عشق مریکت۴

آنچه گذشت:آدرینا:خداحافظ عمه😢...گابریل:ناتالی تو بچه داری... آدرین:نه نه نههههه خواهر جون😧... عمه ی آدرینا:تو باید بری 😩... ناتالی: بچه من مرینت دوپنچنگه😥

از چشم دکتر:متاسفم آقای آدرین آگراست ولی خواهر شما مرده😶از چشم آدرین:ولی و...ول... ولیییی نه این درست نیس😩از چشم دکتر:متاسفم ولی این چاقو تا جایی فرو رفته بود که دیده نمیشد 😐و تنها تونستیم این چاقو رو در بیاریم😢 ازچشم آدرین:بدش ببینم😕 تو دلم خوندم روش نوشته بود:من انتقامتو میگیرم کت نوار حواست به عمت باشه😈

از چشم گابریل:تلفن زنگ زده بود جواب دادم: بله...چی😮.....آدرینا😣.....وایسا میام😡ناتالی دنبال بیا... باید بریم بعدا به حسابت میرسم😡😡هم اکنو درهوا پیما ازچشم فیلیکس:بالاخره رسیدم پاریس از هواپیما رفتم بیرون سلام لایلا😈 از چشم لایلا:سلام آقای فیلیکس😈باید دست به کار بشیم (2سال بعد)از چشم تام:عزیزم ما باید حقیقتو به مرینت بگیم😢 چون اینجوری نمیتونم دوون بیارم😧 اون دیگه۱۷سالش شده 😭باید بهش بگیم😶

از چشم تام:یهویی آقای گابریل اومد داخل😮سلام آقای گابریل شیرینی میخواستین☺از چشم گابریل :نه دخترتونو میخوایم😈از چشم تام:بله الان میگم بیاد قربان مرینت بیا پایین😃از چشم مرینت:اومدم بابا وایسا😃رفتم پایین گابریل و ناتالی رو دیدم بهشون سلام کردم☺از چشم گابریل:خانوم مرینت😈برین داخل ماشین😈از چسم تام:دخترمو کجا میبرین😡از چشم گابریل:هنوز بهش حقیقتو نگفتین😈 از چشم مرینت راجب چی حرف میزنین

از چشم گابریل:مادر واقعیه تو ناتالیه😡ازچسم مرینت:😨بابا این چی میگ😧از چشم تام:😶متاسفم مرینت😧ازچشم مرینت:ولی ...ولی ازچشم گابریل:ساکت باش برو سوار ماشین شو😡ازچشم ناتالی:بیا دنبالم دخترم:از چشم مرینت😦ب...با..باشه مامان😢رسیدیم به خونه گابریل رفتم داخلش😢ازچشم گابریل:مااتاق اضاف نداریم پس تو با آدرین هم اتاقی هستی😐از چشم مرینت:خاک بر سرم شد😐

از چشم مرینت:رفتم داخلااتاق آدرین سلا آدرین😳ازچشم آدرین :او سلام مرینت 😃من باید برم بیرون میشه تا اون موقع دنبال یک گردنبندیه بگردی😅 ممنون اوه دیر شد خداحافظ😦 ازچشم مرینت:باشه آدرین😊 رفت داشتم میگشتم یک چیزی اون بالا بوذ که دستم بهش😞 نمیرسید انگشتم بهش خورد یک دفعگی افتاد رو زمین😱 از توش کلی عکس لیدی باگ ریخت بیرون😨 یعنی اون... اون😨

از چشم آدرین:من اومدم مرینت ☺☺چی تو چیکار کردی😲اوه یک شرور 😳مرینت من یک دقه میرم نردبون بیارم😶تبدیل شدم ورفتم😶وای چه خبره هم مایورا شرور کرده 😦هم اربا شرارت 😩نه هنوز تموم نشد😲 ۳تاشرورن😩 نه وایسا اینا ۴تا شرورن 😟شدن ۵ تا وای انگار ارباب شرارت یک تیم پنج نفره تشکیل داده😨 و پنج نقرو هررو شرور میکنه😦😦ازچشم لیدی باگ:آره و همشونم دارن میرن تو یک کوچه تاریک😮 باید بریم دنبالشون😡از چشم کت:سلامت کجا رفت بی اعصاب😑

از چشم لیدی باگ:رفیم با کت داخل کوچه 😠دنبالشون من داد زدم به نفعتونه خودتونو نشون بدین چون من امروز اصلا حوصله ندارم😡که یهو یکی گفت:ما شرور نیستیم 😈ما اعضای جدید گروه ارباب شرارت و مایورا هستیم😏 از چشم ارباب شرارت:حق بادوستمه 🙍فقط یک چیزیو جا انداخت 😈اینکه شماقراره بیفتین تو تله😼 از چشم کت:داشتم گوش میکردم که یهو یک بوی عجیب غریب اومد👃وبیهوش شدم😴

ازچشم لیدی:بهوش اومدم😴 یهو یک نفری با صدای آشنا گفت بالخره وقتش فرارسید😈 پنج نفر به ترتیب داشتن درباره به انتقام میگفتن😐 که یهو یکیشون اومد تا گوشواره هام رو دربیاره😨 که یهو پر خون شد 😱هرکی اونجا بود خونی شده بود😧 حتی کت نوار 😣من داشت حالم بدمیشد💀 که یهو کت با صدای آروم گفت پنجه برنده 💪و منو آزاد کرد رفتم اون پنج نفرو دیدم همشون معجزه گر داشتن😮

معجزه گر اولیشونو که در آآوردم دیدم کاگامیه😮دویمه درآورم کلویی بود😣سومی مایورا بود معجزه گرشو که در آوردم دیم لایلایه😮چهارمی ذو که در آوردم دیدم فیلکسه😐پنجمی رو در آوردم نه نه باورم نمیشه😮این...ای....ن😨درحال تعجب بودم که دیدم دستم پرخون شده😟 تو شکمم یک دونه چاقو بود نتونستم کاری بکنم بیهوش شدم😴همینجوری که داشتم بیهوش میشدم یکی سقفو ترکوند اومد داخل منو کت نوارو برداشت و برد😕ازچشم گابریل:ناتالی برو اتاق دنبال آدرین مرینت😒من میرم که یکیو شرور کنم😈رفتم داخل اتاق شرارتم که دیدم خدمتکارام که لیدی باگو گرفته بودن مردن😮معجزه گراشون فقط مونده بود😯