وارث ریونکلاو💙🦅 part 4

من سِلِنا مالفوی هستم خواهر کوچیک دراکو من ۱۳ سالمه کلاس شیشمم یه سال دیر رفتم مدرسه من تنها مالفویی هستم که افتادم توی ریونکلاو (همه ی مالفوی ها اسلیترینی هستن )@: این علامت یعنی تو ذهنش حرف میزنه

یک قاب عکس پیدا کردیم که پر از خاک بود من تکوندمش دیدم عکس یک دختر روشه همون روحه بود قبل از اینکه بمیره دختره گریفندوری بوده دراکو : فکر کنم این خودشه گفتم : باید بریم دنبال روحه تا قبل از شروع کلاس تاریخ جادو. دراکو: باشه. رفتیم به سمت جنگل ممنوعه ۱۰ دقیقه توی جنگل بودیم که یهو جلومون ظاهر شد قاب عکس رو بهش دادیم و اون صورت خودشو که دید صورتش برگشت و از مون تشکر کرد.

ماهم رفتیم به کلاس تاریخ جادو پروفسور بینز : دوشیزه سِلِنا و آقای دراکو دیر کردین گفتم : مارو ببخشید . منو دراکو بغلدستی هم هستیم . دراکو : کلاس خسته کننده ای هست نه ؟ گفتم : یکم . بعد که کلاس تموم شد . پروفسور اسنیپ یهو اومد و گفت : بیایید دفتر من . ماهم رفتیم . پروفسور اسنیپ : شماها کار خیلی بدی کردین منو دراکو همزمان گفتیم: چه کار بدی؟

پروفسور اسنیپ: صورت اون روح رو بهش برگردوندید . گفتم : مگه این کار اشتباهه ؟ پروفسور اسنیپ : اون بدترین دانش آموز این مدرسه بوده. دراکو : حتما چون گریفندوری بوده . گفتم : هه هه هه خندیدیم. پروفسور اسنیپ : شماها باید اون قاب عکس رو ازش بگیرید الان ساعت ۱۳:۰۰ تا ساعت ۱۵:۰۰ وقت دارید . گفتم :چشم . از اونجا رفتیم بیرون . یک هو هری پاتر از کنار مون رد شد و گفت : چطوری دراکو ؟ دراکو : عصابمو بهم نریز پاتر . گفتم : بیا بریم دراکو .

از راه رو رفتیم و به سمت جنگل ممنوعه رفتیم . چوب دستی هامون رو بیرون آوردیم و آماده بویم همون جور که انتظار داشتیم جلومون ظاهر شد . گفت : چی می خواید . دراکو با یک ورد بی هوشش کرد. منم قاب عکس رو برداشتم و دویدیم . رفتیم به سمت هاگوارتز و قاب عکس رو دادیم به پروفسور اسنیپ و گفت : کارتون خوب بود ۱۰ امتیاز برای اسلیترین و ۱۰ امتیاز برای ریونکلاو تشکر کردیم و رفتیم سوار جارو هامون شدیم و به سمت خونه رفتیم . رفتم توی اتاقم و بلوز و شلوار طوسی پوشیدم و اومدم که خوش آمد بگم . دراکو هم پیراهن مشکی با شلوار سفید پوشیده بود منو و به مهمونا خوش آمد گفتیم.

کپی نکنید ولی میتونید ایده بگیرید

روز خوبی داشته باشید