همکار جدید من

حمایت کنید میریم برای داستان

راستی قبلش معرفی داستان رو برای اشنایی باشخصیت ها بخونید

از زبان ایو ：تو دفتر کارم تو سازمان ام ای سیکس نشسته بودم حوصلم دیگه سر رفته بود از دو سال پیش که یک ماموریت خفن رفته بودم همش منو به ماموریت های اسون میفرستن مگه پلیس عادی خودشون نمیتونن این ماموریت ها رو حل کنن. همون طور که با خودکارم ور میرفتم صدای در اومد تق تق ایو：بیا تو. یکی از همکارام بود همکار ایو：ایو مژده بده رئيس گفته بیای دفترش فکر کنم میخواد بهت ماموریت بده. با امید این که میخواد بهم ماموریت خفن بده خودکارو زمین گذاشتم و با ذوق و امید به طرف دفتر رئيس رفتم.

وقتی به دفتر رئيس رسیدم در زدم. رئيس :بیا تو. ایو ：سلام کارم داشتین؟ رئیس：اره میخواستم بگم یک ماموریت در پیش داری. ایو：ماموریت چی هست. رئیس：قضیه از این قراره یک باند مافیایی قراره الماس بزرگی رو که چند وقت پیش معدن چی ها پیدا کردن به موزه انتقال بدن این باند مافیایی که به باند گرگ سیاه معروفه کارش قاچاق عتیقست و مطمعنم هدف بعدیش الماس هستش شما باید از طریق الماس اون باند رو دستگیر کنین البته تو در این راه تنها نیستی یک همکار داری. ایو：یه همکار! کی هست؟

رئیس：یکی از بهترین مامور های ام ای سیکس هم سطح خودته از تایلند میاد اسمش لالیسا مانوبان امشب به کره میاد یادت نره که ساعت هشت تو فرودگاه بری دنبالش و بعد اون اطلاعات بیشتری در باره ی باند میرم حالا میتونی بری روز خوش. ایو：روز خوش. وای خدایا یه همکار بع نظر جالب میاد. وقتی وارد اتاقم شدم دیدم یک میز جدید اونجاست فهمیدم مال همکار جدیدمه.

رفتم خونه تا اماده بشم برای ساعت هشت. ساعت نگاه کردم پنج عصر تو این سه ساعت یه دوش بگیرم بعد نیست بعدم بخوابم اره. رفتم حمام اخیش سبک شدم حالا برم لا لا ولی قبلش ساعت کوک کنم. و ایو به خواب رفت. درینگ درینگ اه ساعت لعنتی داشتم خواب خوبی میدیدم بلند شم حاضر شم ساعت هفتو نیم به یه ربع حاضر شدم(لباس رو هر جور دوست دارین تصور کنید)سوار ماشینم شدم رفتم به سمت فرودگاه. رسیدم اخ چه شلوغ بود از بلند گو اعلام کردن پرواز تایلند نشست. حالا چطوری پیداش کنم یهو دیدم یکی با صدای بلند گفت ایووووووووو نگاه کردم دیدم صدا از طرف یه دختر با موهای چتری و کیوت میاد ووو پایان