سرنوشت و آرزوم 6

صبح شده بود من رفتم کارام رو کردم رفتم پیشه مامانم اینا صبحانم رو خوردم

امروز باید با مامانم حرکت میکردیم که بریم برای تستم فقط 1ساعت دیگه مونده بود تا حرکت کنیم من داخل این 1 ساعته انقد رقص و تمرین و آهنگ خوندن رو تمرین کردممم که دیگه خیییلی خسته شده بودم ^_^😐

مامان :جولیا جولیا... جولیا:بله مامان. مامان:بیا دوستت کاملیا اومده. واقعا. آره. خب باشه اومدم. جولبا:سلام خوبی بیا داخل کاملیا قبول کرد

داشتم بهش نی گفتم که من خیلی استرس دارم گفتم منم همرات میام اگه دوس داری بهت آرامش میده 😆 واقعا مممممرررسییی مامان :دخترا بیاین پایین باید حرکت کنیم

من سریع لباسم رو عوض کردم و رفتیم. من انقد خوشحال بودم که نمی تونستم حرکت کنم 😐😂😐😂

داخل ماشین که بودیم من از خوشحالی داشتم گریه می کردم 😭😭😭

همه ی میکاپم (آرایش) پاک شد تو راه که بودیم کاملیا داشت من رو آرایشم می کرد مامان چقد دیگه مونده برسیم.؟؟؟!!!مامان:5 دقیقه ی دیگه شایدم زودتر برسیم :-)

رسیدیم. من رفتم داخل نفر 5بودم...... بالاخره نبتم شد رفتم داخل اون اتاق دیدم که 5نفر جلوم هستن برای نظر من شروع به خوندن.و....کردم 1نفر گفت کارم بدک نیست قبول نیستم اما او 4نفر قبولم کردن جون اون 1 نفر بود رای کمی آوردم که بدم رفتم کار آموزی از فردا باید میومدم اینجا کار می کردم

خب بچه ها این پارت هم تموم شد نظرو کامنتتون فراموش نشه 😉

و بچه ها یکی از شما گفت عاشقانش کنم اما ببخشید جون این داستان درباره ی خوانندگی و این چیزا اما بعدا که خیلی گذشت چشم 😉بازم ببخشید خب دیگه بابای