آبشار‌ هرج و مرج پارت 9

این داستان : سفر زمان

پاسیفیکا : دیشب چقدر خوابیدم 😴 صبر کن ببینم... دیشب با دیپر داشتیم رو عرشه قدم میزدیم اما الان بقیشو یادم نمیاد 🤕 عجیبه 😐 بزار برم ببینم بیرون چخبره ،، صیل : صبح بخیر مو موزی ،، پاسیفیکا : به من نگو مو موزی !! صیل : باشه چرا عصبانی میشی من میرم دیپر رو بیدار کنم ،، صیل : دیپی دیپی دیپی ،، بیدار شو ، قرار دیشب چطور بود ؟؟ دیپر : من یه شکست عشقی خوردم 😭😭 پاسیفیکا منو ندوس 😭 صیل : اشکالی نداره مرد ماهی های زیادی توی دریا وجود داره دیپر : حق با توعه باید خودم رو جمع و جور کنم ،، ببینم چیشده ؟؟ صیل : هیچی فقط کم کم داریم به قلمرو سافانی ها ( قلمرو وندی ) میرسیم.فقط گفتم که آماده باشی ،، من برم سوز و میل رو بیدار کنم که فقط بلدن خرپوففف کنن

دیپر : بلند شدم اشکامو پاک کردم و از کابینم اومدم بیرون.یه مرغ دریایی رو سرم خرابکاری کرد.اه عالی شد 😒 پاسیفیکا رو دیدم که ازم پرسید : دیشب چه اتفاقی افتاد ؟؟ دیپر : گمشو حوصلتو ندارم پاسیفیکا : من یه کاری کردم که تو ناراحت شدی اما چطور خودم یادم نمیاد ؟؟ دیپر : خودتو به کوچه علی چپ نزن ،، اصلا میدونی چیه ؟؟ من رفتم پیش صیل 😡😡 پاسیفیکا : دیپر وایسا...هی..میل..بنظرت چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه ؟ ، میل : بیخیال پاسی من از کجا بدونم 😁 پاسیفیکا : اما یچیزی اینجا مشکوک میزنه میل : اونوقت چی ؟؟ پاسیفیکا : نمیدونم ،، ولی خداروشکر من ۲ سال کلاس کاراگاهی رفتم و خوب میتونم مظنون اینارو پیدا کنم 🧐 (میل استرسی شد و گفت):اهمم...امم پاسی..فکر کنم صیل کارت داره 😁 پاسیفیکا : عجب ، باشه

دیپر : چجوری به اهالی اون شهر بفهمونیم که ما از آدم خوبا هستیم ؟؟ صیل : باید من و میل قایم شیم طبق گفتم اونا ضد سایفرن ،، دیپر : باشه پس من و سوز بهشون میگیم شما برین قایم شین.. پاسیفیکا : صیل پیدات کردم ، میل گفت با من کار دار... دیپر : صیل میشه پاسیفیکا رو هم یه جایی بزاری مزاحم نشه 😒💔 پاسیفیکا : عمراااا ،، دیپر مشکل تو چیه ما دیشب سر قرار بودیم که... دیپر : که قلب منو شکوندی !! حالا هم دوست دارم بهت فحش... ،، صیل : اینجا طویله نیست هر فحشی عشقتون کشید بدیدا 😠 پاسیفیکا : باشه منم سوار لاما خوشگلم میرم توی کابین خودم.دیپر : گمشو دیگه برنگردی 😠😠 سوز : رسیدیم ( کشتی رسید و سوز و دیپر پیاده شدن ) دیپر : سلام سافانی ها ما مسافر هستیم 😁....سوز : مثل اینکه کسی به ما توجه نکرد.اهای مردم منم سوزی دمبه....دیپر : چرا هیچکی از خونش بیرون نمیاد ؟؟ سوز : دیپر بوی چند وقت حموم‌ نرفته میاد ، دیپر : من حس میکنم یا یه نفر پشت سرمونه ؟؟ سوز : پشتتت سرتت!! دیپر : میبللل !!! ،، میبل : من ژنرال هستم شاسکول ( میبل شمشیر قرمزش رو در اورد و به دیپر حمله کرد ) میبل : شمشیر آبی با طرح کاج آبی ؟؟ میخوای برات کالسکه آبی هم سفارش بدم ؟؟ دیپر : خواهری منم دیپر ، میبل : من برادر ندارم ، آماده این حرکتی ؟؟ دیپر : کدام حرکت ؟؟ ( میبل یکی زد تو چشای دیپر و اون افتاد ) سوز : دیپر من توی فیلم ها دیدم الان میکشتت ( میبل شمشیر رو به بقل کله دیپر پرت کرد) میبل : دستمو بگیر ضعیفه ، دیپر : مگه قرار نبود منو بکشی 🤔 میبل : شاسکولا اومدم از دست کشتی ها نجاتتون بدم !! دیپر : میشه یکم واضح همچیو تعریف کنی ؟ میبل : مگه نمیدونید امروز روز جنگ فرا رسیده انسان ها از سراسر زمین جمع شدن و توی جزیره و قلمرو های خودشون آماده مبارزه با سایفر ها هستن ، من ژنرال میبل قسم خوردم از این قلمرو محافظت کنم و مردم رو بردیم پناهگاه ،، اومدم شما هارو هم همراهی کنم.

سوز :پس بریم پناهگاه !!! ،، از زبان دیپر : میبل رفت کنار یه دیوار و یه ورد باستانی خوند ،، یه در داخل دیوار باز شد و رفتیم پایین ، تو راه کلی استخوان و اسکلت آدم بود رسیدیم پایین ،، خیل خب نظرم رو عوض کردم ،، این پناهگاه شبیه بهشت میموند ، مردم داخل سخره ها و اطراف غار مزرعه زدن و خونه زندگی درست کردن ،، میبل : فکر کنم تعجب کرده باشید چطوری تونستیم مزرعه و کسب و کار زیر زمین راه بندازیم ، در اصل قلمرو سافانی ها اینجاست !! اون بیرون خونه ساختیم برای گمراهی ،، و...ما یکی از سایفر هارو دزدیم و با استفاده از نور اون که مثل خورشید عمل میکنه.محصول کاشتیم.مزرعه زدیم،کسب و کار از این حرفا ، دیپر : این واقعا شگفت انگیزه !!! پس ، ملکتون کجاست ؟؟ ملکه ما توی اتاق سلطنتی خوابیده

دیپر : ببینید من یه حرف مهم با تو و ملکه دارم ، شما دو تا وندی و میبل هستید ،، میبل من و تو خواهر برادریم ،، وندی هم یکی از کارکنان معما کدست ،، سوز : منم سوزی هستم ،، میبل : صبر کن ببینم ،، داره یادم میاد...داداشی !!!!!! دیپر : خواهری !!!!! میبل : دلم برات تنگ شده بود ،، دیپر :منم همینطور...عه..چرا دستبند میزنی 🤨⛓ ، میبل : واقعا ساده لوح هستی 🤣🤣🤣 داداش من ؟؟ نگهبان ها این دو تا دیوونه رو بندازین سیاه چال دیپری : اما... میبل : داشتم نقش بازی میکردم خنگول دروغگو

سوز : نگران نباش دیپر ، میل،صیل و پاسی میان نجاتمون میدن.دیپر : فکر نکنم اونا بتونن نجاتمون بدن.سوز : یه بوی آتشین داغ میاد بنظرت بوی چیه ؟؟؟ ،، ( یه انفجار بزرگ رخ داد ) دیپر : چیشد ،، دارم میمیرممم ،،، دیپر : من مردم ؟؟ ناشناس : دیپر دستمو بگیر!! دیپر : اها تو حتما فرشته نجات منی (دیپر دست ناشناس رو گرفت اون کسی نبود جز) بلندین : سلام بچه جون ،، دیپر : مسافر زمان ؟؟ ، بلندین : شانس اوردی دیپر اگه چند صدم ثانیه دیر تر میرسیدم تا الان مرده بودی 💀 دیپر : منظورت چیه ؟؟ بلندین : سایفر ها یه شهاب سنگ به اینجا انداختن و مردم اینجا رو نابود کردن و در نهایت سایفر ها میبرن ، ولی قبل از این اتفاق من زمانو استپ کردم تا بیام و نذارم همچین اتفاقی بیوفته 🙅‍♂️🙅‍♂️🙅‍♂️ دیپر : واسه ی چی ؟؟ بلندین : چون‌ اگه سایفر ها برنده بشن نی نی زمان رو نابود میکنن ،، دیپر : خب الان میریم کشتی سایفر ها رو میپوکنیم ؟؟ بلندین : نه اگه کشتیشون رو تو این موقعیت نابود کنیم زمان آینده بدتر میشه ، باید حواست باشه ژنرال میبل خوابش نبره ، دیپر : منظور ؟؟ بلندین : لحظه ای که شهاب سنگ سایفر ها به این قلمرو نزدیک میشه ژنرال همونجا بود و میتونست اونو نابود کنه اما خوابش برد و روی زمین خوابید ، من زمانو هی به عقب برمیگردونم و تو باید کاری کنی که اون خوابش نبره ،، دیپر : باشه ، سعی خودمو میکنم.

برگشتن زمان به عقب )) : میبل : نگهبان ها این دو تا دیوونه رو بندازین سیاه چال ،، از زبان دیپر : ( بریم تو کارش ) دیپر : امم ژنرال ؟ میبل : چته ؟! دیپر : نظرتون درباره یه سوشی با طعم خیلی خوشمزه چیه ؟ میبل : تو این همه عمر ژنرالی کسی همچین پیشنهادی بهم نداده بود 😃😃😃 دیپر : اگه به من تجهیزات آشپزی بدین چرا که نه 🙂 میبل : نگهبان ها !!! برین واسه ایشون تجهیزات بیارید ( دو دقیقه بعد ) نگهبان : ژنرال اینم از این ، دیپر : خیل خب سوز بیا سوشی درست کنیم !!! سوز : اما من که بلد... دیپر : اره سوز خوب میدونم که تو بلدی ( دیپر و سوز وارد آشپزخونه میشن ) دیپر : سوز تا جایی که میتونی موادی بریز که باعث شه میبل نخوابه !!! ،،، دیپر : ژنرال میبل بیا این سوشی رو بخور تا کامروا باشی ، میبل : ایولللل ،، به به ،، مزه ی..مزه ی... سرم داره گیج میره (میبل روی زمین افتاد) دیپر :نه خواهرییی!!! سوز : فکر کنم نباید داخلش بنزین ، آشغال و موش زنده میریختم 🤔 دیپر : نبض نداره !!! ،، بلندین : زمان استپ ⏸ دیپر : چرا ؟؟؟ بلندین : این نقشت جواب نداد.باید بریم سراغ نقشه بعدی

برگشتن زمان به عقب )) : دیپر : وایسا !!! بلندین : چرا ؟؟ دیپر : من و سوز رو تلپورت کن به همون جایی که میبل میخواد بخوابه تا نذاریم بخوابه ،، بلندین : ایده عالی هستش ، پس بزن بریم (( یکم جلو رفتن و تلپورت پیش میبل )) : میبل : داره خوابم میاد 🤤 دیپر : سوز سریع جلوش رو بگیر !!! سوز : مگه ما تو زندان نبودیم ؟؟ دیپر : وقت توضیح نیست سریع باید یه نمایش سرگرم کننده اجرا کنیم سوز : وقتشه که خودی نشون بدم ،، هی ژنرال ،، میبل : چیه 🤤 ،، سوز : اممم..نه دیپر من این حرکت رو فقط برای تو و خواهرت انجام میدم 🙂 دیپر : خب اسکل اون میبله فقط حافظش رو از دست داده ،، سوز : باشه ،، ( سوز یه بالشت داخل بلوزش کرد ) سوزی دمبه وارد میشود !!! میبل : ... بیخیال من میخوابم ،، دیپر : نه نه !! سوزی دمبه تازه میخواد نمایش اجرا... بلندین : زمان استپ ⏸ دیپر ، بازم ایده خوبی نبود چون شهاب سنگ بهتون رسیده بود ،، و این اخرین باریه که قانون زمان اجازه میده زمانو به عقب برگردونم ، اگه واسه ی ایندفعه یه ایده خوب نداشته باشی بیل برندس 😕 پس درست فکر کن.دیپر : اما..من نمیتونم ، بلندین : چرا از بقیه دوستات توی کشتی کمک‌ نمیگیری ؟؟ دیپر : بزار ببینم ، میل قابل اعتماد نیست ، صیل امیدی بش نیست و پاس... بلندین : پاسیفیکا نورس وست ، دیپر : نخیر عمرا !!! من با کسی که قلبمو شکوند همکاری نمیکنم 😠 بلندین : دیپر مسئله اینه که کل جهان تو خطره ، اون باهات چیکار کرده مهم نی ، شما دو تا نیرو های قدرتمندری دارید و چیزی نمونده نیرو اخرتون رو کشف کنید ، دیپر : تو از نیرو اخر خبر داری ؟ بلندین : اره ، ولی برای اینکه تو زمان تداخل پیدا نکنه نمیگم ،، ببین ، دیپر ،، حداقل بخاطر دنیا اینکارو بکن ،، دیپر : اما... بلندین : دیپرررر ،، دیپر : اوففف باشه ، بریم برای فرصت اخر

برگشتن زمان به عقب )) : پاسیفیکا : صیل پیدات کردم ، میل گفت با من کار دار... (ذهن دیپر : اینجا رو خوب یادمه ، به صیل گفتم پاسی تو کشتی بمونه ، وقتشه آینده رو عوض کنم) دیپر : میل گفت بیای اینجا تا کمکم کنی یه کاری رو شخصی انجام بدیم ، پاسیفیکا : چی 😍 ، دیپر : از اون‌ لحاظ نه 😑 ،،، پاسیفیکا : خب چیکارم داری ؟ دیپر : ببین پاسی این سومین باریه که با کمک بلندین بلندین دارم تو زمان سفر میکنم.پاسیفیکا : جااان ؟! دیپر : من بخاطر کار دیشبت که ادعا میکنی یادت نمیاد ازت متنفرم اما..بخاطر نجات دنیا باید با هم همکاری کنیم 🤝🏼 ، پاسیفیکا : دیشب رو خب یادم نمیاد اما باشه ، نقشت چیه کاج ؟ دیپر : طبق نقشه الان به بقیه میگیم میخوایم این شهر رو بررسی کنیم ، بعدش میریم به قسمت اصلی شهر که بیشترش زیر زمینه ، طبق گفته های میبل ، خورشید اونا زیر زمین از انرژی یه سایفر گروگان هست ، من میرم و با شمشیر و بمب کاج اون سایفر رو آزاد میکنم تا آشوپ به پا کنه ، وقتی میبل متوجه اینا میشه تو میپری جلوش و اونو الاف میکنی تا نیاد اون پایین ، همون لحظه شهاب سنگ میاد و ژنرال میبل با شمشیر قرمزش اونو به دو نیم تقسیم میکنه و آینده اصلاح میشه به همین سادگی 🙂 پاسیفیکا : دیپری الان تمام اینکارارو انجام دادیم 😐 دیپر : ولی تو نقشه نگفتم چجوری قراره جلوی اون سایفر گروگان رو بگیریم ،، پاسیفیکا : وای بیا بریم زیر زمین ببینیم چه غلطی کرده !!!

( اونا رفتن زیر زمین یا همون قسمت اصلی شهر ) دیپر : وای گند زده به اینجا ،، خیل : اسم من خیل سایفره حروف اولم مخففه خورشیده پس از گرمای من بسوزید ،، هاهاهاهاها ،، ناشناس : تا وقتی من هستم عمرا... ،، دیپر : اون اون...وندی

سوز : میل و صیل شما ها باید اینو ببینید !!!! از دور کشتی های سایفر ها داشت به جزیره سافانی ها نزدیک میشد قهرمان های داستان ما تو بد موقعیتی گیر افتادن !!