ژانر داستان: عاشقانه،انتقام
ویو ویولا:با دافنه و مادربزرگ پیاده به سمت باغ گیلاس عمو می رفتیم هرکدوم
سبدی داشتیم تا از گیلاس ها بچینیم و توی این ساعت از روز احتمال زیاد کارگرهای
عمو هم اونجا بودند تا گیلاس هارو برای فروش به بازار بچینند سرخوش شروع به
آواز خواندن کردم با صدای بلند آواز می خواندم به شانه دافنه زدم تا همراهم بخونه
×اهای دختر باهام بخون تنهایی نمیچسبه+باشه.مادربزرگ با لبخند نگاهمون می کرد.
دیدم یک بوگاتی داره میاد سمت ما ماشین کنار در باغ توقف کرد یک جوان مو بور و
چهارشانه و قد بلند ازش پیاده شد اومد سمت ما برام عجیب بود چون اون جوان
لئوناردو بود پسر عمو.اومد و دست مادربزرگ رو بوسید_دلم برات یک ذره شده بود
مادربزرگ×سلام چی شده اومدی اینجا؟_برای استراحت و تعطیلات اومدم_اها
£حتما خیلی خسته ای نوه شیر مردم_نه چیزی نیست راستش فقط اومدم چند روزی پیشت بمونم.مادربزرگ خوشحال شد و لبخندی زد.
من و دافنه رفتیم توی باغ تا گیلاس بچینیم ولی همیشه از سگ نگهبان باغ می ترسیدم
+این دیگه از کجا پیداش شد×چه میدونم بی خبر اومده.دافنه با استخوانی سعی کرد
سگ رو ساکت کنه×نکن دختر میاد گازمون میگیره+عمو میدونه که اومده اینجا؟
×شاید...بدون اجازه عمو؟ نه حتما گفته+والا از این پسر همه چیز بر میاد×خودت که
عمو میشناسی باید هربار لئوناردو بهش گزارش بده حرفت درسته ولی خب جرات نداره
جلو خان عمو باایسته درواقع هیچکس جرات نداره+بازم جای شک هست خب×ول کن
بیا زود بچینیم سبد پر کنیم برگردیم عمارت کلی راه باید پیاده برگردیم+باشه بریم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
ولی داستان هات:))))))))
مرسیییی💐💐💐
قرعه کشیه یه سر به اکانتم بزن
قبلا هم درخواست کرده بودی شرکت کردم
تشکر
خواهش
تولدت مبارک :)
با آرزوی بهترین ها 💛🐣
قربونت
هی;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
مرسی عزیزم قربونت🌹
سلامم ^^❤
تولدت مبارک باشهه ^^💕
امیدوارم به همه ی ارزوهای قشنگت برسیی ^^❤
مرسی عزیزم قربونت🌷
❤❤❤
تولدتتت مبارکک:)
مرسییی💞❤❤
عالییی بعدییی
مرسی حتما قسمت بعد هم میزارم فقط یکم صبور باشید⚘🌺😘
مرسی
خواهش