
از خونه بیرون اومدند و سوار ماشین شدن... ~ اه سلام... نیازی نبود بیایید خودم میبردمشون!... ا/ت: گفتم شاید اینطوری بهتر باشه... ~ من مواظب شون هستم نگران نباشید.... ا/ت با لبخند سر تکون داد و با لوهان خدافظی کرد.... بعد رفتن لوهان ا/ت نفس عمیقی از روی استرس کشید... ا/ت: اروم باش..چیزی نمیشه!... سوار ماشین شد و سمت خونه راه افتاد... لوهان: او من از چرخ و فلک میترسم!... هیسو: آآ خیلی ترسویی اصلا ترس نداره!!.. ~ هیسو شاید لوهان دلش نخواد چرخ و فلک سوار شه!.. هیسو: اما من میخوام سوار شم مادر!!... ~ خیل خب.. تو چرخ و فلک سوار شو لوهان هم هر کدوم رو خواست سوار میشه....
سمت صف چرخ و فلک رفتن.... هیسو با خوشحالی سوار چرخ و فلک شد . لوهان به اطرافش نگاه کرد و چشمش به قصر بادی ( یا همون سرسره بادی). افتاد و لبخند شیرینی زد... هیسو برای مادرش دست تکون می داد... هیسو: مامان منو ببین!... ~ آه خم نشو مواظب باش!...لوهان سمت قصر بادی اشاره کرد و به بازوی مادر هیسو زد... لوهان: من میخوام برم توی قصر بادی!... ~ باشه... قصر بادی کمی از چرخ و فلک فاصله داشت... مادر هیسو بلیط رو داد و لوهان رفت داخل قصر بادی... مادر هیسو با لبخند به لوهان گه داشت از پله ها بالا میرفت نگاه میکرد... که هیسو با داد مادرش رو صدا زد... هیسو: مادر؟... مادر هیسو بعد شنیدن صدای هیسو برگشت سمت چرخ و فلک....
+ هی؟... اون بچه رو ببین!... پسر جئون نیست؟... + صب کن ببینم...+ فورا با جانگ هه تماس گرفت و عکس پسر رو واسش فرستاد... + رئیس این پسر بچه شباهت زیادی به پسر جئون داره!... جونگ هه اح.مق خودشه!... نزدیکش شید و سعی کنین توجه شو جلب کنین!... + ها خیلی نامحسوس داخل قصر بادی رفتن... + سلام کوچولو!...+ دوست داری باهم بازی کنیم؟... لوهان: بازی؟... چرا باهاتون بازی کنم؟... + اه ما فقط می خوایم باهات دوست بشیم!... لوهان: واقعا؟.. ینی ما میتونیم باهم دوست باشیم؟... + چرا نتونیم؟... + میخوای برات یه چیز خوشمزه بگیرم؟... لوهان: مادرم گفته نباید بیرون چیزی بخورم!... + خب... نظرت چیه بریم قایق پدالی سوار شیم؟...
..لوهان با خوشحالی جواب داد... لوهان: اومم... حتما دوستای خوبی میشیم!.... + دست لوهان رو گرفت و از سرسره بادی دور شدن!... حتی از شهربازی بیرون اومدند... لوهان: هی مگه قایق پدالی توی شهر بازی نیست؟... ببخشید با شمام؟.... + جلوی دهن لوهان رو گرفت و نشست توی ماشین...لوهان نمیتونست داد بزنه ولی همچنان سعی خودشو میکرد... بعد یک دقیقه لوهان بی هوش شد.... هیسو: مادر منم میخوام برم سرسره بادی!... ~ باشه... سمت سرسره بادی رفتن که مادر هیسو متوجه شد لوهان داخل سرسره بادب نیست!... با چشماش دنبال لوهان گشت... اما پیداش نکرد. ~ ببخشید یک پسر بچه تنها از سرسره بادی بیرون نیومد؟... _ من متوجه کسی نشدم!... مادر هیسو نگران شد و از چند نفر سوال کرد اما کسی ندیده بودش...تا اینکه یک پیرزن مسن سمت مادر هیسو امد...* خانم؟... پسر بچه ای که دنبالش میگردین لباس جلیقه ای ابی تنش بود؟... ~ آ آره شما دیدنش؟... * اه... دوتا مرد اون رو از شهربازی بیرون بردند!.. کمی مشکوک بودند اما بعد .فکر کردم اونا باهم فامیل یا دوست هستند!...
~ وای نه!... فورا موبایلشو دراورد و با ا/ت تماس گرفت.... ا/ت" یک ساعت از اومدنم به خونه میگذشت... تمام اون یک ساعت به لوهان و اتفاقاتی که میتونه بیوفته فکر میکردم... (📳) گوشیمو از روی اپن برداشتم و جواب دادم... ا/ت: الو؟... ~ عا... ا/ت؟... ا/ت" یهو دلم لرزید جمع و جور نشستم... ا/ت: چ چیزی شده؟... ~ ا/ت من پنج دقیقه ست که دارم دنبال لوهان میگردم اما پیداش نمیکنم!.... میشه بهـ.... ا/ت: یعنی چی؟... چرا گمش کردی؟!... ~ نگران نباش حتما همین اطرافـــ.... ا/ت: یعنی چی نگران نباش چطور مراقبش نبودی؟... کوک: ا/ت؟... ا/ت با چشم های اشکی شده اش به کوک نگاه کرد.... کوک: نه!....
ا/ت گوشی رو روی مبل انداخت... کتش و سویچ رو برداشت و از در بیرون رفت... کوک با عجله پشت سر ا/ت راه افتاد و قبل اینکه ا/ت راه بیوفته سوار ماشین شد... کوک: ا/ت لطفا بهم بگو چی شده؟!... ا/ت: گفتی هیچی نمیشه!... گفتی درستش میکنی!... به جای اینکه تورو بگیرن بچه رو گرفتن!.... کوک چشماشو گشاد کرد... کوک: ا الان کجا میری؟... ا/ت: همون جایی که گمشده!... کوک: نه نه.. نباید بری اونجا!... ماشینو نگه دار دور بزن!... ا/ت: چرا!... کوک ترمز دستی رو کشید و ماشین وایستاد... ا/ت: اه کوک چیکار میکنی؟!.... کوک: باید بریم دنبال + ها!... ا/ت: اونجوری که خودت گیر میوفتی!... کوک از ماشین پیاده شد و در سمت ا/ت رو باز کرد... کوک: بیا پایین!... ا/ت پیاده شد. کوک نشست پشت فرمون و درو بست... کوک: الان لوهان مهم تره!... به فکر من نباش باشه؟... و راه افتاد... ا/ت: کوکـــــ؟... اه..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا دونه دونه از اجی هام کم میشه؟! ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ از اینکه تستچی رو ترک میکنید قلبم میشکنه!💔
بیااا خودتتتتت بهترین اجیتت میشممم تخمههه بخاطررر توو نرفتههه
🥲💓
عااالی بوددد 🌸✂️
بسیاررر عالییییی
عالییی بوددد
آیگووو نایص″)
هوم :]
پارت بعد پلیز
عالی پارت بعد..
مایل به رفاقت؟؟✨
👍💖