زندگی عجیب غریب

سلام اسم من کای هست من یه بچه دبیرستانی هستم من از ۱۰ سالگی اومدم پاریس و هیچی از قبل پنج سالگیم یادم نمیاد ( در ادامه قسمت ها بعد میفهمید چه را)

امروز با صدا زنگ گوشیم بیدار شدم صبحانه خوردن و رفتم دبیرستان مدیر مدرسه یک ادم خیلی معروف هست و یک دختر داره که اسمش کالاراست که خیلی مغرور زورگو هست البته نمی تونه به من زور به گه چون ....

چون من پسر معروف مدرسه بودم و تقریبا همه دختران جذبم میشدن بجز دو نفرشون یکیشون اسمش سوفی هست دومی اسمش ادرینا هست که به ادرینا یک حس عجیب دارم فکر کنم اون حس...

اون حس تنفر هست😂😂😂 ( بچه ها فکر میکنم که انتظار داشتیم به نویسم اون حس عشقه ولی اینو نوشتم که داستان جالب تر بشه اگر از نظرتون جالب نبود تو کامنتا بگید خجالتم نکشید من ناراحت نمی شم ) ولی سوفی ازم متنفر نیست و عاشقمم نیست البته من زیاد از ادرینا متنفر نیستم من دوست دارم باهاش خوب رفتار کنم ولی اون به من بی مهلی میکنه و بعد یک مدت ازش متنفر شدم ولی نمی دونم چرا ته دلم یک حس دیگه ای دارم

خب تموم شد ببخشید که خیلی کم بود توی صفحه بعدی مشخصات کای رو میگم و هر قسمت یکی رو انتخاب میکنم و مشخصاتش رو میگم

مشخصات کای: موهای طلایی چشم ابی پوست سفید اخلاق کای: مهربون کیوت بامزه و امروز ۱۰ اسفند هستش