو میخواستی جواب بدی جان گفت: من خودم کمکش میکنم نگران نباش.😒( وقتی که جیمین داره بهت نگاه میکنه🤩👆)
رفتی اتاق پرو و لباست رو عوض کردی که یکی در زد. جیمین بود از صداش تشخیص دادی. جیمین: ا/ت منم در رو باز میکنی.🙂 تو بعد از لباس پوشیدنت در رو باز کردی. جیمین اومد داخل( ذهن های منحرف خاموش🤣😐) جیمین: تو واقعا زیبایی من برای یه مسابقه طراحی لباس شرکت کردم میخوام تو مدلینگش باشی🥲. تو خیلی خوشحال شدی و گفتی: جانی عکاس میشه؟🤔 جیمین: اره اما نیاز نیست اینقدر به جانی بچسبی باشه شاید عکاس عوض شد معلوم نیست😉. بعد جیمین رفت اروم چون اونجا پرو خانوم ها بود و مردها حق رفت و امد به اونجا رو نداشتن😬. توی راهرو که جیمین داشت میرفت جانی مچش رو گرفت: جیمین با ا/ت چی کار داشتی؟🤨 جیمین: شاید اصلا حرف خوصوصی بود تو چیکارشی؟😠 جان: هی درست حرف بزن اصلا ا/ت نامزدمه.😏 جیمین: واقعا؟😳 جان میخواست جواب بده که تو اومدی و گفتی: نه جانی من کی با تو نامزد کردم.☹ جانی: ا/ت داری چی میگی جیمین بهت چی گفت؟😠 تو: جیمین داره یه لباس طراحی میکنه گفته که من مدلینگش باشم برای مسابقه همین.😐 جانی: جیمین میمردی بگی اینو؟😠 جیمین: دوست داشتم بین منو ا/ت بمونه😎. تو: جان میشه بس کنی😤 لطفا و جان از اونجا با عصبانیت رفت.😡(جیمین داره دعوا میکنه😂👆)
*از دید جیمین* رفتم تو اتاق. واقعا دوست داشتم ا/ت مدلینگ باشه چون فقط میتونم از اون الهام بگیرم🙂. برای هر طرح باید اسمی باشه منم خیلی فکر کردم و اسم خیلی خوبی پیدا کردم👌.ا/ت اندام خوبی داشت پس هر لباسی بهش میومد و تصمیم گرفت لباس یکم گشاد براش طراحی کنم🥲 چون دوست نداشتم اندامش معلوم شه خودمم نمیدونم چرا؟😪 انگار سرش غیرتی شده بودم مخصوصا اون موقع که جانی موچم رو گرفته بود. 😤صبح و شب فقط داشتم طراحی میکردم فقط و فقط بخاطر ا/ت.😍 اون حرفی هم که قبل از اینکه به ا/ت بگم اصلا توی اون مسابقه ثبت نام نکردم 😂ولی شانس اوردم یه جا بود.😪 خلاصه که وقتی ا/ت رو توی شرکت با لباس های رنگارنگ میدیم🙂 اخر فهمیدم کدوم رنگ بهش میاد.😉 اخر سر بعد از یک هفته تونستم یک لباس خوب براش طراحی کنم ☺ولی خب ا/ت میخواست که جانی عکاس باشه و من اصلا نمیخواستم ولی خب نمیخوام ا/ت بخاطر سلیقه و گذشته من اذیت بشه.😔 پس تصمیم گرفت جانی عکاس باشه.😒( طراحی جیمین🥲👆)
طرح لباس رو دادم به خیاط و تا دو هفته طول کشید تا اومد و امروز قرار بود از ا/ت جانی عکس بگیره ولی خب منم رفتم اونجا🥲. وقتی رفتم ا/ت نبود و جانی داشت وارد اتلیه عکس میشد که منو دید و گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟ 🤨من: مثلا من مدیر اینجا تو نباید بهم دستور بدی.😠 جانی: نکنه بخاطر ا/ت اومدی؟😒 داشت عصابم خورد میشد پس حقیقت رو گفتم: اره من بخاطر ا/ت اومدم اصلا ا/ت رو دوست دارم🥲 میخوای چیکار کنی؟😈 جانی گفت: ا/ت برای منه حواست باشه😠 که ا/ت اومد🚶♀️. منو جان ساکت موندیم.ا/ت: چه خبره صداتون تا پایین میاد.😶 که من ا/ت رو دید تو لباس👗. وای چقدر خوشگل شده بود.🤤 اخه چطوری یک دختر اینقدر میتونه کامل باشه؟🥲جانی هم داشت با ا/ت مثل من نگاه میکرد که ا/ت اومد پیشم و گفت: اقای جیمین واقعا لباسی خیلی قشنگی طراحی کردین😍 واقعا دوسش دارم.😇 من: تو هر چی بپوشی بهت میاد.😊 ا/ت هم خندید😅 و جانی اومد و گفت: عا پس من چی؟😶 ا/ت : اووو بیا شروع کنیم.😉* از زبان خودت فرزندم* تو تمام حرف های جانی و جیمین رو شنیدی 👂ولی قلبت جیمین رو قبول کرد🫀 ولی تصمیم گرفتی فعلا به جانی و مخصوصا جیمین چیزی نگی😶 چون اونجوری باز با هم دعوا میکردن 😟ولی تو عاشق جیمین شدی😍 و اون هم همینطور و این تو رو خوشحال میکرد 😇نمیدونی چرا ولی خدا رو شکر کردی که خوب شد شرکت قبلی ورشکسته شد و تو با جیمین اشنا شدی( چقدر بد جنسیا😂)( لباست👆😻)
عکس گرفتن تموم شد و عکس رو فرستادن برای مسابقه. خیلی استرس داشتی.😬 بهتون گفتن که عکستون رفت قسمت بهترین عکس ها و باید فردا هم عکاس هم مدلینگ هم مدیر شرکت بیان. خیلی خوشحال شدی😃.*فردا صبح* لباست رو پوشیدی و ماشین شرکت اومده لود دنبالت.رسیدی شرکت جانی بود ولی چیمین نه. به جانی سلام کردی و پرسیدی: جیمین کجاست؟ 😶جان: ا/ت یک سوال بپرسم راستش رو میگی؟😐 تو: اره بپرس.🙂 جانی: تو جیمین رو دوست داری؟😶 نمیدونستی چی بگی که یهو منشی گفت بیاین اقای جیمین توی ماشین منتظرتونه. تو هم رفتی با جانی سوار شدین و رسیدین به مسابقه. هر سه تا تون دور یک میز بودین. مجری: خب دوستان داوران بین ده تا از بهترین طرح ها تونستن بهترین طرح رو انتخاب کنن اسم اون طرح ...... اسمش هست..... لباسی با طرح عشق. همه دست زدن👏 چون تو نمیدونستی اسم طرحتون چیه جیمین گفت بیا بریم طرح ما هست بیا😊. با هم رفتین ولی جانی نیومد جیمین توی راه دستت رو گرفت👐 و تو هم محکم گرفتیش و بهش نشون دادی که توهم دوسش داری🥰 خیلی خوشحال شد😃 و جایزه رو گرفتی. مسابقه تموم شد و جانی گفت: شما دوتا برین خوش گذرونی من نمیام.😔 تو : هی جانی چرا؟😕 جانی: ا/ت شما همدیگر رو دوست دارین دلیل نمیشه مزاحمتون بشم.😔 و رفت میخواستی بری دنبالش که جیمین گفت: ا/ت بزار راحت باشه.😉 قبول کردی و با جیمین رفتی خونه جیمین.😍( جیمین تیپش برای گرفتن جایزه🤩👆)
رسیدین خونه جیمین. تو: وای اقای جیمین خونتون خیلی قشنگه😍. جیمین: دیگه باید بهم بگی موچی.😉 تو: چی؟ 😂جیمین: موچی من دیگه موچی توام😉. تو: خب موچی نمیخوای منو دعوت کنی داخل😂. جیمین تو رو دعوت کرد داخل. خونه جیمین شاهانه بود.🥲 جیمین: بیا بشین چی میخوری؟ تو: نوشابه داری؟😁 جیمین: اره الان میارم.🙃 جیمین نوشابه رو اورد و کنارت نشست. تو: راستی جیمین چرا اسم طراحی رو لباسی با طرح عشق انتخاب کردی؟🤨 جیمین: چون برای عشقم کشیدمش🥰. سرخ شدی. جیمین دید که داری خجالت میکشی و اومد نزدیکت و گفت: دیگه نیازی نیست خجالت بکشی چون دیگه همه باید بدونن که تو برای منی😎. و همینجور که نزدیکت هست ل**ب**ش رو میزاره رو ل**ب**ه***ا**ت. و تورو میبره تو ا**ت**ا**ق**ش بعد( ادامش نتیجه)( وقتی خجالت میکشی و جیمین بهت میخنده😂👆)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
و بعدش کارای به اضافه ی می کنن،؟
هوم
جان؟
اخر داستان که مینویسی و بدش..........
منم گفتم بعدش کارای به اضافه هیجده میکنن 😐
ذهنت عین کنه منم گفتم کار هایییی+۱۸ میکنم 🥴😅😐😂
اوووووو خب دیگه همونه جررررر
توی وارد تمام اون قسمت ها رو برای همه اعضا نوشتم اگه داشته باشینش پیجم رو میگم
خوش سلیقه ترین نویسنده ای که دیدم 💚💜
واقعا از چه لحاظ
از لحاظ احساست و تخیل و جمله بندی و فلش بک و .... همچی عالی بود 💜💜
مرسی لاو
.😐👌🏻
🥲🍑🙂
لطفا پارت بعدی رو بنویس؟
خیلی قشنگه همه تک پارتی هات زیباست
لطفا همه تک پارتی هاتو دو پارته کن لطفا
باشه گلم فعلا باید وقت گیر بیارم که برای تهیونگ و جین رو هم بزارم چشم 💦🍭
😂😘💜
تو همیشه نظر بده باشه؟🤣
خیلی خوب بود
قربونت💞😁
.😐😂
چی شد ید بود؟🥲
ن خوب بود افرین
فقط گفتی حداقل یه نقطه بفرستید منم نقطه گذاشتم با پوکر خنده😂
اها افرین فقط تو انجام دادی بوس مخصوص پس کله ایی خدمتت😘😂