ویلای متروکه قسمت سوم

گری :مه مه:هااا گری:ها چیه من اربابتم ها مه:برو بابا گری:به نظرت این دختره فکر میکنه میتونه از ویلا فرار کنه 🤔اصلا چرا میخواد فرار کنه؟ مه:که بمیره گری :همه ی حرفات تو مرگ خلاصه میشه گری دستاشو بالا برد و خمیازه کشید

لومی: نفس نفس زدم چرا اینجا اینجوریه ای خدااا گری:نکن اینکارو با خودت 😂 لومی: ااااااه این چه ویلاییه گری سرشو خاروند :ویلای کیکو (یعنی ویلای مورد ستایش قرار گرفته) :اره واقعا بایدم ستایش بشه دو ساعته منو اسکول کرده

یه ساعت بعد لومی :خواهر کجا بود خواهره من وقتی ۱۳ سالم بود پدرم فروختش گری متفکرانه :تو چی لومی :منو فروختن به یه خانواده پولدار که بچه دار نمیشدن گری:نه بابا نمیدونستم مه :خواهرت پیش اوروکوداکی سان بزرگ شده لومی :کودوکی سان؟ گری:وللش بابا ولی مثل اینکه منن... شاخاش(میدونید داستانه😂) یهو درامد داد زد:الکییی انقدر حرصصصصص خوردمممم لومی :هاااا یعنی خواهرم از من خبر داشته مه:لابد لومی:امکان نداره گری:یعنییی چیییییییی خیلیم امکان داره خواهرشم نباشی عمرا بزارم بریی

دو روز بعد لومی:بزارر برممممممممم گری:نمیخوامممممممممم لومی:ائییییییی خدااااااا مه:هی گری از خواهرش خبر رسیده گری:خب؟ مه:مثل اینکه یه گروه ناشناس زندانیش کرده بودن فعلا بیهوشه زیر لب گفت:نزدیک به مرگ گری:کی میاد مه :معلوم نیست ولی مثل اینکه..

این داستان ادامه دارد

نظرم بدین😍