
سلام سلام صد و سلام😅💖 ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید این پارت هیچی ندارهههههههه💜💙
ادرین:خب تموم شد الان متوجه شدی؟ _اره ممنون... _خداروشکر بالاخره میرم. _انگار من گفتم بیای. _درست صحبت کن الان اگر من نبودم امتحان فردات رو صفر هم نمیشدی. _حالا اینگار نجاتم داده از دست گرو.گانگیرا. _انگشتم رو به نشونهی تهد.ید گرفتم سمت و ادامه دادم: من ادمی نیستم که زیاد حوصلهی بحث و این چیزا باشم پس رو اعصا.ب من راه نرو خانوم کوچولو. _اومدم جوابش رو بدم که توی همون حین کلید توی در چرخیده شد و مارک وارد شد. مارک:سلا...... اینجا چه خبره؟ تو داری چیکار میکنی. 《مقصود=ادرین》 ادرین:کت جینم رو صاف کردم و گفتم:من ادرینم. ادرین اگرست،،، مارک:باورم نمیشددددد! برگشته بود!!!!! همون بچهی ۹ساله،،،، ولی یعنی یادشون نیست؟مرینت یادش رفته بود ولی مشخص بود این ادرین هم یادش رفته.چقدر خوب.نباید اصلا چیزی متوجه بشن صدامو صاف کردم و گفتم:نگفتم معرفی کن گفتم به چه حقی انگشت تهد.ید به سمت خواهر من بلند کردی! مرینت:لبخند پهنی زدم،خوشحال بودم که مارک پشتم بود...وگرنه... ادرین:جوابی ندارم پس بدم. خواهرتون داشت پاشو از گلیمش درا.ز تر میکرد باید میفهمید که با کی طرفه. مارک: پسرهی.با مشت به سمتش رفتم که مرینت گرفتم:ولش کن داداش درهمین حد شعو.ر داره مهم نیست. ادرین:اخم غلیظی کردم و رفتم و در رو محکم کوبیدم.
مارک:اصلا مثل قبلا نبودن. مری؟ _جونم؟ _چرا اینطوری باهات صحبت کرد!!! _داداشی این همدانشگاهی جدیدمه برعکس پسرخالش که خیلی مهربونه ادم یخ و خشکیه. _خب الان چرا اینجوری بود و یا اینجا بود؟ _خب اسم پسرخالش فیلیکسه. فیلیکس قرار بود درسایی که مشکل داشتم رو بهم یاد بده اما کار واسش پیش اومد و نیومد. گفتش که اگرست رو میفرسته. _اینقد حا.شیه نرو دختر میگم چرا اینقد نزدیکت بود! _از لحن صحبت کردن مارک خندم گرفته بود اما جدی گفتم:چون میخواست تهد.یدم کنه که تو اومدی،،،، همین! _خیلی خب...حالا چرا بهش میگی اگرست؟مگه اسم نداره؟ _چرا ولی نمیخوام اندازهی سرسوزن باهاش صمیمی بشم. _خوشحالم که اینو میشنوم. _تلفنم داره زنگ میخوره.با دیدن اسمی که روی صفحه گوشی افتاد لبخند غلیظی زدم. فیلیکس بود، (بچه ها یه وقت خدایی نکرده فکر نکنین مری عا*شق فیلیکس شدههاااا به عنوان یک دوست خوب هستن) الو؟سلام چطوری؟ فیلیکس:سلام مری جونم خوبی؟ _ممنون خوبم کاری داشتی؟اخه خیلی سرت شلوغ بود.
_چرا الانم مربوط به همونه. میتونی بیای خونه ی ما؟ _چی؟ اما... _مری جون خواهشا خیلی مهمه. _ببین اون اگرست که نیست؟ _نه نه خیالت راحت ادرین نیست... _پس یکم دیگه میام. _منتظرتم. _ببخشید داداشی من مجبورم برم خونه ی دوستم. مارک:خونه ی کدوم دوستت؟ _فیلیکس! _خیلی خب فقط مواظب باش توی راه خواهر گلم. _باشه داداشی خدافظ.... (درخانه ی فیلیکس اینا) مرینت:وقتی رسیدم با یه عمارت خیلی بزرگ مواجه شدم...البته چیزیم از خونه ی ما کم نداشت... اومدم زنگ بزنم که پشت سرم نور به همراه بوق ماشینی رو شنیدم. اگرست بود! میخواست بره داخل پارکینگ... اول چهره ی من رو ندید و فکر کرد رهگذرم برای همین وقتی رفتم کنار بیخیال وارد خانه شد....اه شانس گ.ند من این الان باید میرسید؟؟؟؟ نمیشد هم بپیچونم اخه به فیلیکس قول دادم خیلی ز.شت میشد اگر میزاشتم میرفتم... (ادرین) وقتی وارد پارکینگ شدم یکم به اون دختر شک کردم.
ازم خیلی دور بود از ماشین که پیاده شدم هی چپچپ نگاهش میکردم و انالیز میکردم که کیه... بعدش از چشماش که برق میزد متوجه شدم اون دخترست...چی بود اسمش؟ استیون... فامیلیش استیون بود... مرینت:خیلی به خاطر عصر ازش ناراحت بودم ولی یجوری وانمود کردم که اصلا ندیدمش و وارد عمارتشون شدم. اومد سمتم میخواست چیزی بگم که گفتم:اوه سلام تو اینجا چیکار میکنی! _ببخشید که برای اومدن به خونهی خودم ازتون اجازه نگرفتم... _اه اه از این تیکه انداختناش بهشدت عصبانی میشدم... با صدای نسبتا بلند ادامه دادم:خب منم همچین دلم نمیخواست بیام اینجا تقصیر پسرخالتون شد. _چرا؟ _از جواب پس دادن خوشم نمیاد... راهمو گرفتم ازش و وارد خونه شدم که کیفمو کشید سمت خودش...چته! _یه بارم که شده جواب سربالا نده دختر.بگو ببینم فیلیکس چرا ازت خواست که بیای اینجا؟ _وقت بحث با این یکیو نداشتم اهی کشیدم و گفتم:خودمم نمیدونم فقط میدونم مربوط به کاری هست که بهخاطرش نیومد خونهمون و مجبور شد تو رو بفرسته و منو بدبخت کنه،،،،، _بیشتر از حدت داری حرف میزنی. _کیفم که همینجور در حصار دستاش بود رو کشیدم و بلند گفتم:فیلیکس؟! فیلیکس:مرینت جونم اومدی... چیشده؟
مرینت:بیا این پسرخالتو یکاری بکن😐 _ادرین چیکارش داری هی سربهسرش میزاری. مرینت:کمکم از وضعیتی که توش بودم داشت اشکم در میومد بین دوتا پسری که هیچی نمیفهمن... خودمو از اگرست جدا کردم و گفتم:فیلیکس ببین اگر کاری داری خیلی سریع باید بگی اگر هم نداری من میخوام برم. _عزیزم اروم باش اینقدر ناراحتی نداره که بیا (مرینت رو نزدیک خودش میکنه) منو ببین.اینجا هیچچیز ناراحت کننده یا بدی وجود نداره. _وقتی پیش فیلیکس بودم احساس خاصی نداشتم ولی وقتی نزدیک اگرست بودم قلبم داشت میومد تو دهنم خیلی چشماش پر مفهوم بود... _ببین مری جون احساس امنیت بکن اصلا چیز سختی نیست تازه خواهر ادرین هم داخله میتونی بری پیشش. _اروم کنار گوشش گفتم:اگر مثل اگرست باشه نمیام. _خیالت راحت ادریانا اصلا مثل ادرین نیست برو... وقتی مرینت رفت داخل رفتم پیش ادرین و گفتم: داداش مشکلت چیه چرا اینقد اذیتش میکنی من بهش گفتم بیاد مشکلیه؟ ادرین:نه ولی تو که میدونی من از این خوشم نمیاد دختر پرو و رواعصا.بیه.. _داداش اینجوری راجعبهش صحبت نکن. _یکم خندم گرفت و گفتم:چیه غیرتی روش؟😂 _چی میگی نه بابا ولی خب دوست ندارم راجعبهش اینجوری حرف بزنی چون دختر خیلی خوبیه فقط تو باهاش اینطور رفتار میکنی همه ازش خوششون میاد... _همین خیلی پروش کرده فکر میکنه کی هست..
_اوف چرا اینقد....... _اینقد چی!خب از دختره خوشم نمیاد... اون که اینقد لجبازه نگفت تو بگو ببینم چرا گفتی بیاد؟ _درجریان هستی که پدرت میخواد اخر هفته مهمانی بگیره؟ _اره. _راستش عمو گابریل بهم گفت که باید چندتا از همدانشگاهیهامون هم برای اشنایی بیشتر دعوت کنیم،،،، _دانشگاه ما حدودا سیصد تا دانشجو داره تو باید حتما اینو دعوت میکردی! _من فقط با مرینت صمیمیَم. الیا و نینو هم میان. _من نمیتونم اگر این میاد بیام... _ادرین انگار دوسالته اینقدر مسخر.ه بازی درنیار،،،، بیا بریم داخل،،، مرینت:اممم سلام.کسی اینجا هست؟ ادریانا:سلام عزیزم من ادریانا هستم خواهر ادرین. _خیلی دختر زیبایی بود و مشخص بود که هزاران برابر بهتر از داداششه.... _فیلیکس خیلی ازت تعریف میکرد عزیزم بیا بشین... _ممنونم. _قهوه یا ابمیوه؟ _امم راستش من زیاد نمیمونم ممنون چیزی نمیخورم، _رفتم کنارش نشستم و گفتم:هرجور خودت میدونی،،،،خب بگو ببینم فیلیکس ازم خواست چون من دخترم و راحت تر میتونم باهات صحبت کنم من بهت میگم. _خب؟ _ببین تقریبا یک هفته دیگه یک مهمانی برگزار میشه که پدر من گفته باید چندتا از دوستایی که توی دانشگاه داریم رو هم دعوت کنیم برای شناخت بیشتر،.. و خب طبق گفتهی فیلیکس،،،تو با فیلیکس و ادرین خیلی صمیمی هستی.... _چیییییی! خب اره صمیمیم ولی با اون اگرست اصلا و ابدااااااا. _امم منظورت چیه؟! _خب اون فقط بلده به من توهین کنه و حرفای تهد.ید امیزی بهم بزنه من اصلا تحملش رو ندارم. _اما برادر من پسر خیلی خوبیه. _برای من اینطور نیست... _امم یکم ناراحت شدم ولی بهروش نیووردم و گفتم:به خاطر فیلیکس هم که شده قبول کن...لطفا خیلی مهمه
نتیجه چالش داریم👈❤👉 امیدوارم خوشتون اومده باشه💖💖راستی بچهها تیزر قسمت اخر میراکلس رو دیدید😍🙈لیدی کتو بو.س میکنه خعلی کیوته🤧🤧ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ :فکر میکردم عروسکام زندن بعد باهاشون حرف هم میزدم😂
😂😂😂
مثل همیشه محشر بود❤♥ اجی
قربونت بشم اجی قشنگم❤❤❤
عالییییی بود😁💐☘ آره دیدم! خیلی کیوته! کاشکی زودتر بیاد که ببینیمش😁
ج چ: من از چهارچوب هر اتاقی میرفتم بالا😂 چند وقت پیشا امتحان کردم ، باورم نمیشد میتونستم ازشون برم بالا ، الان انقد دراز شدم که نمیتونم پامو دو طرف بزارم ، سنگین هم شدم هی میوفتم🤦🏻♀️😬😂😂
ممنونم
جررررر🤣🤣🤣
عالیییی بودددد
زود بعدی رو بزار
ممنونم اجی خیلی وقته تو بررسیه😫😫
حرف نداشت👌🏼
چ ج یادمه بچه بودم ی شخصیت خیالی تو مغزم ساخته بودم و همش باهاش حرف میزدم😂
ممنونم. هعی دوران کودکی و جاهلیست کاریش نمیشه کرد😐😂
من 16 سالمه و به جای یکی حدو 23 تا شخصیت خیالی دارم و باهاشون حرف میزنم
عالییییییی بود اجی
ج چ:چترم رو باز میکردم و میپردیم بالا فکر می کردم قراره پرواز کنم🤣
ممنونم اجی😐🤣
آجی تست جدید گذاشتم یه سر بزن
عالیییییییی
ایکاش داداشش ب مرینت میگفت
ممنون اجی
خب داداش مرینت دلش نمیخواد مرینت با پسری باشه برای همین نمیخواد بهش بگه
عالی بود چالش همیشه با دختر عمم دعوا داشتیم اونم برای هر چیز کوچیکی که الان وقتی یادش میفتم خندم میگیره
ممنونم اجی جاننم😊😂
ج.چ: یه بازی فکر کنم همه بازیش کردن همون که مرده از رو پشت بوم ها میپرید از دست یه نفر فرار میکرد. اگه دقت کرده باشین دستش رو تو هوا عین فرفره تکون میداد. من هم کارش تکرار میکردم میرفتم رو تخت مامان بزرگم از اونجا میپریدم پایین دستام رومثل مرده تکون میدادم
😐😂
یکی دیگه هم هست بهش فکر که می کنم از خنده غش میکنم ولی متاسفانه نمیتونم بگمش