16 اسلاید صحیح/غلط توسط: Lvecolle انتشار: 2 سال پیش 97 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این رمان فصل دوم رمان وقتی که سال و برای دومین بار با bts تکرار کردمه برا که بهتر موضوع داستان رو درک کنین بهتره اول فصل اول رو بخونین اگرم حوصله ندارین ایرادی نداره میتونین بفهمین...
دیشب که تا حدود زیادی گند زده بودم به ماموریت تصمیم گرفتم گندی ک زدمو جبران کنم و این جبران ده هزار دلار برام خرج برداشت . . .
چشم از بلیط هواپیما گرفتم و به شماره صندلی نگاه کردم . . .
خودش بود . . .
نفس عمیقی کشیدم و روی صندلیم نشستم کلاهمو روی سرم گذاشتم و از پنجره هواپیما به بیرون نگاه کردم . . .
ینی هائین میومد ؟ یا شاید یکهو برنامشو عوض کرده بود . . .
با نشستن شخصی روی صندلی کنارم بهش نگاه کردم ...
خودش بود . . . چون ماسک داشتم منو نشناخت و مشغول گشتن چیزی توی ساک دستیش بود . . . چشم ازش گرفتم و به بیرون نگاه کردم . . .
بعد از گذشت ده دقیقه از بلند شدن هواپیما مهماندار برامون یک ظرف تنقلات اورد . . .
ماسکمو در اوردم و مشغول خوردن شدم و همزمان زیر چشمی هائین رو میپاییدم . . .
با همون اخم ترسناکاش سرش توی گوشیش بود . . .
اگه بخاطر خواهر و برادرام نبود هیچ وقت حتی توی شهری که زندگی میکرد هم زندگی نمیکردم . . .
هنوز بخاطر کاری که دیشب کرد باسنم درد میکرد . . .
اونقدر توی دلم حرص خوردم و به هائین فهش دادم که نفهمیدم چیشد و یک تیکه میوه توی گلوم پرید ...
زدم زیر سرفه ... هائین متعجب سرشو بلند کرد و با دیدنم اخم خفیفی کرد ...
داشتم خفه میشدم و مرتیکه عین بز بهم زل زده بود و جون دادنمو میدید ...
حس میکنم صورتم از سرفه کبود شده بود ...
نه دیگه اینجا بودن و به امید کمک این بودن فایده نداشت... همونجوری که سرفه میکردم از جام بلند شدم و خم خم میخاستم از جلوش رد شم که مچ دستمو گرفت از جاش بلند شد و چند بار محکم کوبید به پشتم . . .
دستت بشکنه هائین . . . پشتم نرم شد . . . دیشب ک اون بلا رو سر باسنم اوردی ... حالام کمرمو زدی شکوندی .... تو این یک مدت هیچ جای سالمی برام نمیمونه ... هر بار ک میبینمت یک قسمت از بدنمو از دست میدم ... دستمو بالا اوردم و مشتشو تو دستم گرفتم تک سرفه ای کردم و با صدای خش داری گفتم : ممنون ... من خوبم ...
*هائین مشتشو از تو دستم در اورد نگاهشو ازم گرفت و یقه ی هودیشو مرتب کرد و همینجوری که روی صندلیش میشست زیر لب با غرغر گفت : به خشک شانس ....
سوجون لیوان قهوه رو جلوم گذاشت و خودشم رو ب روم نشست ...
( هنوز یک ماه بیشتر از رفتنت نگذشته بود . . . گفتی که دیگه بر نمیگردی . . . باز چطور شد سر و کارت یهو به امریکا کشید؟؟ )
نی رو از تو دهنم در اوردم و به سوجون که خیلی جدی نگاهم میکرد نگاه کردم : کسی که دو ساله دنبالشم اومده امریکا . . . دیشب توی ماموریتی که داشتم گند زدم . . . باید کنارم نگهش دارم نمیدونم هر لحظه میخواد چه غلطی بکنه . . .
*سرشو با کلافگی تکون داد لبخند عصبیی زد و گفت : دستی دستی داری خودتو به کشتن میدی دویون . . . اینایی که باهاشون در افتادی حتی سازمان ملل هم نتونسته سر جاشون بنشونتشون ...
با ویبره ی گوشیم گوشیمو از توی جیبم بیرون کشیدم ...
سوجون ازین ک ب حرفش بی اعتنایی کردم لبشو گزید و با حرص نگاهشو ازم گرفت
: الو کجایی پاپ؟
_ تو فرودگاهم کجا بیام...
_ اوکی... منو و سوجون تو کافی شاپ هتلیم لوکیشن دقیقمونو میفرستم زود تر خودتو برسون ...
*تلفن رو قطع کردم
: حتما باید با هواپیمای اون یارو میومدی؟ پاپ بدبخت رو هم زا به راه کردی ... مجبور شد تنها بیاد زیادی دیگه به هائین علاقه نشون نمیدی ؟
با غضب نگاهش کردم که دستشو به علامت تسلیم بالا اورد : اوکی دویون ... من تسلیمم ... هر غلطی میخایی بکن ... فقط سرت رفت ... خونت پای خودت ...
*دستمو به علامت سکوت جلوی صورتم اوردم و با چشمام به هائین که از پله ها پایین میومد و حواسش به یکسری برگه توی دستش بود اشاره کردم ...
*سوجون بدون اینکه بهش نگاه کنه گوشیشو روشن کرد و مشغول ور رفتن باهاش شد . . .
*هائین به سمت پیشخوان رفت سفارششو ثبت کرد و پشت میز کناریم نشست . . .
*از جام بلند شدم و کیف پولمو از روی میز برداشتم : سوجون من دارم میرم . . .
سوجون بدون اینکه بهم نگاه کنه سرشو تکون داد . . .
*هائین که با شنیدن اسم سوجون تا اون لحظه بهمون زل زده بود پوزخند زد و سرشو به علامت تاسف تکون داد
با دور شدن ازشون نفسی از سر اسودگی کشیدم . . . این مرتیکه همون چیزی بود که بیشتر از همه بهش فوبیا داشتم . . . اگه بابا میفهمید اینجوری خودمو درگیر این بازی کردم قطعا سر به تنم نمیذاشت اون حتی بخاطر امنیتم باهام تماس نمیگرفت و عملا بخاطر این حساس بودناش... انگار بین من و اون خانواده هیچ وفت هیچ نسبتی نبود و بهترین موقعيت بود تا بدون اینکه بهم شک کنن بتونم کاسه کوزه شونو بهم بریزم . . .
*_ اسمت چیه؟
قلبم از حرکت ایستاد و با وحشتی که به وضوح از چهرم مشخص بود برگشتم عقب . . .
*هائین مشکوک به صورتم نگاه کرد : شوکه شدی؟ از من میترسی؟
*خودمو جمع و جور کردم تک خنده ای کردم و گفتم : ببخشید توی فکر بودم . . . چی پرسیدین ؟
هائین دست به سینه نگاهم کرد و گفت : به طرز مشکوکی هر جا میرم از قبل از من اونجا حضور داری ! سرنوشته یا چی؟ از قبل برنامه ی کاریمو داری ؟ !* سرتو از دست دادی دویونه احمق ... اون عوضی همین الانشم بهت مشکوک شده ...
*وقتی دید مث احمقا بهش زل زدم سرشو به علامت تاسف تکون داد : سوجون ؟ دیشب تو کره ام اسمشو زیاد میگفتی . . .
برا دیدن اون اومدی امریکا ؟
*نفسی از روی ناامیدی کشید و با ابرو به پایین تنم اشاره کرد : ظاهرا دیشب کنترل قدرتمو از دست دادم و هنوز میلنگی ...
( با تعجب و تفکر بهش زل زدم ... اره هائین من یادم نمیاد که دیشب تورو دیدم و اونجوری مثل یک سوسک پخش زمینم کردی بهتره باورش کنی اینجوری برات بهتره وگرنه مجبورم انتقام بلایی که سرم اوردی رو ازت بگیرم ...)
لبخند زد حتی لبخنداشم منو میترسوند : ظاهرا اولین دیدارمونو یادت نیست ... برای جبران کارم میخوایی شام مهمونت کنم ... از دیشب عذاب وجدان گرفتم !
( تو ... اره تو عذاب وجدانم حالیته ...)
*_ دویون مگه نرفتی؟
*دوتایی برگشتیم سمت سوجون ...
*سوجون در ماشینشو بست و با یک اخم غلیظ اومد سمتمون هائین پوزخندی زد ... سوجون نگاهشو از هائین عوضی گرفت و متعجب نگاهم کرد : گفتی عجله داری اما هنوز اینجایی ... میخوایی برسونمت ؟
*هائین دستاشو تو جیب شلوارش کرد : پس من میرم . . . به کاراتون برسین ...
*سوجون نیمچه لبخندی زد جوری که انگار داشت میگفت اره برو زودتر گورتو گم کن بازومو گرفت و منو به سمت ماشینش کشوند ...
*وقتی داخل ماشین نشستم با حرص گفتم : داری چه غلطی میکنی سوجون؟ ! میخواست شام مهمونم کنه ... چرا خودتو انداختی وسط؟
*_ منظورت اخرین شام عمرته؟ ! فک کردی هائین احمقه ؟ اگه هائین احمق بود الان تو اون سازمان کوفتی این جایگاهو داشت ؟! کاملا بهت مشکوک شده احمق . . . فقط کافی بود درخواست شامشو قبول میکردی تا بفهمه جاسوسی چیزی هستی و کارتو یکسره کنه . . . *انگشتشو به علامت تهدید بالا اورد و گفت : بهتره تو طول این هفته دیگه جلوش افتابی نشی تا بیشتر از این بهت مشکوک نشده . . .
پنج روز از امریکا بودنم میگذشت ... توی این مدت دیگه جلوی هائین افتابی نشده بودم و دورادور رفتو امدشو چک میکردم انگار فقط برای تفریح اومده بود. تو هتل میخورد میخوابید . . . میرفت باغ وحش . . . دوستاشو تو کافی شاپ میدید و شهر رو میگشت . . .
اینهمه پولی که خرج رفت و امد و هتل لوکسی ک توش اقامت داشت کردم به معنای واقعی حروم شد . . .
( دیگه نمیتونم اینهمه بی مصرف بودنو تحمل کنم ... کل روز دنبال این عوضییم که کارش خوردن و خوابیدن و تفریح کردنه ... مطمعنین منو دنبال ادم درستش فرستادین ؟ مطمعنین این هائین همون هائینه؟ )
رئیس که از غر غرام کاملا اعصابش بهم ریخته بود گفت :(×خودت این ماموریت سختو خواستی دویون، اگه از بیرون زندگیش مثل یه ادم عادی نبود خیلی وقت قبل سازمانشون توسط سازمان امنیت بین الملل منحل میشد ... برا همین دارم بهت میگم باید تو زندگیش نفوذ کنی تا تو زندگیش نفوذ نکنی هیچی دستگیرت نمیشه... تو همه جای دنیا دنبالش برو و دورادور مراقبش باش نمیتونی چیزی بفهمی ازونا دویون! اگه ایینقدر راحت بود 25 سال تمام دنبال نابود کردنشون نبودم!!! من این مدت برا هیچی اموزشت ندادم! اگه نمیتونی همین الان از این ماموریت بیرون بیا و جون پاپ و سوجون و خانوادتو الکی به خطر ننداز )
با کلافگی دستمو از رو شقیقه هام برداشتم : اوکیش میکنم رئیس....
*موبایلمو قطع کردم و داخل جیبم گذاشتم . سرمو بلند کردم و با دیدن سه تا از ارازل و اوباشی که دوساله دنبالم بودن تقریبا قالب تهی کردم ... لعنتی ... دوباره خودمو انداختم تو دردسر من دست خالی مقابل اونایی ک با چاقو و چوب جلوم وایستاده بودن ...
#_ بالاخره لوکیشنت توی امریکا روشن شد بچه رئیس ... بهت گفته بودم هرجای لس انجلسم باشی توی چند دقیقه میتونم بیام جات ...
لبخند زدم دستامو به علامت تسلیم بالا اوردم و عقب عقب رفتم : بیایین با حرف زدن حلش کنیم خب ؟ اتفاقی که نیوفتاده .... براتون جبرانش میکنم...
*به دوتا ادمای همراهش نگاه کرد و بهم اشاره کرد : بزنینش .... نمیخام فردا زنده ببینمش ....
*لعنتی ...
*اومدم عقب گرد کنم و بدوم که از یقم گرفتو پرتم کرد روی زمین کف دستمو و زانوهام انگار حسابی خراشیده شده بود و به شدت میسوخت ...
*مکسه عوضی از موهام گرفت سرمو بلند کرد و مشت محکمی توی دهنم کوبید ... *خم شدم و سرمو روی زمین گذاشتم ... لعنتی ... نباید اینجوری میمردم ... حداقل نباید به دست این ادما میمردم ....
*شروع کردن به لگد زدنم ولی نمیدونم چرا دیگه هیچ دردی احساس نمیکردم ...
#_ دارین چه گوهی میخورین؟؟؟
*دست از زدنم برداشتن ...
*سرمو از روی زمین بلند کردم با اینکه تار میدیدم اما تونستم تشخیصش بدم * هائین بود همون عوضی *همراه با یک اسلحه توی دستش ...
*اونا ک دیدن مسلحه عقب عقب رفتن و ازونجا دور شدن ...
*اخرین چیزی که دیدم این بود که هائین اسلحشو توی جیبش گذاشت و به سمتم دوید ...
رو وون از رو پای برایت پایین پرید و به سمت من که تو اشپزخونه داشتم ظرفارو خشک میکردم دویید و با بغض و چشای پر اشک گفت : مامااان بابا باهام بازی نمیکنه ... من باهاش قهرم ....
با حالت حق به جانب و دست به سینه همونجور که پاهاشو به زمین میکوبید به رفت توی اتاقشو درو بهم کوبید....
متعجب به برایت که توی یک عالم دیگه سیر میکرد و لبشو از شدت استرس میجویید نگاه کردم : هی سوهیون ... اوکیی ؟چیشده؟
سرشو بلند کرد و گوشیشو روی مبل انداخت : دو روزه هرچی با دویون تماس میگیرم جواب نمیده .... نگرانشم... حتی به دوستاش ک زنگ زدم گفتن ماهه پیش از لس انجلس رفته و حالا هم دوروزه نه پست و استوری گذاشته نه انلاین شده کاملا ارتباطم باهاشو از دست دادم ... نمیدونم داره چه غلطی میکنه ... خیلی نگرانشم .. میترسم اونا شناساییش کرده باشن و گرفته باشنش ...
اخرین ظرفو روی جا ظرفی گذاشتم و به سمتش رفتم : نگفتن کجا رفته؟ به پاپ زنگ زدی؟
* سرشو به علامت منفی تکون داد : اونم جوابمو نمیده
اینم از پارت پنج سوالی چیزی داشتین بپرسین ...
خط داستانی این فصل با فصل اول کاملا متفاوته بنابرین کسایی که فصل یک رو نخوندن و حوصلشون نمیکشه مشکلی براشون پیش نمیاد اگه نخونن ولی خوب فصل یک رو از دست ندین مخصوصا اگه طرفدار بی تی اس هستین...
ژانر این فصل : درام، برومنس
، جنایی ....
دوستتون دارم اگه میخواین پارت بعد زودتر قرار بگیره نظر و لایک فراموش نشه ❤️
16 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
عالی خیلی جالب داره میشه
داره جالب تر میشه😍
😍❤️❤️
مرسییی این پارتو زود گذاشتیی هم خیلی تعجب کردم هم خیلییی خوشحال شدم🫂💜🫂💜🫂💜🫂💜
❤️❤️❤️
اما یه چیز دیگه هم هست اون یارو که تو فروشگاه برای رو وون و کوک نودل خرید مطمئن نیستم دختر بود یا پسر بعدم که اونو تهیونگ همو دیدن اگه سوآه بود میشناختش نه..پس چطوری برایتو شناخت من موندم🚶♀️🚶♀️🚶♀️
عالیی عالیی🥺🥺💜💜🫂🫂
رو وون بچه ی سو آه درسته ؟؟؟ فقط من هنوز مطمئن نیستممم این دختره که با برایته سوآه یا نه چون یه دختر دیگم تو فروشگاه بود.. و چه ماجرایی پیش اومده برای اینا🥲🥲🥲
اره سواه الان با برایته دختره ی تو فروشگاه هم یسناست اگ یادت باشه اخر فصل یک ک سواه از جونگکوک جدا میشه میره جای عموش و برایت
من فصل ۱ رو خوندم کاملش ولی چون یه مدت گذشته همه رو دارم قاطی میگیرم
اینکه اصلا ربطی به فصل یک نداره 😢 دویون اصلا فصل یک نبود