10 اسلاید صحیح/غلط توسط: فیک انتشار: 2 سال پیش 789 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
( تقریبا پنج ماه از ازدواج شون میگذشت.... ا/ت و کوک توی آشپزخونه مشغول درست کردن پیتزا بودن)
ا/ت: بنظرم فلفل بیشتر بریز! کوک: آآآ سس تند و فلفل تند! چخبره! خودت هیچی من اتیش میگیرم!
ا/ت: نمیخوام من تندی رو بیشتر دوست دارم.... (کوک لبخندی زد ) کوک: باشه، میشه بیشتر روش پنیر بریزی؟
( کوک سمت سینک دستشور رفت که پشت سر ا/ت بود و دستاشو میشست... ا/ت بسته ی پنیر رو برداشت و یهو مکس کرد!..... دستشو جلوی دهنش گذاشت و سمت دست.شویی رفت... کوک برگشت و با چشماش ا/ت رو دنبال کرد) کوک: ا/ت؟... هی چی شد؟!
( کوک پشت در وایستاده بود تا ا/ت اومد بیرون) کوک: ا/ت خوبی؟ چت شد ها!.... ا/ت: آی نمیدونم.... کوک: حتما مریض شدی بریم دکتر؟... ا/ت: نه لاز.....
( دوباره حالش بد شد و رفت توی دست.شویی... کوک فورا به اتاق شون رفت و لباسای ا/ت رو اورد... ژاکتشو برداشت و از اتاق اومد بیرون) کوک: بیا بپوش... ا/ت: کوک لازم نیست!.... کوک: بیا بدو!
( از خونه بیرون رفتن و سوار ماشین جونگ کوک شدن.... به بیمارستان رسیدن و پیاده شدن.... روی صندلی نشستن تا نوبت شون بشه) ا/ت:اَیی هنوز حالت تهوع دارم!.... _ بفرمایید داخل... ( کوک و ا/ت رفتن تو اتاق.... ا/ت روی صندلی نشست) کوک: ام فکر میکنم مریض شده باشه.... _ لطفا روی تخت دراز بکش
( ا/ت روی تخت دراز کشید و یک خانم اومد بالای سرش...) _ شما همسرشون هستین؟... کوک: بله... _ ببینم دل درد و سرگیجه هم داری؟.... ا/ت: گاهی اوقات!
کوک:... ا/ت چرا چیزی به من نگفتی!... _ من ازتون یه ازمایش میگیرم...... ( بعد ازمایش ا/ت و کوک از اتاق بیرون اومدن و منتظر موندن).... _ جواب ازمایش تون فردا میاد! کوک: او باشه.... ( ا/ت و کوک برگشتن خونه.... کوک رفت سراغ پیتزا ها و داشت درستشون میکرد، ا/ت هم روی مبل نشسته بود و به فکر فرو رفته بود) ا/ت" استرس داشتم... اخه.... به چیزی فکر میکردم که هنوز براش خیلی زود بود!... اگه ازمایش نشون بده که من!...... نه نه باید فکرم و از این جور چیزا دور نگه دارم!
ا/ت" دستام کاملا سُست و یخ شده بود.... ( پنج دقیقه بعد) کوک: ا/ت پیتزا امادس! ا/ت:....... کوک: ا/ت؟.... ا/ّت؟. ا/ت: ها؟ ب بله؟.... ( کوک با صورت نگران به ا/ت خیره شد)
ا/ت: اومدم!... ( از نگاه های ا/ت میشد فهمید که انگار حول شده... سریع روی صندلی نشست و به بشقاب کوک زل زد) کوک: ا/ت؟...
ا/ت: هان؟... کوک: کجایی؟ غدات سرد میشه!... ( ا/ت تیکه ای از پیتزا رو برداشت و گازی بهش زد....) ا/ت" اولین تیکه ای از پیتزا رو که خوردم کل فکرام از هم پاشید!... جوری که انگار خیلی گشنم بود شروع کردم به خوردن... کوک: خوشمزه ست؟.... ا/ت: هم.....
( شام تموم شد و ا/ت بعد جمع کردن سفره رفت تو تخت.... کوک توی هال نشسته بود و سریال نگاه میکرد)
( ا/ت خوابش نمیبرد... مثل اینکه اون موقع بیشتر از همیشه به کوک نیاز داشت... گوشه پتو رو بغلش گرفت اما هنوزم پریشون بود... بلند داد زد: کوک؟.... ( کوک هم داد زد) کوک: بله؟... ا/ت: بیا اینجا!... کوک: چرا؟... ا/ت: کوک؟.. کوک: هان؟ ا/ت: بیا دیگ اذیتم نکن! ( کوک بلند بلند خندید) کوک: دارم فیلم میبینم! ا/ت: آآ من الان بهت احتیاج دارم! ( کوک با خنده ای که روی لبش بود تلویزیون رو خاموش کرد و رفت توی اتاق) کوک: هان؟
( ا/ت دستاشو باز کرد تا کوک بغلش کنه) ا/ت: من تنهایی خوابم نمیبره! ( جونگ کوک با لبخند کیوتی خودشو روی تخت غلط داد و ا/ت رو مثل گنجشکی که توی بال پرش گم شده بغل کرد :/.... همون قدر گرم، همون قدر نرم، همون قدر لذت بخش.....« حسش کردین؟ :/»
( صبح فرداش بعد بیدار شدن شون به بیمارستان رفتن....توی اتاق نشسته بودن تا یک خانوم با چند تا کاغذ توی دستش اومد توی اتاق، داشت کاغذ هارو ازهم جدا میکرد و ا/ت نگران بهش نگاه میکرد) ا/ت" امیدوارم چیزی که بهش فکر میکردم پیش ن........
_ این جواب آزمایش تون هست... آم تبریک میگم، شما باردارید!!! « پناه بر خدا ://»
ا/ت: ها؟! کوک:ها؟!....
( کوک با صدا خندید ) کوک: وای، ا/ت؟.... ( کوک خیلی خوشحال بود ولی ا/ت تو شوک بود و به دکتر زل زده بود) _ حتما شبیه باباش میشه چون مثل اینکه مامانش زیادی خوشحال نیست!... ( کوک لبخند شو کم رنگ کرد و به ا/ت نگاه کرد) کوک: ا/ت؟... ( ا/ت رو سمت خونه برد و ا/ت هنوز هیچ حرفی نمیزد) کوک: ا/ت باورم نمیشه!.. من دارم، ب بابا میشم؟!... احساس پیری میکنم! ( بلند خندید و به ا/ت نگاه کرد)
کوک: آیشش ا/ت چرا ناراحتی؟... ا/ت: چ چی؟ نه من اصلا ناراحت نیستم! فقط شوکه شدم ه همین!... کوک: خیل خب از این به بعد هرچی میخریم باید سه تا بشه!. ا/ت: سه تا؟ کوک: اینکه بچه تو شکم توئه دلیل نمیشه که برای من نخرین! ( ا/ت بلخره خندید و خوشحال شد)..... « بیاین خلاصه کنیم:/»
______________________
( نه ماه گذشت و بلخره قرار بود بچه به دنیا بیاد.... ا/ت از خواب پاشد و توی آشپزخونه رفت.... بطری اب رو برداشت تا اب بخوره... اما دردی رو احساس کرد که باعث شد بطری از دستش بیوفته و همه اب ها بریزه... کوک با صدایی از خواب بیدار شد و سریع از اتاق بیرون اومد)
کوک: ا/ت؟... چ چیشد؟... ا/ت؟ ا/ت: آ کوک؟.. ب بچه!.... ( کوک دستپاچه شد و سریع سویچ ماشینو برداشت... تا وقتی که ا/ت رو پایین برد و سوار ماشین شدند و راه افتادن سه چهار دقیقه طول کشید.... پنج دقیقه بعد رسیدن، ا/ت سعی میکرد اروم باشه و سروصدا نکنه)
کوک: بیا!... حالت خوبه؟ ا/ت: م من خوبم! ( ا/ت رو به اتاق عمل بردند و ده دقیقه ای میشد که اون تو بود...)
کوک" گوشیمو دراوردم تا با مامان ا/ت تماس بگیرم... ی لحظه وایسا... ا/ت که... اههه... انقد اضطراب داشتم که یادم رفت مادر ا/ت خیلی وقت پیش مرده!.... روی شماره + کلیک کردم
کوک: الو؟.... اگه میشه یانگ رو به بیمارستان بیار!.... + یانگ؟ واسه ی دیدن بچه؟
کوک: اره، ا/ت دلش میخواست موقع زایمان پدرش هم اینجا باشه! + چشم! ( نیم ساعت بعد + یانگ رو با ویلچر اورد) یانگ: د دخترم حالش چطوره؟.... کوک: لطفا جلوی من اینجوری حرف نزن
کوک: اخرین بار که دخترت بود قبل قاتل شدنت بود!... یانگ: م من... متاسف..... کوک: تأسف تو الان هیچی رو عوض نمیکنه!... ( یک ساعت گذشت که پرستار از بخش اومد بیرون) کوک: حالش خوبه؟.... _ بله حالشون خوبه ( ا/ت رو با تختی از اتاق عمل به اتاق دیگ منتقل کردن) _ می تونید برید داخل ( کوک رفت توی اتاق، + یانگ رو داخل اتاق برد ) کوک: وای چقد کیوته!.... ا/ت: لازم نیست حال منو بپرسی من خوبم!... کوک:آیی ببخشید، اخه از کیوتی بچه حواسم بهش پرت شد!
یانگ: میدونم نمیخوای منو ببینی... ولی من تورو... ا/ت: بابا من از کوک خواسته بودم تورو اینجا بیاره!....من هنوز همون قدر تورو دوست دارم ( کوک بد جور به یانگ نگاه کرد و یانگ سرشو انداخت پایین) ا/ت: کوک این اخلاق تو تموم کن!
( کوک نفس عمیقی کشید و نگاهشو سمت بچه که بغلش بود چرخوند) کوک: قراره اسمش چی باشه؟... ا/ت: منکه ایده ای ندارم! مغزم دیگ قد نمیده! ( کوک لبخند زد و به یانگ نگاه کرد) کوک: بزار پدر زنم ایده بده! ( یانگ با خوشحالی لبخند بزرگی زد و کمی فکر کرد)
یانگ: اِ اِسمشو بزار....نایون!
کوک: هوم... قشنگه! (بچه شروع کرد به گریه کردن، کوک روبه بچه کرد و خیلی کیوت نگاهش کرد) کوک: نایون؟... دلت مامانتو میخواد؟ اره؟... ( اروم گذاشتش توی بغل ا/ت.....)
ا/ت: هی پسر کوچولو؟.... چشماتو باز کن! آآآ دنیا انقدراهم زشت نیست! من برات رنگی و قشنگش میکنم!... هرچی بخوای برات فراهم میکنم!...
( نایون اروم چشماشو باز کرد و به ا/ت نگاه کرد) کوک: هه انگار متوجه حرفت شد!
( ا/ت لبخندی به نایون زد که باعث شد نایون لبخند ریز و قشنگی بزنه....)
« :) »
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
55 لایک
عالیی
ادامه بدم؟؟
آره ادامه بده،چرا ندی؟
معلومهه
بزارم پارت بعد هم؟؟
گلبم اکلیلی شد :﴾
ولی کوک پدر خیلی جذابی میشه🤭
هوم:/
ممنان ک ی پارت دیگم نوشتی :))))))
عالیییی بوددددددد😇😇😇🥰🥰🥰🥰
عرررررررررررررررر خداااااااا قلبم اکلیلی شدددد
چرا دارم موهامو میکشم
نگو که پارت اخره
تورخدا بازم ادامش بده
واو عالییییی
نگو که پارت آخر بود
هه شوخی کردم
وااای چه عالییی بود 💜🥺