عشق لیدی باگ p10

سلام ببخشید بابت تاخیر

🐞:وایییی تیکی دیدی چیشد ادرین تو مدرسه دستم و گرفت ااعععععععععععع(جیغ خوشحالی😅) ❤:باشه مری فهمیدم و برات خوشحالم ولی ترو خدا دیگه جیغ نزن😵🐞:آها باشه ببخشید 😅 فقط زیادی ذوق زده شدم 😅😍(خب می ریم به دو ماه بعد و امروز روز جنگ بین قهرمانان و شدوماث هست )🐞:تسلیم شو شدوماث 🦋:عمرا لیدی باگ (دوستان از اونجایی که گابریل شدوماثه و ناتالی معجزه گر نداره ناتالی به شکل شرور شده به شدوماث کمک میکنه و چون من اسم ناتالی شرور شده رو یادم رفته می نویسم ملکه شرارت ولی چون طولانی هست می نویسم م ش قدرتش هم اینه که میتونه هیولا بسازه ) م ش :

امروز روز شکست شماست ها ها ها ها😈 🐞: فکر کنم جملتو اشتباه گفتی بزار من برات اصلاحش میکنم اهم اهم (گلو صاف کردن) امروز ما قهرمانان پاریس اینجا هستیم تا برای همیشه به این جنگ خاتمه بدیم 🐱:واو👏👏👏 🐞:😐😑 (نیم ساعت بعد)🐞:توی ذهنش:وای چقدر خسته شدم ولی نباید تسلیم بشم باید ادامه بدم. بعدش 🐞و🐱 هردوتاشوت با هم شروع به حمله کردند 🐞: همینطور که داشتیم حمله میکردیم یهو شدوماث یه لگد محکم زد تو شکمم و پرت شدم اونور اهه اهه (سرفه) یهو دیدم از دهنم داره خون میاد توجهی نکردم و دوباره شروع کردم به جنگیدن

🐱:بانوی من حالت خوبه خیلی نگرانت شدم ولی نتونستم بیام😢 🐞:اره پیشی جون حالم خوبه 🐱:داشتم میجنگیدم که شدوماث یه خنجر از پشت کمرشدر آورد و یهو تا اومدم به خودم بجنبم خنجر درست وسط سینه ی بانوم بود😳نمی تونستم باور کنم 😢همونجا از شدت ناراحتی و عصبانیت یه نور سبز،مشکی دارم حلقه زد یهو رو هوا معلق شدم و یه حس عجیبی بهم دست داد احساس قدرت میکردم به لباسم نگاه کردم انگار ارتقا پیدا کردم که یهو یاد حرف پلگ افتادم (فلش بک به چند ماه قبل خونه ی ادرین ) 🐱:پلگ میگم من و بانوم قدرت های دیگه ای نداریم؟ 🖤:البته که دارین 🐱:میشه یکی شو بگی؟ 🖤:نچ 🐱: لطفااااا 🖤:پوف خیله خب بابا خب راستش من و تیکی به جز ساختن و تخریب قدرت های دیگه ای هم داریم که بعضی هاشون به ما و بعضی هاشون به هلدرمون بستگی داره مثلا یه قدرت که خیلی قدرتمنده و بستگی به هلدرمون داره اینه که

تمام دستم شکست😵😩 اسلاید بعد شرایط

شرایط:۱۵ بازدید ۱۰ لایک و ۸ کامنت😊 بازم به خاطر تاخیر معذرت میخوام اسلاید بعد یه سوپرایز دارم😊

میخوام فردا دوتا پارت بزارم😊😊😊😊 امیدوارم خوشحال شده باشید😗 نتیجه چالش داریم