6 اسلاید صحیح/غلط توسط: ✧v loverᬼ انتشار: 3 سال پیش 1,674 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
^^P3^^ ممنون از ناظری که برسی میکنه
اول از همه ممنون بابت کامنتاتون
لطفا نظرتون رو داخل کامنتا بگید و اگه خوشتون اومد لایک کنید ممنونم😁😁
^^P3^^
با حرص پامو کوبیدم زمین که دوباره با مخ افتادم
خودمو جمع و جور کردمو رفتم تو خونه! به ما برف بازی نیومده!
خیلی سریع از پذیرایی رد شدم و به طبقه ی بالا رفتم و وارد اتاقم شدم! تمام استخونام درد میکرد!
خب بیچاره ها حقم دارن دوبار زمین خوردنو نادیده بگیریم خوردن به اون حیوون سنگی خودش مثل
این میمونه که به قصد خودکشی جلو تریلی 10 چرخ واستی!
صدای گوشیم یه دفعه بلند شد! از حرص با صدای بلند گفتم:
- بله؟
صدای نگران مامان تو گوشم پیچید:
- آیو؟چیشده؟
- اوه مامانی تویی ببخشید فکر کردم لیا دوباره زنگ زده سلام. خوبی؟ بابا خوبه؟ رسیدین؟
- از دست تو! اره هممون خوبیم تقریبا چند ساعتی هست که رسیدیم . تو چطوری؟ خوش میگذره؟
- عالیم! باور کن اگه میرفتم دیزیلند انقدر حال نمیکردم!
- داری مسخره میکنی؟
- نه کاملا جدیم
-آیو لطفا انقدر اذیتم نکن!
- من غلط بکنم!
- پس مراقبه خودت باش .
- هستم .
- فعلا خدافظ گوشی رو میدم با بابات حرف بزن
- یاشه خدافظ.
(دیگه مکلامه پدر دختری رو نمینویسم میترسم خسته شید)
تقریبا یه ساعتی میشد با این ماسماسکم مشغول بازی بودم دیگه واقعا کلافه شده بودم که در اتاق زده شد!
- بفرمایید.
رز درو باز کرد و گفت:
- خانم آیو لطفا برای ناهار تشریف بیارید سر میز
دستمو زیر چونم گذاشتم چتریامو کنار زدم و
قیافه ادمای با کلاسو به خودم گرفتمو گفتم:
- رژیم داشتم ولی دیگه زحمت کشیدی نمیخوام ناراحتت کنم!
اونم لبخند زدو در اتاقو بست تا رفت مثل اسگال بلند شدم رو تخت پریدم! یوهو! پیش به سوی ناهار!
باز یه دست به سرو روم کشیدمو خیلی خوشمل موشمل از اتاقم زدم بیرون!
از پله ها پایین رفتمو به سمت اشپزخونه رامو گرفتم . وارد اشپزخونه شدم دیدم بعله جیمینم پشت میز نشستن! یعنی من باید با این ناهار بخورم! یا حضرت فیل!
تا منو دید انگار قاتله باباشو دیده همچین بهم نگاه کرد که داشتم پس میوفتادم! یه دفعه نمیدونم چی شد که بهش گفتم:
- چته؟
خودمم از حرفی که زدم جا خوردم جیمینو که دیگه نگو با حالت
عصبانیت بهم نگاه کردو گفت:
- جرات داری یه بار دیگه بگو چی گفتی؟!
سرمو انداختم تو بشقابو با کمال پرویی گفتم:
- عادت ندارم چند بار یه حرف تکرار کنم!
دیگه از عصبانیت داشت منفجر میشد انگشتشو گرفت جلو صورتمو گفت:
- ببین کوچولو بهتر مراقبه رفتارت باشی! من اصلا با بچه های فسقلی مثل تو
حال نمیکنم حوصله کل کل باهاشونم ندارم پس حسابی حواست
به خودت باشه وگرنه مجبورم یه جور دیگه حالیت کنم! اوکی؟
منم مثل خودش قیافه گرفتمو گفتم:
- بین پسرم منم حوصله کل کل باتورو ندارم پس بهتره توهم مراقب حرکتات باشی اوکی بیبی؟
یه دفعه از پشت میز بلند شدو با صدای بلند گفت:
- نه مثل اینکه تنت میخاره جرات داری واستا تا حالیت کنم!
بعد به حالت دو پرید که منو بگیره! منم که دیدم هوا پسه بعد از کشیدن یه جیغ دخترونه پا به فرار گذاشتم!
حالا اون بدو من بدو! ال مصب خسته هم نمیشد! دیگه واقعا داشتم بهغلط کردن میوفتادم! ولی میدونستم اگه واستم اشهدمم پشت سرش باید بخونم! بهش نمی یومد ادم بخشنده یی باشه!
دیگه نه نفس برام مونده بود نه نای دوییدن ولی اون انگار سگ جون بود اصلا یه نمه هم سرعتش کم نمیشد!
- به نعفته قبل از این که خودم بگیرمت خودت تسلیم شی اینجوری دردش کمتره!
ای خدا عجب گیری افتادم ... ولی من نباید کم میاووردم مثل خودش گفتم:
- کور خوندی اقا پسر من عمرا بذارم تو به من دست بزنی!
یه دفعه پام گیر کرد به پایه ی میز پذیرایی با مخ محکم چپه شدم رو زمین! دمت گرم خدا حالا من با این هرکول چ کار کنم؟
به خاطر ضربه ای که به پام خورده بود نمیتونستم کوچکترین حرکتی بکنم! این پسره هم با یه نگاه شیطون زل زده
بود به من هی اروم اروم بهم نزدیک میشد!
- خب عزیزم دلت میخواد از کجا شروع کنم!
- هی! به من نزدیک نشو!
تقلا کردن فایده ای نداشت پام اصلا حرکت نمیکرد!
اومد دقیقا بالا سرم ،دستاشو کرد تو جیب شلوارش با یه لبخند
مسخره بهم نگاه کردو گفت:
- حیف که وقت ندارم خانوم کوچولو وگرنه از خجالتت در میومدم!
البته وقت واسه تلافی زیاد واسه امروز بسته!
خیلی شیکو مجلسی راشو کشید رفت! یادتونو گفتم جد اوادشومیارم واسش بندری برقصه؟ ، رقص عربی هم بهش اضافه کنید!
- چیزی شده خانم آیو؟
رز بود! بعد از این همه دادو بیداد حالا اومده میگه چیزی شده؟ نه قل خوردم رو زمین! لبخند زدمو گفتم:
- نه بابا جدی نگیر گفتم یه کاری کنم تنوع شه!
با تعجب بهم نگاه کردو گفت:
- چی؟
- بیخیال درگیرش نشو!حالا میشه کمکم کنی بلند شم!
اومد جلو کمکم کرد . خودمو به سختی رو یه پام که چالق نشده بود
نگه داشتم! به کمک رز روی یکی از کاناپه ها نشستم .
- خانم من میرم براتون آب بیارم رنگتون پریده
تا خواست بره صداش زدم. برگشتو نگام کرد .
- یه خواهشی دارم.
لبخند زدو گفت:
- بفرمایید.
- دیگه به من نگو خانوم احساس فسیل بودن بهم دست میده!
خندش گرفت. میون خنده گفت:
-پس چی صداتون کنم.
- فقط اسممو . آیو
- زیاد صمیمی نیست
- من اینجوری راحت ترم رز
لبخندی از روی رضایت زد و گفت:
- باشه آیو
بهش چشمک زدمو گفتم:
- حالا شد!
~~~~~~~~~~~~
پایان P3
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
130 لایک
پروف تستات وایی عالین
عالیه
چرا هرکی تو داستانش خدمتکار میاره اسمش رز یا رزی عه؟😐😂😂😂
نمیدونم والا😹😹😹
عالی😃😄
پارت بعدی رو زود بگذار 🌟🌟🌌
ممنونممم
عالیییی بود 💜😃
پارت بعد رو زود بزار
ممنونمممم
عالی بود
ممنونم💎💎
خیلی قشنگه داستانتو دوست دارم کلی خندیدم
ممنون
پارت بعد😌✌🏼
حتما😚
عااااااالی بود
دستت درد نکنهههه
پارت بعدی و زووووودی بزارر
ممنونم بله حتما