11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 1,833 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سالام سالام👐. پ.ن:علیک سالام زودتر داستانو شرع کن دو روزه منتظریم😐. چشم😁
جیمین:اون شب یه خواب چرت دیدم... شبای اولی بود که رفته بودیم💔... خواب دیدم برگشتم سئول ولی تو اصلا منو نمیشناسی و فراموشم کردی😅آخرشم یه دیوار بزرگ و بلند افتاد بینمون که هرچی میکردم نمی تونستم ازش بکشم بالا و بیام اون طرف پیش تو💔نزدیک ساعت سه نصف شب بود از خواب با تپش قلب پریدم از قضا اون شب هم مامانم پیشم تو اتاقم خوابیده بود... منم که شکر خدا طبق معمول کنترلم رو از دست دادن زدم گریه مامانم اومد پیشم و بغلم کرد سعی کرد آرومم کنه وقتی هم گریه هام ته کشید دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم نیاز داشتم با یکی حرف بزنم و همه چی رو به مامانم گفتم😅... . من:اووووو😺... ولی با تمام ارزشی که برات قائلم خیلی غلط کردی که فکر کردی من قراره فراموشت کنم😑💔. جیمین:😂😂😂من که فکر نکرده خواب دیدم😂😂😂. من:هرچی... تا توی ناخودآگاهت نباشه که نمیاد... . جیمین:چشم بانو ما شکر خوردیم😂.
من:دور از جونت....حالا من یه چی گفتم😅. جیمین:آها راستی *ا/ت* دیشب یادم رفت بپرسم... این چیه رو چشمای خوشگلت😅؟. من:نمیبینی عینکه دیگه😂. جیمین:اونو میدونم از این فیک هاست دیگه برای قشنگی میزنی😃. من:نه جیمین واقعیه😊. جیمین:یعنی چی تو عینکی نبودی که😐؟. من:جیمین یادته قول دادم فراموشت نکنم... . جیمین:خب آره... . من:اینم باید یادت باشه که قول ندادم سالمم بمونم😊.یهو جیمین از حرکت وایساد و گفت:چچ... چی... *ا/ت*چیکار کردی با خودت؟😶. من:رفتم چشم پزشکی و اونا گفتن فشار زیادی به چشمم اومده دلیل احتمالیش گریه س و ماهیچه های چشمم ضعیف شدن باید یه مدت از عینک استفاده کنم😊البته یه سری جلسه هم واسم نوشتن که برم تا بتونم زودتر از شر این عینک راحت شم اما من حوصله خودمم نداشتم دیگه نرفتم😅.
جیمین:بب... بی... بیخود از فردا باهم میریم... . من:بیخیال بابا حسش نیست بعدشم دیگه به عینک داشتن عادت کردم😅. جیمین:مگه دست خودته؟. من:وا پس دست کیه😐😂. جیمین:این یه بار رو دست منه همین که گفتم از فردا با هم میریم چشم پزشکی... . تا اومدم لب از هم باز کنم و حرف بزنم یهو جیمین پرید وسط حرف نگفتم و گفت:هیس هیچی نگو👐گفتم همین که گفتم😐. من:باشه بابا😅💔. و بعد محکم دستمو گرفت و راه افتادیم سمت دانشگاه🚶 رسیدیم پشت در کلاسمون جیمین خیلی دلش میخواست دوباره بچه ها رو ببینه که من گفتم:پشت در وایسا؟. جیمین:واسه چی؟. من:من اول میرم تو بعد یهویی میگم تو بیا تو و تو عم همون لحظه بیا😁. جیمین:اوکی😉. بعد با یه شورو شوقی رفتم تو کلاس. جِینی:اوووو *ا/ت* خانوم لباس رنگی رنگی لبای خندون بعد قرنی 😍چه خبره😉؟.
همه ی بچه ها با این شور و شوق حرف زدنه جِینی بهمون خیره شده بودن منم فرصت رو غنیمت دونستم گفتم:جیمیناااااا😁... . جِینی:*ا/ت* حالت خوبه جیمین کجا بود مثل اینکه یادت رفته؟. من:جیمین بیا تو دیگه😄.... . یهو جیمین اومد تو همه بچه ها کُپ کردن جین کنترلشو از دست داد و رفت و پیش جیمین و محکم بغلش کرد دخترای کلاسم باز رفته بودن تو فاز غش و ضعف رفتن براش که همین باعث میشد حس کنم دارن اعصابمو تو هاوَن میکوبن😒... ولی نزاشتم بیشتر از این ، این دخترا برن رو مخم و لبخندم دوباره برگشت😄... جِینی محکم دستمو گرفت و گفت:دیدی گفتم تموم میشه😊دیدی تموم شد... . منم محکم بغلش کردم و گفتم:تورو نداشتم که این حرفا رو بهم نمیزد و روحیه بهم نمیاد الان زنده نبودم😇. جِینی:دیوونه😅... . بعد از بغلش بیرون اومدم و بهش لبخند زدم😊👐. بعد جیمین کم کم اومد سمت میزمون😍بعد مدت هااا😅
خواستم برم آخر نیمکت بشینم که گفت:دلم واسه آخر نیمکت بودن تنگ شده...😊.پس منم بلند شدم تا بره آخر بشینه... نشستیم کنار هم دوباره باورم نمیشد هنوز...داشت کتش رو طبق عادتش در میاورد و مینداخت پشت صندلیش و منم دوباره طبق معمول عین این احمقا بهش زل زده بود😅 یهو جیمین بدون اینکه نگاهم کنه تک خنده ای زد و گفت:چیه خوشتیپ ندیدی😹؟. وات؟ اون حتی بهم نگاهم نکرده چجوری فهمید دارم نگاهش میکردم عاخه اینقدرم تابلو بهش زل نزده بودم که😐 من:چرا دیدم... ولی... . جیمین صندلیشو کشید جلو و نشست و گفت:ولی چی؟ 😅. من:چجوری بدون اینکه... . یهو وسط حرفام خجالت کشیدم و پشیمون شدم و گفتم:هیچی ولش کن👐. جیمین:چجوری بدون اینکه نگاهت کنم میفهمم داری چیکار میکنی😹؟. من:وات؟ ادم فضایی😶از کجا میدونی چی میخوام بگم؟.
بعد یه اشاره به قلبش کرد و گفت:قدرت اینو دست کم نگیر😉. من:...... . بعد کم کم استاد اومد و درس رو شروع کرد... امروز با جیمین خیلی خوب بود این دو سه ماه انگار یه تیکه از پازلم گم شده بود و تابلوی پازلم هیچ جوره کامل نمیشد💔 اما الان که برگشته اون تیکه پازل رو که هیچ پیدا کردم انگار یه جهان رو هم کادو گرفتم😄... دانشگاهمون که تموم شد راه افتادیم سمت خونه 🚶جیمین منو تا درخونه همراهی کرد بعد خودش رفت... وارد خونه که شدم خودمو پرت کردم رو کاناپه و داشتم به این فکر میکردم با این همه خستگی کدوم در به دری به جز من الان میره سر کار😖... یه آبی به سر و صورتم زدم و درسای امروز رو مروری کردم بعد حاضر شدم و راه افتادم سمت رستوران🚶🚶... شکر خدا امشب پشت صندوق بودم...چقدرم که امشب رستوران شلوغ بود به معنای واقعی اجدادم اومدن جلو چشمم😖💔
ولی خدا رو شکر تموم شد به هرحال😸 و کم کم وسایل رو جمع کردم و راه افتادم سمت خونه🏠نزدیک کوچمون شدم که دیدم نور آژیر پلس میبینمنزدیک خونه م🚨🚓و عده ای جمع شدن اونجا سرعتم رو بیشتر کردم🏃 و رفتم پیششون دیدمد در خونه م بازه و یه جاهایی رو نواز زرد کشیدن😶... سر در نمیاوردم خواستم از نوار رد بشم که یکی از پلیس ها جلومو گرفت و گفت:خانوم کجا میرید مگه نمیبینید نوار کشیدیم اینجا؟😐. من:چی میگید آقا اینجا خونمه ها😐💔. پلیس:واقعا اینجوری خونه شماست؟. من:چرا اید دروغ بگم اخه؟الان فقط میشه توضیح بدید چه اتفاقی افتاده؟. پلیس:دزد وارد خونتون شده ولی خوشبختانه همسایه ها زود متوجه شدن و خبرمون کردن اما چند قطره خون و رد پاهای خونی تو خونتون پیدا شده که باید در رابطه باهاش تحقیق شه و خونه تون چند روزی در اختیار ما باشه که مطمئن شیم اتفاق بد تری نیفتاده😊. من:یعنی چی من جایی رو ندارم که برم😶؟.
پلیس:متاسفم😔 ولی باید خونتون در اختیار ما باشه واسه تحقیقات اگه هم میشه اینجا رو امضا بزنید... . من:اخه😟... باشه بدید کجا رو باید امضا بزنم... . و یه برگه اوردن که امضاش زدم من:خب حداقل نمیشه لوازم شخصیم رو بردارم من دانشجو هستم کتابام و وسایلم رو با لباس هامو نیاز دارم😟... . پلیس:با یکی از نگهبان ها وارد خونه میشید هر وسیله ای که بخواید بر دارید رو چک میکنه و بهتون میده😊... . پلیس:خانم چویی اگه میشه با ایشون برید تا وسایلشون رو بردارن😊... . عاخ ای خدا عاخه این چه بدبختی که دامن منو گرفت😩 بعد با اون نگهبانه وارد اتاقم شدم و وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون اخه یه دختر تنها این وقت شب با این وسیله ها😣الان کدوم قبرستونی برم اخه😥حسابی هم خسته م خدایی دیگه خسته شدم هی بدبختی پشت بدبختی😩. همینجوری داشتم به زمین و زمان می نالیدم که گوشیم زنگ خورد📱. دیدم جیمینه جواب دادم...
من:سلام... . جیمین:سلاااام😃کجایی چاگیا از سرکار برگشتی؟. من:اره از سرکار برگشتم ولی با یه خروار وسیله وِیلون و سِیلون تو خیابونام... . جیمین:وات؟چرا😐؟. یهو از خستگی زیاد اشکم در اومد و گفتم:جیمین خستم نمی تونم حرف بزنم بخدا😢. جیمین:یا مسیح چیشده چرا گریه میکنی خب الان کجایی بگو بیام همونجا... . من:نمیخواد بیای لازم نیست😞... . جیمین:*ا/ت*دارم عصبی میشم ها میگم کجایی؟.قبرستون کنار خونمم... . جیمین:قبرستون؟😐. من:منظورم خیابون کنار خونه م بود عصبی بودم یه چی گفتم ول کن الان سیم جین نکن... . جیمین:خب من دارم میام همونجا بمون. من:باش خدافظ👋. و جیمین قطع کرد و تقریبا ده دیقه دیگه با یه ماشین اومد پیشم... من:سلام. جیمین:سلام میشه لطف کنی بگی چیشده دارم خل میشم. من:خونمو دزد زده پلیس یه سری چیزا دیده بود بعدِ اون اتفاق مثل رد خون و اینجور چیزا که گفت برای تحقیقات برای این نشونه ها باید چند روز خونه م در اختیارشون باشه😞
من:عای جیمین بخدا دیگه خستم😥💔. جیمین آروم اومد جلو و بغلم کرد و گفت:هنوز من نمردم که چاگیا😊. بغلش باعث شد اروم بشم بعد چند ثانیه از بغلش بیرون اومدم و گفتم:الان برم کجا؟خدا ای خدا😥.جیمین:میتونی بیای پیش ما☺. من:چچ... چی فکرشم نکن. جیمین:چرا؟ اتفاقا مامانم که دیدت دیوونه ت شد اون بیشتر از من دیگه درباره تو حرف میزنه تو خونه😂 خوشحال میشه بیای پیشش. من:اخه معلوم نیست کی خونمو بهم پس بدن کی این تحقیقات کوفتی شون تموم شه، نمیشه که میرم یه هتل اصلا😕. جیمین:اولا که الان هتل گیر نمیاد دوما گیرم میومد من نمیزاشتم بری یه بار گفتم بازم میگم هنوز نمردم من😇. بعد وسیله هامو از دستم گرفت و بعضیاشونو از روی زمین برداشت و گذاشت تو ماشینش و به مامانش زنگ زد. (مکالمه جیمین و مامانش):جیمین:سلام مامان. مامان:سلام چیشده؟کجا رفتی یهو؟. جیمین:فقط یه چی بگو مهمون میخوای یا نه؟. مامان:مهمون کیه؟😕.جیمین:میخوای؟. مامان:اگه این باعث میشه برگردی خونه عاره میخوام... .جیمین:پس ما داریم میایم😊.
پایان پارت هفدهههههههه💛💜💛💜💛💜💛💜
خوشم میاد همتون وقتی فهمیدین خونه *ا/ت* رو دزد زده گفتین اَه بازم بدبختیا شروع شد ولی وقتی فهمیدین از همین طریق میره خونه جیمین اینا خوشحال شدین😂😂😂بعله دیگه اگر خدا خواهد عدو شود سبب خیر😹😹😹 خب تا پارت بعد با بای👋💜
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
115 لایک
عالی بود💜💜💜
ععععععععععععععرررررررررررررررر
خیلی خوب بود مرسی🌚💛
فقط اینجا ( عصبی بودم یه چی گفتم ول کن الان سیم جین نکن... . جیمین:خب من دارم میام همونجا بمون)
در واقع میگن سین جیم مخفف سوال جواب 😂✌🏻
اجی چرا دوست داری تو اون سریال تهیونگ که ... شد منم نتونم به خواستم برسم ؟ چرا دوست داری ز.ن.د.ه باشم؟
چون دلیل زنده بود منی...تا حالا کسی رو دیدی دلش بخواد شیشه عمرش بشکنه؟؟؟؟ 💔💔💔💔💔💔💔
یا خدا
اجیییییییییییی کمککککککککککککک😩😫
اون دایره کوچیکه که اون بالاست برای اینکه بتونم کامنتامو ببینم و یا ویرایش غیب شدهههههههههه🤒🤕😵🥴
وای یا جد بنگتن😨💔... حالا باید چکار کنیم؟ 😨💔
به ممد گفتم تو کامنتا فک کنم درستید نمد 💘💔🕳ممد مراقب باش دیگه دستی دستی داشت پروفم به باد میرفتم اجی هام بی من چه میکردن اونوقت😵🤕😁🐒؟*البته برا کسی مهم نیستم ولی بیاین اغراق کنیم🙂💔💔💔🕳🕳🕳😞💘💘💘*
میشه پارت بعد رو بزاری لطفا راستی به تست های منم سر بزنید
سیلام سیلام من اومدم 😂
2پارت رو پیام ندادم ببشید🤦♀️
نمیدونم الان فازم چیست هرچی هست خوب نیست😂🤣🤣🤣🤦♀️
خب بگذریم...
اجی عالی بود حرف نداشت معرکه بود محشررربود هرچی بگم کم گفتم 😍♥😍♥😍♥😍♥😍
عاشقتم 💜♥✨
مثل همیشه عالی بود اجی جون❤️❤️
عالییییی بود منتظر پارت بعد هستمم 😍💖
داستانت عالیییییی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار