
این رمان فصل دوم رمان (وقتی سالو دوباره با bts تکرار کردمه) دقت کردین دویون چقدر شبیه داداشش سوبینه یه نه؟
(یک ساعت قبل _ لس انجلس ) (هائین) _ بخاطر اینکه گفتی ازش اطلاعات داری اینهمه راهو تا آمریکا اومدم ... حالا داری میگی پول بیشتری میخوایی ؟ از کجا بدونم اینی که میگی همونیه که من دنبالشم ... ؟ خودت بودی به خودت اعتماد میکردی؟ * دستشو به ریشای بورش کشید و با اعتماد به نفس گفت : بیشتر از ده ساله داری دنبالش میگردی و بخاطر پیدا کردنش همه جوره هزینه ای متقبل شدی ... حالا نمیتونی یک میلیون دلار دیگه بیشتر هزینه کنی؟ ... با حرص لبمو به دندون گرفتم : درسته.... ده ساله دنبالشم بخاطر همین با همه جور کلاه بردار و دروغگویی طرف بودم ... *_پنج ساله پیش بهت قول دادم پیداش میکنم و حالا بعد پنج سال اومدم بهت اطلاعاتشو بدم ... فک میکنی بعد اینهمه مدتی که دنبالش بودم برات اطلاعات اشتباه میارم ؟ پولمو بده و همین الان ادرس دقیقشو بگیر ... نمیدونم اگه یکم دیگه دیرتر بری چه بلایی ممکنه سرش بیاد ... *اخمامو کشیدم تو هم و تیکه مو از صندلی گرفتم : داری دقیقا چ زری میزنی ؟ چ بلایی ممکنه سرش بیاد ؟
* دستاشو بالا اورد و گفت : تقصیر من نیست ... چند وقته ادمامو فرستادم دنبالش ... اما ظاهرا دشمنای زیادی توی لس انجلس داره .. از وقتی پاشو گذاشته اینجا منتظر فرصتن تا تنها گیرش بیارن و متاسفانه الان تنهاست .... * دستامو محکم کوبیدم روی میز و از جام بلند شدم : الان داری چه کوفتی میگی ؟ باید الان بهم اینارو بگی؟ *انگشت اشارمو به علامت تهدید بالا گرفتم و گفتم : فقط بهم دروغ بگو یا اینکه یک تار مو از سرش کم بشه این ساختمونو روی سر تو و ادمات خراب میکنم .. میدونی من کیم و میدونی هیچ کس حریفم نمیشه درسته؟ *گوشیمو از توی جیبم برداشتم و پولی که میخواست رو به حسابش واریز کردم ... *به گوشیش نگاه کرد و تک خنده ای کرد و سرشو به علامت تایید تکون داد : اوکی اوکی ... *کشوی میزشو باز کرد و یک تبلت از توش در اورد و به سمتم گرفت : این تبلت بهت لوکیشن دقیق و ثانیه به ثانیه شو نشون میده ... زود تر برو ک شرایطی پیش نیاد ک قبل دیدنش دوباره از دستش بدی.... *دستمو به علامت تهدید بالا اوردم و با حرص گفتم : میکشمت مایکل... فقط یک تار مو از سرش کم شه میکشمت ... روانی..
(مایکل) با رفتن هائین تلفنمو از روی میز برداشتم و شماره ی دویون رو گرفتم بعد چند ثانیه صداش پشت تلفن پیچید : بله؟ (_ چطور پیش رفتی دویون؟) (_دیگه نمیتونم اینهمه بی مصرف بودنو تحمل کنم ... کل روز دنبال این عوضییم که کارش خوردن و خوابیدن و تفریح کردنه ... مطمعنین منو دنبال ادم درستش فرستادین ؟ مطمعنین این هائین همون هائینه؟) * دستمو با کلافگی روی صورتم گذاشتم : خودت این ماموریت سختو خواستی دویون ، اگه از بیرون زندگیش مثل یه ادم عادی نبود که خیلی وقت قبل سازمانشون توسط سازمان امنیت بین الملل منحل میشد ... برا همین دارم بهت میگم باید تو زندگیش نفوذ کنی ... تا تو زندگیش نفوذ نکنی هیچی دستگیرت نمیشه ... تو همه جای دنیا دنبالش برو و دورادور مراقبش باش نمیتونی چیزی بفهمی ازونا دویون ! اگه اینقدر راحت بود 25 سال تمام دنبال نابود کردنشون نبودم !!! من این مدت برا هیچی اموزشت ندادم ! اگه نمیتونی همین الان از این ماموریت بیرون بیا و جون پاپ و سوجون و خانوادتو الکی به خطر ننداز.... *_اوکیش میکنم رئیس.... *گوشیو روی گوشم برداشتم و به صفحش زل زدم : متاسفم دویون ولی تو تنها کسی هستی که هائین بهش اعتماد میکنه و نمیتونه بهش اسیب بزنه ...
پنج سال قبل وقتی متوجه شدم ادمی که بیست و پنج ساله دنبالشم داره دنبال یکی میگرده تصمیم گرفتم از اون ادمی که دنبالش میگرده به عنوان نقطه ضعفش برای نابود کردن اون سازمان کوفتی استفاده کنم ... همه چیز برنامه ریزی شده بود ... حتی انگار از قبل از اینکه با دویون ملاقات کنم .!چون دویونی که هائین 25 سال تموم دنبالش بود ، همون دویونی بود که از هائین ، بیشتر از هرچیزی متنفر بود ...
(یاد اوری فصل اول از زبون بابای برایت و دویون ) بیست و هفت سال پیش زنم یک دوقلو به دنیا اورد و توی یک روز بارونی منو با یکی از بچه های چند روزمون (سوهیون یا همون برایت) ول کرد و با اون یکی پسر دیگم (دویون) رفت ... وقتی سوهیون چهار ماهش بود پلیسا ریختن تو خونمونو دستگیرم کردن ... به جرم قتل همسر سابقم .. ولی من از وقتی که رفته بود ندیده بودمش ... بهم حبس ابد خورد بعد شیش سال مجرم واقعیو گرفتن و ازاد شدم بعد اون رفتم دنبال اون یکی پسرم (دویون) که بعد فوت همسرم احتمالا توی پرورشگاه بزرگ شده بود. پس پیداش کردمو همراه سوهیون باهم رفتیم تایلند .....
(سی سال قبل > کره) (شبی که مامان دویون و برایت همراه دویون خونه رو ترک کرد) بارون اونقدر شدید بود که حتی نمیتونست به وضوح اطرافشو ببینه ... بچه شو محکم تر توی بغلش فشرد و به سمت ماشینی که اونطرف تر منتظرش پارک بود دوید .... با رسیدنش به کنار ماشین در ماشین از داخل باز شد ... داخل ماشین نشست ... مردی که پشت فرمون منتظرش بود دویون رو از دستش گرفت و دوتا حوله از صندلی عقب برداشت و یکیشو به سمتش گرفت : خودتو خشک کن .... و با اون حوله ی دیگه مشغول خشک کردن موهای دویون شد و با لبخند گفت : هائین بابا ... بهم گفتی وقتی رسیدیم پیش داداش جدیدت بیدارت کنم !!! بیدار شو ... نمیخوایی ببینیش ؟ هائین چشماشو باز کرد و روی صندلی نشست و متعجب به صورت سرخ نوزاد روبه روش خیره شد ... دستای کوچولوشو جلو برد و دست نوزاد رو توی دستش گرفت : سلام ... از این به بعد حواسم بهت هست داداشه کوچولوی من ....
(زمان حال _ لس انجلس) (هائین) پاهامو روی ترمز گذاشتم و ماشین با شدت وسط خیابون متوقف شد ... یکم اونطرف تر سه تا ادم قلچماق داشتن یک پسر جوون رو زیر دستو پاهاشون له میکردن ... بخاطر تاریکی هوا نمیتونستم دقیق چهره شو ببینم ولی مطمئن بودم اون خودشه ... از خشم نفس نفس میزدم و فرمون رو توی دستم فشار میدادم : میکشمتون عوضیا ...فک کردین دارین کیو میزنین ؟ ... زندتون نمیذارم ... *اسلحه مو از توی داشبورد ماشین برداشتم و از ماشین پیاده شدم و داد زدم : دارین چه گوهی میخورین؟؟؟؟؟ *با شنیدن صدام دست از زدنش برداشتن و متعجب بهم خیره شدن وقتی دیدن اسلحه توی دستمه فرار کردن ... *دستو پاهام میلرزید و به پسری که کمی جلوتر از من بی حرکت روی زمین افتاده بود نگاه میکردم ... اشکام راهشونو باز کردن... بالاخره پیدات کردم... ولی ولی چرا اینجوری؟ *اسلحه مو توی جیبم گذاشتم و به سمتش دویدم : دویون ... خوبی؟ بیدار شو.... *کنارش زانو زدم و صورتشو به سمت خودم برگردوندم ، با دیدنش تعجب زیر لب گفتم : همون ... مزاحم ؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی
مثل همیشه بی نقص
همچنان منتظر پارت بعد میمونم
واقعا عالیه ممنون میشم پارت بعدو زودتر بزاری😍👐🏻
تو همین دو سه روزه مینویسم میذارم
نمیدونم واقعا یه همچین چیزی بود. کلا میشه رابطه سواه با دویون و برایت رو یه توضیح مختصر بدی ؟؟
پارت 34 رو دوباره بخون
کاملا خودتو راحت کردی😂😂
فهمیدم. دویون و سوهیون یا همون برایت برادرن. سوهیون و دویون و سوبین باهم برادر ناتنین.. سوهیون و سواه خواهر و برادر نیستن.. سوبین و سواهم خواهر برادرن😂😂😂 ماشالا واقعا ...
اخه تو کامنتا نمیشه زیاد چیزی نوشت 😂😂😂
خوبه قاتی نمیکنین😂