مرگ خاموش p¹

سلان من کیم ا/ت هستم یه آیدل تازه کارم. توی کمپانی نشسته بودم با هم گروهی هام دور هم نشسته بودیم و غذا می‌خوردیم بعد خوردن غذا شرو کردیم تمرین کردن رقص و اهنگامون چون چند روز دیگه کنسرت داشتیم.. تمرینمون تموم شد یونا:خوب بچه ها خسته نباشید فردا برای تمرین میبینمتون بقیه:همگی خسته نباشید از دید ا/ت : ا/ت:هعی امروزم تموم شد:) ایکاش حتی یک نفرم بود حالمو درک می‌کرد امیدوارم تو این‌کنسرتی که داره میاد حالم ینم بهتر باشه بهتره برم خونه یکمی دوش بگیرم و استراحت کنم بعد حموم اومدم برای خودم یچیزی درسا کردم و تلوزیون میدیدم سرگرم بودم که یهو چشمم به ساعت خورد ا/ت:یا خدا ساعت ۲ شده بهتره برم بخوابم رفتم رو تخت و گرفتم خوابیدم

صبح شد ا/ت:هعی باید پاشم برم کمپانی اصن حالشو ندارم ولی مجبورم باید برای هدفم تلاش کنم پاشدم و رفتم دست و صورتم شستم و صبحونمو خوردم رفتم لباس بپوشم که موقع پوشیدن لباسم پاره شد ا/ت:اوه شت وای خدا چراا این لباسس؟ فوقش یکی دیگه بر می‌دارم امیدوارم این یکی پاره نشه. لباسمو پوشیدم و از خونه راه افتادم خواستم سوار ماشین شم یادم افتاد سوئیچ ماشین و بر نداشتم ا/ت:امروز چرا آنقدر بدشانسی میارم😐 رفتم و سوئيچ ماشین و برداشتم و سوار شدم رفتم کمپانی رسیدم و وارد شدم به بچه ها سلام کردم ولی کسی جوابمو نداد

رفتم‌پیش دوست صمیمیم اونم باز محلم نداد یه خودم گفتم ا/ت:امروز چرا روز عجیبیه واقعا عجیبه. تفکر بودم و لیدر گروه اومد و گفت میا:پاشید بیاید تمرین و شرو کنین که ۱ روز بیشتر تا کنسرت نمونده پاشدیم و کار و شرو کردین من پام پیج خورد و افتادم زمین ولی باز کسی بهم اهمیت نداد پاشدم و دوباره کارمو شرو کردم وقت استراحت شد بچه ها رفتن غذا سفارش دادن ولی برای من سفارش ندادن رفتم برای خودم غذا سفارش دادم و خوردم بعد غذا پاشدیم و تمرین و دوباره شرو کردیم

تمرین تموم شد با همه خداحافظی کردم ولی کسی اهمیت نداد رفتم خونه وقتی رسیدم رفتم رو تختم یکمی گریه کردم تا یواش یواش خوابم برد صبح شد پاشدم و تمام کارای صبحگاهیمو کردم امروز یکم دیر میرم کمپانی. ا/ت:وای خدا خیلی استرس دارم از یه طرف دیروز کسی بهم اهمیت نداد فرداشم کنسرت داریم ،خدایا من چکار کنم؟خودت بهم بگو از گروه خارج شم؟منم بی محلی کنم؟ چیکار کنممم واقعا نمیدونم چیکار کنم واقعا خوششون نمیاد من تو گروهشون باشم یا موضوع یچیز دیگست اگه خوششون نمیاد خب بگن من میرم چندین ساعت با خودم حرف زدم تا اینکه........... ادامه دارد...