با استادت درست رفتار کنp2

دیگه جرعتت ندارینن بگیننن کممم نوشتممممممممم

پارک به یونجی نزدیک شد جوری که نفس هاش صورت یونجی رو میسوزوند. موهاشو مرتب کرد و با حالت صمیمانه گفت: آفرین دختر خوب! یونجی به شدت ترسیده بود و ضربان قلبش بالا رفته بود . ترسشو مخفی کردوجیمین رو به عقب هل داد : بچه خوشگل .. شاید تو نفهمی ولی نزدیک شدن به خانمی که هیچ نسبتی که باهاش نداری و دست زدن بهش جرمه . جیمین پوزخندی جذاب زد: کی گفته هیچ نسبتی باهات ندارم؟ یونجی پوکر نگاهش کرد : تو نسبتی باهام داری جناب پارک؟ با همون پوزخندش ادامه داد: دارم دیگه! استادتم احم.ق . یونجی لبخند مرموزی زد:استاد زورگو! جیمین گفت: با استادت اینقدر بد رفتار نکن . باشه ؟ بعد داد زد: گارسوونن!

یونجی لبخندش محو شد . زیر لب گفت: هرگز! گارسون با دادی که جیمین کشید ، سریع اومد .پارک سفارش داد: نسکافه. فقط یدونه نسکافه میخوام . گارسون با سر تایید کرد . 5مین بعد، گارسون با یک لیوان نسکافه نزدیکشون اومد.پارک نسکافه اش رو از دست گارسون گرفت و اون رو مزه مزه کرد . یونجی به نشانه مهربونی،کیک رو سمتش برد. جیمین گفت: مهربونیتو نمیخوام . کیکم واسه خودت چون از شکلات بدم میاد . یونجی چشم غره ای رفت و ظرف رو از جلوی روی جیمین برداشت . با چنگال کیک رو از روی ظرف برداشت و گاز کوچیکی بهش زد و کمی از قهوه ی فرانسوی شو خورد . یهو اخمی کرد و به جیمین گفت: بخاطر گیر دادنت قهوه ام سرد شد. با این حال که شناختی ازم نداری باید فهمیده باشی از قهوه ی سرد متنفرم .

جیمین به دختر اهمیتی نداد و نگاهش و به مردم تقدیم کرد. کافه واقعا شلوغ بود و فقط زوج ها اونجا بودن . همینجوری که به مردم نگاه میکرد، صدای پیرزنی توجه شو جلب کرد.پیرزنی با موهای نقره ای و کوتاه و چشم ابی رنگ جلوش وایساده بود .

گل های رز قرمزی توی دست پیرزن بود . پیرزن با لبخند دلنیشنش گفت: خب میبینم خانم ناراحته. تو میتونی با این گلا خوشحال کنی هوم؟ پارک ری اکشنی جز اینکه به رز ها زل برنه نشون نداد. پیرزن آروم به جیمین گفت: ممنون میشم اگه برداری. بزور رییس کافه و راضی کردم بیام گل بفروشم. پارک لبخندی تحویل پیرزن داد و یه شاخه گل برداشت. پول و حساب کرد و پیرزن تشکر کرد و سریع از میز دور شد. جیمین صندلیشو عقب کشید و ...