وارث ریونکلاو💙🦅 part 3

وقتی روح رقصش تموم شد انگشتاش دوباره از روی زمین بلند شدن و به دستش چسبیدن یک لحظه به صورتش نگاه کردم دیدم صورت نداره خیلی ترسیدم و همزمان برام جالب بود که چطوری صورت نداره پروفسور اسنیپ یک ورد خوند که چون زیر لب گفت نفهمیدم چی میگه اما دوست داشتم بدونم چه وردی بود، که روح به سمتی دور از هاگوارتز پرت شد پروفسور اسنیپ رفت بخوابه منو دراکو هم وقتی رفت صحبت کردیم دراکو : دیدی چجوری انگشتاش قطع می شد خیلی وحشتناک بود منم گفتم : جالبیش اینجا بود که انگشتاش دوباره به دستش چسبیدن دراکو : راست میگی سِلِنا خیلی باحال بود و همزمان عجیب.

گفتم: دیدی صورت نداشت . دراکو: نه خیلی دقت نکردم . گفتم: به نظرم صورتش گم شده . دراکو : موافقم بیا فردا دنبالش بگردیم گفتم: باشه . رفتیم که بخوابیم . فردا شد هم اتاقیم دوباره ساعت ۹:۰۰ بیدارم کرد گفت: سِلِنا پاشو کلاس دفاع در برابر جادو سیاه داریم گفتم : نمیشه یکم دیگه بخوابم ؟ گفت : نه الان دیرمون میشه. پاشدم سریع ردامو پوشیدم رفتم به کلاس . @: بالاخره به موقع رسیدم .

الستور مودی : بالاخره دوشیزه مالفوی زود اومد.رفتم سر جام نشستم داشت درباره ی ورد شکنجه حرف میزد. کلاس تموم شد . دراکو داشت صدام میزد . دنبال صداش رفتم و پیداش کردم . دراکو : یک نامه برات اومده از طرف مادر و پدر . نامه رو ازش گرفتم خوندم توی نامه نوشته بود : سلام دختر عزیزم امشب مهمون داریم از دامبلدور اجازه گرفتم که امشب بیای خونه با دراکو این نامه رو بده به دراکو هم بخونه از طرف نارسیسا بلک. ( یعنی همون مادر مون ) نامه رو به دراکو هم دادم بخونه . دراکو : اه دوباره مهمون .

شناسی داریم . سریع رفتم یکم صبحانه خوردم بعد رفتم کلاس . پروفسور پومونا اسپروات: آفرین به موقع اومدی . بعد که کلاس تموم شد با دراکو رفتیم دنبال صورت روحه بگردیم که ناگهان ...

کپی نکنید اما می توانید ایده بگیرید

روز خوبی داشته باشید