
ناظری منتشر کن لطفا.

فلش بک:ا.ت. رفت تو خوابگاه و اتاق گرفت و با 3تا دختر مواجه شد

ا.ت. :یکیشون که چشاش روشن بود وظاهرا پر انرژی بود با خوشحالی گفت:سلام من هوانگ روبی هستم و یه برادر دوقلو دارم که تو همین دانشگاهه.یکی دیگه که موهاش کوتاه و صورتی بود گفت:من لی دام هستم.

یکی دیگه شون که دوست خودم بود گفت:منم که میشناسی من وو سِیی ام.گفتم:اره تورو میشناسم.بعد خندیدیم.بعد من وسایلم رو در اوورد و رفتم تویه اتاق دیگه که لباسمو عوض کنم.برگشتم و سیر تا پیاز زندگی خودم و اونارو گفتم و شنیدم.انقدر حرف زدیم که اخر خوابیدیم تا فردا صبح که بریم سر کلاس.

یونگی:به دانشگاه که رسیدیم،گفتن تعداد شما زیاده به دو گروه تقسیممون کرد.گروه یک:یونگی و نامجون و جی هوپ و یه پسره دیگه.شماره ی اتاقشون 278. گروه دو:جیمین و کوک و تهیونگ و جین.شماره ی اتاقشون 279.

رفتیم تو .پسره انگار منتظر بود هم اتاقیاش بیان.خودمونو معرفی کردیم.پسره چشای روشنی داشت. و اون گفت:سلام،من هوانگ اوگی هستم.با خواهر دوقلوم اومدم اینجا.بعدش منو هوپی و نامجون به ترتیب رفتیم تو اتاقو لباسامونو عوض کردیم برگشتیم و باهم صحبت کردیم تا اینکه من خسته شدم و خوابم برد.

فردا: ا.ت.:خیلیییی خواب الود بودم ولی به زور پاشدم و با دخترا رفتیم قهوه خوردیم .بعد برگشتیم لباسامونو عوض کنیم.وقتی لباسامونو عوض کردیم،و اومدیم بیرون از اتاق کناریمون یه پسر اومد بیرون .

بعد روبی گفت:اوپااااااا پسره گفت:سلا.....!و بعد به من خیره شد.نمیدونم چرا ولی خیس عرق شدم.روبی دستشو گرفت و گفت:بریمممممم.بعد پسره که هنوز تو شوک بود با اون رفت.

بعد هم نشستیم تو کلاس.من کنار سِیی نشستم.دام پشت ما بایه دختر دیگه.روبی اون پسره کنار هم دقیقا نیمکت سمت چپ منو سِیی نشستن.بعد که استاد اومد جاهامونو عوض کرد.منو با یه پسری به اسم ....چی بود... اها به اسم.... یونگی:منو گذاشت کنار یه دختری به اسم.....ا.ت. ... ا.ت. :یونگی.

و دقیقا اون پسره رو گذاشت همون جا بمونه .و من که سر نیمکت نشسته بودم اونم سر نیمکت بود.و هی به من زل میزد.اخرش وسط درس دستمو بردم بالا و به استادمون گفتم.اون هم بهش تذکر داد ولی بازم بهم خیره شده بود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی بود💖
تورو خدا بعدی