سلام به روی ماهتون💫
مرینت: چیییی😳.. ادرین: اوکی الان دقیقا چیشد😐؟ گابریل:ببینید میدونم باورش سخته من هم هیچوقت فکر نمیکردم شمادوتا دوباره باهم دیگه مواجه بشید. اما خب دیگه سرنوشت همین بوده... ولی حالا که هم دیگه رو پیدا کردید من وقتی دیدم برادر مرینت و یا مادرش بهش نگفتن، وظیفه خودم دونستم تا گذشتتون رو واستون تعریف کنم. مرینت: من..واقعا نمیدونستم باید چی بگم... کاملا گیج شده بودم... نگاهی به ادرین کردم که اون هم مشخص بود حیرت رو مثل من احساس کرده... دستشو گذاشت روی دستمو گفت: ببین نباید الان گیج بشیم، ظاهرا حقیقتا همین بوده، چطوره بیرون قدم بزنیم و درموردش صحبت کنیم؟ _اره موافقم... خیلی خب بریم. از اقای اگرست خداحافظی کردیم و بیرون زدیم.. تقریبا عصر بود. بارون میومد. من عاشق بارونم.. ادرین نگاهشو به زمین گرفت و با لحن بدی گفت: من از بارون متنفرم! نمیدونم چرا اینقدررر رو اعصابمه.. از شدت عصبانیت داشت خو.نم جوش میومد. مرینت: آروم آروم خیلی خب بیا بریم خونه ما. فعلا کسی توش نیست. میتونیم راحت صحبت کنیم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
آبجی عالی بود
عالیییییی بود بعدیییییی
عالی بود😍
آبجی کجا بودی دلمون برات تنگ شده بود
مرسی مهربونم منم همینطور
😘
فرنوشااااا 😭😭😭😭
فک کردم از تساوی رفتی 😭😭😭😭😭
هستم:)
عالی بود قشنگم💕
مرسیقشنگمن:)
سلام سلام ابجی گلم
سیلاممم چطوری؟
عالی بود
فالویی بک بده
مرسی💌
محشره
مرسی 🌹
مرسی:)💌
مطمئنی ۴ روز یبار پارت میدی دیگه؟
اره حتما
عرر عالیی بوووود
ممنونم^^