Mask for the rest of your life? P15

سلامممم🎭🎭🎭 بچه ها طولانی گذاشتم ❤️برین تا دو ساعت اینده بخونید

نیکا:ته ته قهر نکن دیگععع تهیونگ:🥺🥺 نیکا:نازی نازی تهیونگی ناراحت نشو تو بهترین سلیقه ی دنیارو داری هرکی بگه نه میزنمش تهیونگ:🙂🙂🙂🙂 💪💪 سه ساعت بعد خریدامون تموم شد همه ی کرارو کردیم تهیونگ:برو خانم خوش سلیقه نیکا:باشه جناب کیم 👋👋 تهیونگ:بای بای رفتم خونه نیکا:بابا کجان؟ خدمتکار:ایشون کار داشتن فعلا برنگشتن نیکا:باشه رفتم تو اتاقم و ولو شدم و خوابیدم اخییییششسش کمرم نابود شد نفهمیدم که خوابم برد که فردا با سدای گوشی بیدار شدم حال نداشتم تکون بخوره چه برسه جواب بدم کاری نداشتم گوشی چند بار زنگ خورد تهیونگ:عزیزم نمیخوای جواب بدی؟ نیکا:😐😐😐😐 تهیونگ:همینجوریه دیگه منم زنگ بزنم اینجوری نگرانم میکنی‌ گوشیمو برداشت و جواب داد تهیونگ:الو سویی:الو نیکاا دارم میام دنبال گربه همون طور که قول دادیی تهیونگ:سلام سویی:عه سلام..نیکا هست؟؟ نیکا:خوابه سویی:باشه بیدار شد بگو زنگ بزنه تهیونگ:باشه خداحفظ گوشی رو قطع کردم و نیکا:کی؟؟ تهیونگ:سویی بود نیکا:ته خوابم میاد تهیونگ:نه پاشو بریم بیرون پاشووو نیکا:تهههیونگ تهیونگ:خودت خواستی اومد بغلم کرد و بردم بیرون بدون نقاب بودم نیکا:جیغغغغ دیونهههه نقابمممم تهیونگ:اه عه یادم رفت برگشتیم تو اتاق نیکا:😡😡😡😡تهیونگگ تهیونگ:حواسم نبود فرشته حالا هم پاشو دیگع

نیکا:باشه رفتم کارامو کردم خواستم نقابو بزارم که از دستم کشیده شد نیکا:عهه تهیونگ:عزیزم صورتت بدتر خراب میشه نیکا:😑🎭 تهیونگ:😐 من باید یک هفته تورو تو خونه نگه دارم نیکا:😊😊 بریممم تهیونگ:بریم دست همو گرفتیم و رفتیم پایین نیکا:بابام؟؟ تهیونگ:بابات کار داشت زود رفت نیکا:باوشه تهیونگ:بدو بدو بریم نیکا:😇💪 رفتیم سوار ماشین شدیم تهیونگ:بانو کجا بریم؟؟ نیکا:بریم رفتیم کلی خوش گذوروندیم که تهیونگ:نیکا تو..نیکا:چی؟ تهیونگ:😐😑 بدییی نیکا:چرا؟ تهیونگ:نگاه کن همه نیکا:من با همه کاری ندارم بعدم منو تو یه مدل دیگه ایممم مگه نهه؟؟؟ تهیونگ:ارع عزیزم نیکا:حالا..خواست حرفشو بزنه که یهو رفت تو هوا نیکا:تهیونگ چکاار میکنیییی تهیونگ:میبینی بغلت کردم دارم میچرخونمت نیکا:وایی نهه تهیونگ:وای اره نیکا:🎭 هعیی تهیونگ جان تهیونگ:جان نیکا:لطف میکنی بزاریم زمین تهیونگ:با کمال نمیل نیکا:تهیونگگگگ تهیونگ:هیشش اروم. دختر

چند دقیقه بعد رفتیم خونه ساعت سه بعد از ظهر بود دیدم تهیونگ بی حال افتاد روی مبل رفتم کنارش نیکا:چیشده تهیونگ تهیونگ:نیکا سرم درد میکنه نیکا:چراا دستمو گذاشتم روی پیشونیش داغ بود نیکا:ته تب کردی تهیونگ:😓😓 نیکا:میخوای..میخوای بریم دکتر هوم؟ پاشو ته حالت بدتر میشه تهیونگ:ایی بلندش کردم و بردمش سوار ماشین کردمش نیکا:وایسا الان میرسیم چند دقیقه بعد — — — — — — — —🚗 رسیدیم نوبتمون که شد رفتیم موندم تا تهیونگ بیاد بیرون یکم بعد«»«» تهیونگ اومد بیرون بلند شدم رفتم پیشش نیکا:ته تهیونگ:ایی نیکا بریم نیکا:وایسا روشو به دکتر کرد نیکا:.. دکتر:مریضیشون سخت نیست تا یه مدت باهاشون درگیره البته با استراحت حالشون خوب میشه نیکا:ممنون رفتیم سوار اشین شدیم نیکا:ته ته مراقب خودت باشی یه نگاه بهش کردم رنگش پریده بود نیکا:🥺🥺اخه چرا مریض شدی تهیونگ:😷😷🤒🤒🤧🤧 نیکادست تهیونگو گرفت

تهیونگ بیحال بود تهیونگ:😷 ممنون نیکا به بادیگارد میگم برسونت پیاده شدم رفتم سری بازوشو گرفتم و رفتیم داخل نیکا:اقای کیم کجان؟ خدمتکار:کار داشتن رفتن بیرون نیکا:🙂 تهیونگ بیا بریم تو اتاق رفتیم تو اتاق کمکش کردم اخه یهو چش شد نیکا:🥺🥺 ببین چجوری رنگش پریده تهیونگ:🤕🤕 نیکا نیکا:چی؟ تهیونگ:پیشم واینسا مریض میشی نیکا:بزار بشم رفتم داروهاشو یه نگاه انداختم و یه قرص دادم بهش یکم اروم شد نیکا:😖خوب شو زودد تهیونگ:🤧🤧 نیکا بعد از خوابیدن تهیونگ رفت خونشون

بابای ن:سلام نیکا:سلام 😞 بابای ن:چیزی شده؟ نیکا:تهیونگ حالش بد شد بابای ن:عه چرا؟ نیکا:نمیدونم بیرون بودیم که یهو حالش بد شد بابای ن:😕😕نگران نباش خوب میشه نیکا:🙃 رفتم تو اتاق و گرفتم خوابیدم فردا«»«»زود بلند شدم و کارامو انجام دادم و رفتم بع عمارتشون

پایان پارت 15.....بچه ها خیلی پارتت داره زیاد میشهه 🙄 قرار نبود اینقدر شه انرژی بدید که زود تموم کنیم بریم برای داستان بدی