
این پارتم بسی جالب 😎 چون پارت قبلم عدم تایید خورد متنای پارت قبلم تو این پارت قرار دادم دیگ اندازه سه پارته این پارت 😎
بعد دقایقی که حواس همه پسرا پرت صحبتای اون مرده رو استیج شد از جام بلند شدم.... سوآه پیام داده بود که باهاش تماس بگیرم.... از سالن اصلی خارج شدم سمت چپ در سالن اصلی یک راهرو بود که خلوت تر بنظر میرسید وارد اون راهرو شدم ..... قدمامو تند تر کردم .... وقتی مطمئن شدم کسی اطرافم نیست داخل واتس اپ با سوآه تماس گرفتم بعد دو تا بوق جواب داد : سلام S_سلام خوبی ؟ کارا چطور پیش میره؟ چرا چهار روزه باهات تماس میگیرم جواب نمیدی؟ Y_ با وکیلی که هودانگ گرفته صحبت کردم.... احتمالا تا هفته اینده بتونه ویزامو جور کنه.... S_ خب خداروشکر... راستی پسری رو که یک لکه بزرگ سوختگی روی صورتش داره رو میشناسی؟ >نفساش نا منظم شد..گریش گرفته بود y _ چی؟ اون.. اون... پیداش میشه.. فک میکردم وقتی برگشتیم عقب دیگه سرو کله اونم پیدا نمیشه. . فک میکردم اگه من نباشم و نرم دیدنش دیگه بر نمیگرده... S_ میشناسیش ؟ اون کیه؟ چیشده خوبی؟ Y_سعی کن... ازش دوری کنی.. اگه بخوایی تو کاراش دخالت کنی..هودانگ.. هق زد... هودانگ میمیره. دهنم باز موند... _چی هودانگ قراره بمیره؟ داری راجب چی حرف میزنی سوآه؟ 31 دسامبر سال 2018 وقتی که برگشتیم عقب... داری میگی.... هودانگ اون زمان... زنده نبود؟ تازه داشت دوهزاریم میوفتاد تو چه بازی خطرناکی افتادم.... _ ببین... ببین سوآه از اول برام تعریف کن.... اون کیه.... هودانگ.... هودانگ... چجوری میمیره.... من جلوی مرگ جونگهیون و گرفتم.... جلوی مرگ هودانگم میتونم بگیرم..... خب؟ بگو چیشده.... _ نمیدونم... نمیدونم خیلی چیزا تغییر کرده... در اصل اول من باید این بازیو شروع میکردم... اما... اما... این بازیو اول اون... شروع کرده..... _سوآه... ببین..... من داداشتو نجات میدم باشه؟ Jim_ سوآه؟ اروم گفتم : سوآه بعدا باهات تماس میگیرم.. >گوشیو قطع کردم _ از کی اونجا وایستادی؟ >اروم اروم به سمتم قدم برداشت _ پسر با لکه بزرگ سوختگی.... 31 دسامبر 2018 ..... >یک قدم به عقب برداشتم _ داشتم... داشتم باهاش راجب وبتونی که مینویسم حرف میزدم.... >jim_ با کی حرف میزدی؟ سوآه... خواهر هودانگ؟ ینی خودت؟ خود ایندت؟ نه فکر کنم... اخه انگار فقط داداش اون بود..... پس دوتا سوآه نیست.. ینی ایندت نبود.... نه ؟ تو این زمان بود... >رنگم کاملا پریده بود اونقدر رفتم عقب ک چسبیدم به دیوار دقیقا رو به روم وایستاده بود سرشو اورد جلو : تو... کی هستی؟ تو... جلوی مرگ جونگهیونو گرفتی؟×از اینده اومدی... اما... اما اینکه داشتی با خودت حرف میزدی رو نمیتونم هضم کنم تو دلم گفتم ینی از اینده اومدنو میتونی هضم کنی؟ >دلیل این عکس العمل جدیشو نمیفهمیدم... نوشتن وبتون خیلی منطقی تر بود تا باور حرفایی که پشت تلفن زدم.... >از پشت سرش جونگکوک رو دیدم که به سمتمون میومد سرش پایین بود و هنوز متوجه ما نشده بود به لباسش که یک مایع نارنجی ریخته بود روش نگاه میکرد و اخماش تو هم بود
S_جونگکوک اینجاست... برگشت عقب و یک قدم ازم فاصله گرفت جونگکوک سرشو بلند کرد مارو دید خندید : نرسیده لباسمو کثیف کردم.. با کلافگه چشم ازش گرفتم چرا از وقتی اومدم باید به همه جواب پس بدم.... ؟ >بعد پنج دقیقه جونگکوک از دستشویی خارج شد دکمه کتشو بست و گفت : نمیشد به جای ریختن ابمیوه رو پیرهنم میگفتی قراره قرعه کشی امروز به من بیوفته؟ اگه نمیگفتی قراره این اتفاق بیوفته کت سفیدمو میپوشیدم و الان باید برمیگشتم خونه..... راستی از کجا فهمیدی؟ >با ترید به سمت جیمین برگشتم اونم سرشو به سمت من برگردوند و نگام کرد.... شاید... شاید..... S_ میتونم باهات صحبت کنم؟ >جونگکوک که انگار از بی توجهیمون به حرفش ناراحت شده بود به منو جیمین نگاه کرد... >جیمین بهم نگاه کرد : بریم یک جای خلوت. >رو به جونگکوک گفتم _ به هودانگ بگو با جیمینم نگران نشه >با تعجب سرشو تکون داد..عقب گرد کردمو پشت سر جیمین راه افتادم... منظورش چی بود... ینی چیزی که بهش فکر میکردم درست بود؟ برای جیمینم این اتفاق افتاده بود؟ اما چرا؟... چرا این تغییر زمان رو بعضیا یادشون بود اما بعضیا یادشون نبود؟ >دقایقی بعد توی یک کافی شاپ کوچولو توی همون ساختمونی که جشنواره برگزار میشد نشسته بودیم >پا روی پا انداخته بود و دست به سینه بهم نگاه میکرد >قلاب دستامو از هم باز کردمو سکوت رو شکوندم _ تو از قبل از ریختن ابمیوه رو پیرهن جونگکوک خبر داشتی؟ >با تفکر سرشو تکون داد. _ اما... اما... چجوری ؟ >کمی به جلو متمایل شد دستاشو بهم قلاب کرد _ چرا راجب مرگ جونگهیون حرف میزدی.. شخصی که انگار...جلوی مرگشو گرفت تو بودی درسته؟ >s_ تو ام میدونستی اون قراره بمیره؟ >سرشو به علامت منفی تکون داد : وقتی توی بیمارستان دیدمش نمیدونستم توی سال 2017 ام خیلی تعجب کردم.. کسی که مرده بود رو به روم وایستاده بود واقعا شوکه شدم.... >_ توی بیمارستان متوجه زمان شدی؟ >jim_ فکر میکنم دوازده شب 31 دسامبر سال 2018 این اتفاق افتاد.... زمانی که میخواست سال جدید شروع بشه.... کمی فکر کردم درست میگفت.... S_ درسته همون روز بود...... اما بجای یک سال چرا یک سال و دوازده روز برگشتیم عقب؟ >دستی به پشت گردنش کشید... Jim_ شاید 31 دسامبر 2017 قراره برگردیم.... S_ شیش روز دیگه ینی تموم میشه؟ این تغییراتی که ایجاد شده چی؟ رو اینده تاثیر داره؟ سرشو تکون داد : هیچ نظری ندارم
بعد مکث کوتاهی گفت _ سوآه کیه؟ >دلیلی نداشت بهش نگم _وقتی برگشتیم عقب... جام با سوآه عوض شد... >با چند ثانیه مکث نگام کرد... نفسو پر صدا بیرون فرستاد گیج شده بود پوزخندی زد :فکر کنم توی اون وبتونی ک راجبش حرف میزدی گیر کردیم ... زیاد منطقی نیست... اگه این تغییر زمان برام اتفاق نمیوفتاد... هیچ وقت باور نمیکردم.... >لبخند زدم... >چی باید میگفتم... باهاش هم عقیده بودم.. >خوشحال بودم حداقل تو این مخمصه یکی پیدا شده بود ک موقعیتمو درک کنه.. >jim_ راجب جونگهیون میخوایی چیکار کنی؟ ریشه مشکلش هنوز حل نشده.. ممکنه دوباره اون کارو تکرار کنه... S_ نمیدونم چجوری میتونم مشکلشو حل کنم.. اون فکر میکنه شخصیم که تعقیبش میکنه.. فک میکنه ساسانگ فنم.. الانم تنها گیرم بیاره حسابی سوال پیچم میکنه.. ک چجوری فهمیدم قصدشو.. یا ادرس خونه ای که به هیچ کس راجب بهش نگفته بود.. تا وقتی این مشکل هست نمیتونم بهش نزدیم بشم و فکر میکنم من تنها شخصی هستم که میتونم بهش کمک کنم چون از اینده خبر دارم Jim_ منم هستم... و در ضمن یک نکته رو هم باید بهت گوشزد کنم ما ام دیگه از اینده اطلاعی نداریم.... S_ منظورت چیه؟. Jim_ مشخصه.. تو تغییرش دادی.. چجوری میخوایی سرنوشت یک سال اینده ی شخصیو بفهمی که در اصل مرده ؟ الان متوجه نمیشی ولی در اصل خیلی چیزارو تغییر دادی که تغییراتش بشدت رو اینده ی حتی این کشور تاثیر میذاره.... یک سلبریتی معروف زنده مونده ... ممکنه خیلی از گروهایی ک قرار بوده معروف شن با درخشش بیشتر شاینی دیگ معروف نشن... ممکنه بعدا باعث تصادفی شه که یک نفر که قرار بوده زنده بمونه بمیره.... تو اومدی تو زندگی بی تی اس و من الان دارم باهات حرف میزنم... درصورتی قبل این تو زندگی ما نبودی..این مسئله مثل این میمونه مسیر تو مستقیمه..اگه الان یک درجه مسیرتو کج کنی.. بعد سی صد چهار صد کیلومتر هزاران کیلومتر از اون مسیری که قرار بوده باشی فاصله داری بخاطر چی؟ فقط بخاطر یک درجه کج شدن کاملا مسیر عوض میشه..تو استارت این تغییرو زدی.. پس مشخص نیست در اینده قراره چ اتفاقی بیوفته.. حتی ممکنه.. خیلی از ادمایی ک رو زندگیشون تاثیر گذاشتی بمیرن ..درصورتی ک اگر ب اون زندگی قبلیمون ادامه میدادیم ممکن بود اونا حتی نود سال عمر کنن.. از وقتی اومدم اینجا سعی کردم هیچ تغییری ندم.. اما خب تغییر ایجاد شده.. و هرچی بگذره این تاثیر گسترده و گسترده میشه تا جایی که تو تموم دنیا پخش میشه..چون تو زندگی ادمای مهمی رو تغییر دادی حرفاش کاملا منطقی بود... Jim_ و درضمن.. بیا باهم جونگهیونو و داهیونگ و نجات بدیم.. _ چطوری ؟
_بهم فرصت بده پنج دقیقه فکر کنم >سرمو تکون دادم و به صندلی تکیه زدم.. گوشیمو برداشتم و به هودانگ پیامک زدم : جام امنه.. تا نیم ساعت دیگه برمیگردم.. تو اینستا گرام یک دوری زدم که جمیمین تک سرفه ای کرد JIM:بیا قرار بذاریم.... >سرمو بلند کردم چشمام گرد شد: جااان؟ >کاملا جدی بود پا روی پا انداخت و دست به سینه نشست و بهم خیره شد JIM_وقتی عاشق یک سلبریتی دیگ باشی.. خب دلیل نداره ساسانگ فن باشی.. این طور نیست؟ >پوف کلافه ای کشیدم : جیمین.. الان مشکل من ساسانگ فن بودن نیست.. مشکل من جوابی نداشتن برای سوالات جونگهیونه و بهونه ای برای نزدیک شدن بهش نیست Jim_ درسته قبلش باید جایگاه خاصی بگیری که یک دختر معمولی نباشی تو الان تو این جایگاه هر توضیحی غیر ساسانگ فن بودن بهش بدی اونم به تنهایی حرفت قابل اثبات نیست تو قبل از همه نیاز به ی پشتیبان داری که از رازت خبر داشته باشه... نمتونی تا زمانی که یک رابطه مشخص داری بدون اینکه بهت سوظن بشه به جونگهون نزدیک بشی.... نیاز نیست باهم وقت بگذرونیم و یا این قضیه رو فاش کنیم.. همین که بی تی اس و شاینی بدونن کافیه..... S_ اومدیمو متوجه شدن من ساسانگ فن نیستم.. دنبال جلب توجه جونگهیونم نیستم.. اینجوری نزدیک شدن بهش ایرادی نداره.. تا این جا حل شد.. حالا تکلیف اون بهونه نزدیک شدن بهش چیه و من چطوری فهمیدم اون الان قصد خودکشی داره ک رفتمو جلوشو گرفتم؟ و مهم تر از همه من برای فرار از سوالات جونگکوک بهش گفتم دارم دارم با جونگهیون قرار میذارم.. چجوری یه شبه تورو به عنوان دوست پسرم معرفی کنم..؟؟ ..... Jk_ ولی من یک نظر >دیگه دارم چشمام گرد شد ریکشن جیمینم همین بود >هردومون به پشت سرم نگاه کردیم جونگکوک بود کلاهشو برداشت استایلش کاملا عوض شده بود.. چجوری متوجهش نشده بودیم چشمام گرد شد : s:تو. تو از کی اونجایی؟ >لبخند کج و کوله ای زد... سرشو تکون داد _ بعد اونکه اونجوری صورتاتونو دیدم که بهم نزدیکه بهتون مشکوک شدم.. یکدفعه ام که ولم کردین رفتین فک کنم باید بهم حق بدین که گوش وایستادن تو این شرایط ایرادی نداره.... >جیمین دستشو زیر چونش زده بودو با ی نگاه مرموزی جونگکوک و نگاه میکرد ینی دارم برات... >به صندلی کناریش اشاره کرد >جونگکوک بلند شد و اومد >صندلی خالی دور میزی ک نشسته بودیمو پر کرد....
Jim:خب توضیح بده Jk_اونطوری که فهمیدم... جون هودانگ و جونگهیون در خطره..یعنی چطور بگم.شما خبر دارید ک ممکنه در اینده اونا بمیرن.. من خب هیچی یادم نیست.. قبلش بیایین اطلاعت هم دیگه رو باهم ب اشتراک بذاریم خوب؟ Jim_ اومدی فضولی یا واقعا نظر بدی جونگکوک؟ Jk_ فک نکنم زیاد وقتتونو بگیره توضیح بدین اطلاعاتی راجب مرگ جونگهیون و هودانگ .... >برگشتم به سمت جیمین از اونجایی ک اون کره بود احتمالا بیشتر اطلاع داشت. Jim_ سریالی که هودانگ توش بازی میکنه ب دلیل اینکه گفتن قراره اون خواننده ناشناس چهرشو توی این سریال نشون بده.. طی مراحل ساخت، چهره نقش اصلی سکرت موند ..و خوب متاسفانه چهره هودانگ تا همیشه محفوظ موند چون قبل پخش هودانگ.... به قتل رسید.. و هیچ وقت چهره اونو فاش نکردن چون یقین داشتن باعث بهم ریختن اذهان عمومی میشه. و خوب خواهرشم اینو خواست.. برای ناراحت نشدن مردم.. تصمیم بر این شد اون تا همیشه یک چهره ناشناس باقی بمونه و به دلیل اینکه نمیخواسته چهرش دیده شه قرار داد بازی در سریال رو کنسل کرده. و خب متاسفانه... اطلاعت دقیقی در این باره کمپانی فاش نکرده منم به طور اتفاقی متوجه شدم اون چهره هودانگ بوده و متاسفانه فوت شده. چون... نامجون رفیق قدیمیش بوده و از این مراسم رابطشون نزدیک تر شده.. طبق اطلاعات من جسد هودانگ یک ماهه دیگه شب 30 ژانویه.. پیدا میشه... >چهرمو جمع کردم حتی نمیتونستم تصور کنم هودانگ تنها کسی ک تو این کشور بهش نزدیک بودم... تنها پشتیبانمو از دست میدم... >جونگکوک دست به سینه نشست _ پس در واقع نیازه کاری کنیم که امنیت هودانگ و جونگهیون هم زمان تامین شه درسته؟ >جیمین سرشو تکون داد جونگکوک ادامه داد : بعد فکر میکنی تنها با خبر قرار گذاشتنه شما دوتا قراره جونگهیون و هودانگ زنده بمونن Jim_ من برای توجیح ساسانگ نبودن سوآه گفتم... >سری به علامت تاسف تکان داد _ از اونجایی ک میگین تاریخ داره عوض میشه پس ممکنه 30 ژانویه نباشه... ممکنه همین فردا باشه..... حتی ممکنه همین فردا جونگهیون دوباره بخواد تصمیمشو عملی کنه.... S_خب میگین باید چیکار کنیم؟ Jk_ همین امشب چهره هودانگو فاش میکنیم.... اینطوری هم تو جایگاهتو حفظ میکنی و ظن ساسانگ بودن ازت سلب میشه و هم هودانگ مورد توجه قرار میگیره دیگه ب قتل رسوندش کار اسونی نیست.. به محض شناخته شدنش طرفدارا هجوم میارن دم خونتون از اونجایی که خیلی معروفه .. پس دولت موظف میشه از هودانگ مراقبت کنه... و کمپانی مجبوره براش بادیگراد در نظر بگیره...دیگه کمپانی نمیذاره کلشو بندازه پایین و هر جایی بره.... >جیمین سرشو تکون داد _ فکر نمیکردم اینقدر باهوش باشی جونگکوک >جونگکوک ریز خندید انگار تو دلش داشت به خودش افتخار میکرد _ خب مسئله هودانگ فعلا حل شد اما جونگهیون چی؟ Jk_ موقع برگشتن به خونه متوجه میشین الان وقت کمه... به ساعتش نگاه کرد Jk_ اجرای ما ده دقه دیگس... کمپانی ممکنه از دستمون عصبی بشه. اما خب خندید. رو به جیمین گفت _ از پسش بر میایم نه جیمین؟ جیمین لبخند زد بلند شد _ اره...
ده سال پیش.. نیمه درو باز کرد و از لای در به نامجون که داشت با جدیت روی متن شعرش کار میکرد نگاه کرد.. سوآه : نامجون؟ کی اومدی؟ .. با لبخند سرشو بلند کرد : اینجایی سوآه؟ بیا اینجا بشین کارت دارم.. به سمتش قدم برداشت و کنارش نشست.. S_ چیکار میکنی؟ ♡_دارم متن شعر مینویسم میخونم نگاه کن ببین قشنگه؟ سوآه سرشو تکون داد و لبخند زد.. نامجون همزمان باهاش لبخند زد : فک کنم عالی شد.. ♥_ بخون خب .. (علامت نامجون ♡ علامت سوآه ♥ علامت هودانگ ★) نامجون برگشو بالا اورد تا میخواست شروع کنه به خوندن که در باز شد و هودانگ وارد اتاق شد قیافش گرفته بود.. نامجون بلند شد : چیشده هودانگ چرا ناراحتی؟ هودانگ کیفشو انداخت گوشه اتاق و کنارش نشست رو به سوآه گفت.. ★ _ میشه بری بیرون سوآه؟ سوآه که دید هودانگ ناراحته بدون حرف از اتاق بیرون رفت ★ _امروز در خواست کمپانی با قراردادو رد کردم.. نامجون با تعجب و عصبانیت گفت: چرا؟ چرا هودانگ. تو که خیلی استعداد داری.. این رویات از اول عمرت بوده... چرا قبولش نکردی؟ چرا ردش کردی؟ یک قطره اشک از گوشه چشم هودانگ چکید★ : اخه .. پدر مادر نداریم.. نامجونم گریش گرفت: چرا اخه؟ چرا هیونگ؟ شما که وضع خودتونو بهتر میدونین.. اگه آیدول شی.. زندگیتون از این رو به اون رو میشه..سوآه خیلی خوشبخت میشه.. ★_ سوآه هنوز نه سالشه.. وقتی کار اموز شم... دیگه نمیتونم مراقبش باشم.. دیگه نمیتونم کنارش باشم.. کی میخواد مراقبش باشه نامجون؟ یک بچه تک و تنها کی میخواد حواسش بهش باشه.. ؟ >گریش شدت گرفت: بعد اینکه مامان بابا رفتن بابابزرگ مراقبمون بود. اما بابابزرگ ام رفته... بابابزرگ ام تنهامون گذاشت چجوری میتونم منم تنهاش بذارم....؟ ♡_ من هستم هیونگ... من تا اخر مراقبشم... تو فقط برو به رویات برس باشه؟ هودانگ پشت دستشو به چشماش کشید : تو هنوز دوازده سالته... باید مراقب خواهر و خانواده خودت باشی... نمیتونم این کارو بکنم... ♡_ هیونگ.... میبرمش خونه خودمون... مثل خواهر خودم... همسن خواهر خودمم که هست..... اونا میتونن خیلی خوش بگذرونن هوم؟ همین الان برو حرفتو پس بگیر باشه؟ ★_ نه نمیتونم این کارو کنم نامجون خودم باید هوای خواهرمو داشته باشم بابا قبل مرگش ب من سپردش زمانی ک فقط یک سالش بود گذاشتش تو بغلم و ازم خواست تا همیشه مراقبش باشم از شیش سالگی یاد گرفتم باید مراقب خواهرم باشم چون وظیفه منه..نمیتونم به کسه دیگه بسپرمش . بعدم این رویای تو ام هست. همین که تو به رویات برسی برای من کافیه نامجون انگار من به رویام رسیدم باشه؟ #زمان حال# جونگکوک و جیمین جلو تر رفتن تو یک اتاق دیگه جای بقیه تا اماده شن.... رفتم توی سالن جونگهیون و هودانگ کنار هم نشسته بودن و اروم دم گوش هم دیگه حرف میزدن..... از جلوشون رد شدمو کنار هودانگ نشستم برگشت سمتم با شیطنت گفت : یک ساعته با جیمین چی میگفتین.....؟ s: یکم حالش خوب نبود نمتونست تنها بره... بردمش کافه یک چیزی بخوره... خندشو قورت داد چهرش نگران شد : چرا چیشده؟ به نامجون زنگ میزدی میبردش بیمارستان..... _ نه در اون حدم حالش بد نبود جونگهیون سرشو اورد جلو : اونروزم که رفتیم بیمارستان ملاقاتش گفتن یکهویی حالش بد شده... الانم همونجوری شده بود؟ هودانگ با تعجب گفت : باهم رفتین ملاقاتش!؟ باید یک بهونه بهتر میوردم... باز جونگهیون یادش اومد.... جونگهیون در جواب حرف هودانگ گفت : اره میخواستم باهاش حرف بزنم که یکهو نامجونو دیدیم باهاش رفتیم بیمارستان.. بعدم که غیبش زد..
راستی کجا رفتی سوآه؟ اب دهنمو قورت دادم دو جفت چشم منتظر جواب بودن _s:دوستم زنگ زد... براش یک مشکلی پیش اومده بود مجبور شدم برم J: منک تموم مدت تو راه پله بودم چجوری از کنارم رد شدی؟ با تعجب برگشتم سمتش: من حتی باهات خداحافظی کردم نفهمیدی؟ یک ابروی جونگهیون بالا پرید : کی؟ سرمو به علامت تاسف تکون دادم که هودانگ خندید : خیلخب حالا فردا برنامه بریزین خودم میرسونمش بپرس سوالاتو....ولی راجب چی سوال داری از خواهرم؟ >عنا غیرتی شد داداشم >بی تی اس اومدن رو استیج... برگشتم سمت استیج : الان میخوام گوش کنم..... هودانگ با دلخوری سرشو برگردوند.. فک کنم قهر کرد... باید قبلش با جونگکوک و جیمین هماهنگ میکردم این بحث بیشتر از این پیش کشیده نمیشد بهتر بود..... اوه میکروفون افتاد دست جونگ کوک... دستمو زدم زیر چونم.... سرشو انداخته بود پایین سکوت کرده بود... کار سختیو به بچه سپرده بودم..... نفس عمیقی کشید سرشو بلند کرد با خنده پر استرس گفت : میخوام یک اهنگیو اجرا کنم.... همه اعضا غیر جیمین با تعجب برگشتن سمتش.... مجری گفت: خودت اماده کردی؟ راجب چیه؟ Jk_ اهنگ سریال بدون تو...... مجری:اوههه همون سریالی که قراره اون خواننده مشهور توش بازی کنه؟ خودش نوشته؟ نامجون هی چشم و ابرو براش میومد... دیگ طاقت نیورد رفت سمتشو اروم دم گوشش یک چیزی گفت بدون توجه به حرفش به سمت مجری برگشت : اره کیم هودانگ خودش نوشته... Mojry_ چی؟ کیم هودانگ؟ تو الان اسم اون خواننده ناشناسو فاش کردی؟؟؟ وااای >همه در گوش هم شروع کردن به حرف زدن... مجری : اون کجاست؟ اون الان اینجاست؟؟؟؟ به هودانگ نگاه کردم چشاش گرد شده بودو رنگش پریده بود..... جونگکوک به سمتش اشاره کرد.... نفس حبس شدشو بیرون فرستاد و دستشو به پیشونیش کشید.... همه برگشتش سمتش و صدای پچ پچاشون تو سالن پیچید : وای چقدر خوشگله... فک میکردم چون زشته ناشناس مونده... حتما دلایل خودشو داره... مجری: اقای هودانگ بیایین بالا... مردم چند ساله خیلی مشتاقن ببیننتون....بیایین خودتونو معرفی کنین.... و دلیل اینکه نمیخواستین چهرتون دیده بشه رو بگین زود تر از زمان انتظاره ولی انگار امشب خیلی حرف داریم باهم بزنیم... از همین الان پیج توییتر و اینستای بیگ هیت داره پر میشه از سوالاتی که طرفدارات از سر تا سر جهان میپرسن باید امشب به همش جواب بدی.... >هودانگ بلند شد.... با نگرانی نگاهی بهم انداخت... براش لبخند اطمینان بخشی زدم.... نفس عمیقی کشید و اروم از اونجا دور شد... همه با شوق داشتن نگاش میکردن... الان دیگه کاملا تاریخو تغییر دادم..... انچه خواهید خواند : پارت 68 قلبم داشت از تو سینم کنده میشد میخاستم سینمو بشکافمو بکنمش ... دستامو مشت کرده بودم... تا اشکام نریزه... اون اقا کلاهشو رو سرش گذاشت و با سر پایین از در خارج شد.. تهیونگ به دیوار تکیه زد و سر خورد.. جیمین سرشو پایین انداخت برگشتم سمتش و یقشو گرفتم و سرش داد زدم : چرا جلوشو نگرفتی؟؟؟ چراااا... همش تقصیر توعه...... تو که خبر داشتی تو که این اینده شوم رو میدونستی.... نباید میذاشتی وارد این بازی شیم.... نباید میذاشتی.... تو باعث شدی هیونگ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بی نظیره داستان ❤
عالی بود من بهش ۱۰۰ میدم
سلام اونییییییییی
پارت بعد داستانت؟؟؟؟😐😐😐😒😒😕😕😕😕
دیر میاد این پارت عزیزم
هودانگ.....اممم.....۲۰ بدم میشه؟؟؟پس ۲۰
هودانگ تو نظر من خیلی خیلی خوش تیپه هم برا تیپش ۲۰ هم برا اخلاقش ۲۰
منتظر پارت بعدی هستم اونییی😘😘😘
میسی عزیزم ❤️
بچها داریم بدبخت میشیم نمیدونم راسته یا نه اما شنیدم هیترا دارن برنامه میریزن که روز تولد جیهوپ بهش هزاران پیام بدن که بدرد نمیخوره و روز تولدش خودشو بکشه لطفا تا جایی که امکان داره ازش حمایت کنین تا بدبخت نشیم 😭😭😭😭
واااای😭😭😭😭😭😭😣😣🤧🤧🤧
پارت بعدی از چهره هودانگ رو نمایی میکنم 😂😂😂❤️
امیدوارم😐😐
تو عکس پارتها از تموم اعضا داستان مثه یسنا و سوآه و هودانگ بزار
تاالان فقط از بی تی اس گذاشتی از جونگهیون هم بزار آبجی🙁😢😢دلم واسش تنگ شده و میخام عکسش رو ببینم ولی وقتی میرم توی گوگل اولین چیزی که میبینم عکس جونگهیون روی تابلوعه که نوار مشکی دورشه و یاد مرگش میوفتم و اشکام میریزه😢😢قبلنا کلیییی عکس ازش داشتم ولی وقتی خودکشی کرد و میرفتم توی گالریم عکساش بود و گریم میگرف و بخاطر همین همههه عکساشو پاک کردم😭😭برای همین لطفا آجی رو عکس پارتات از جونگهیون هم بزار😢😢
باشه عزیزم از جونگهیون هم میذارم
فعلا عکسمو ببین بعدش عکس هوپی رو میذارم بعدش جونگهیون 😍
انگیوم اونی😊🖐
پارت بعد داستانت رو گذاشتی؟
نه فعلا نمیذارم اما شاید فیلم مصاحبه هودانگو بذارم برین ببینین
میگم میشه بگی فیلم و کجا میزازی ؟
پارت اخر پارت دو رو نگاه کن توضیحاتشو دادم ❤️
میگم بچه هاتولد جی هوپ نزدیکه نظرتون چیه بااینکه بایسمون یکی دیگس ولی عکس هوپی رو واسه پرفایلمون بزاریم هان من خودم همین الان عوضش کردم😄
باید ی کاری کنیم خودش ببینه
پیشنهاد خوبیه👌👌👌
الا عوض مینمایم آبجی جان🙂
افرین سوگندجان بوص پس کله مبارکت😘😂😂
میگم پگاه جان اگه ویورس داری اونجا جای ما بترکون من ویورس دارم ولی خرابع پس توجای همه آرمی های ایرانی بترکون چون شنیدم هیترامیخوان باکامنت تو همه جا هوپی رو مجبور کنن روز تولدش خودکوشی کنه😭😭😭
اره دارم بجای شما میترکونیم ایشالا با تیم اتحادمون❤️
چرا زده 47 تا نظر دارم اما فقط 29 تاش دیده میشه؟ مشکل چیه؟ 😐
اره میدونم مشکل پیدا کرده😐🖐
77 تا زده کامنت اما هیچی نیومده اینجا چ وضعه من کامنتای بچهارو میخام بخونم ببینم چی گفتن😐
وای قلبم اومد تودهنم عالی بودیعنی عالی هافقط این انچه خواهید دیدهامنوکشته😂
واینکه من عاشق داستانتم یعنی نفسم به داستان تو بنده ولی عاجی خواهش خواهش بلایی سر هودانگ یاحنگهیون نیاد که ایندفعه به مولا خودمو میکشم😢
واینکه به هودانگ هم ۱۰میدم ولی اینم بگم فرشته های ما خوشگلترن پس این هودانگ خودشو نگیره😌
فعال بای پارت هات روهم طولانی کن
میسی عزیزم.. پایان سریال خوبه نگران نشین ❤️