
سلام به روی ماهتون💫
مرینت: چیییی😳.. ادرین: اوکی الان دقیقا چیشد😐؟ گابریل:ببینید میدونم باورش سخته من هم هیچوقت فکر نمیکردم شمادوتا دوباره باهم دیگه مواجه بشید. اما خب دیگه سرنوشت همین بوده... ولی حالا که هم دیگه رو پیدا کردید من وقتی دیدم برادر مرینت و یا مادرش بهش نگفتن، وظیفه خودم دونستم تا گذشتتون رو واستون تعریف کنم. مرینت: من..واقعا نمیدونستم باید چی بگم... کاملا گیج شده بودم... نگاهی به ادرین کردم که اون هم مشخص بود حیرت رو مثل من احساس کرده... دستشو گذاشت روی دستمو گفت: ببین نباید الان گیج بشیم، ظاهرا حقیقتا همین بوده، چطوره بیرون قدم بزنیم و درموردش صحبت کنیم؟ _اره موافقم... خیلی خب بریم. از اقای اگرست خداحافظی کردیم و بیرون زدیم.. تقریبا عصر بود. بارون میومد. من عاشق بارونم.. ادرین نگاهشو به زمین گرفت و با لحن بدی گفت: من از بارون متنفرم! نمیدونم چرا اینقدررر رو اعصابمه.. از شدت عصبانیت داشت خو.نم جوش میومد. مرینت: آروم آروم خیلی خب بیا بریم خونه ما. فعلا کسی توش نیست. میتونیم راحت صحبت کنیم.
_خونهمری_ در رو باز کردم.. معذرت میخوام خونه بههمریختس. دیشب یکم قاطی پاتی کرده بودم وقت نکردم تمیزش کنم. ادرین:نه بابا فدا سرت. نشستم روی مبل و منتظر شدم که مرینت شروع کنه. مرینت:عااا.. خب اول چای یا قهوه؟ ادرین:حقیقتا هیچکدوم خیلی ممنون. بشین فقط.. مرینت: اوکی. خب ببین ادرین.. من واقعا متوجه نمیشم چرا گذشتمون اینقدر پیچیدس... ولی خب چی بگم.. ادرین:ولی من خوشحالم که جزوی از گذشته هم بودیم. مرینت:چطور؟ _چون... چیزه.. نه خب.. اها! چون نمیتونیم باهم درست ارتباط برقرار کنیم حداقل این بهونهای برای تحمل کردن هم دیگس. مرینت:هنوزم اینقدر با من حال نمیکنی😐؟ آدرین:نه نههه خواستم به شوخی بگم. _میدونستی اصلا بامزه نیستی؟ _مثل توم😐 _شروع نکناااا! _باشه باشه😂
خب پس.. خوبه که دوباره باهم اشنا شدیم. چون خوبه ادم گذشتش رو از یاد نبره:) مرینت:درسته. (گوشیآدرینزنگمیخوره) ادرین:سلام.بفرمایید؟ (خب خبببب کر.اش بنده وارد میشود🤤😂) اریک: بهبه اقای اگرست فکر کردم الان بادیگارد یا منشیتون جواب میدن چه عجب. _به جا نمیارم؟ اریک:نیاز به معرفی هست؟ خیلیخب بنده اریکفاستر هستم. دوست یا هرچیز دیگهای که میتونی حسابش کنید. ادرین:وقتی فامیلیش رو گفت فهمیدم کیه... این حتما پسر مایکلفاستر معروف، رقیب اصلی شرکت پدرمه.. با من چیکار داشت؟ صدامو کلفتتر کردم و گفتم: کاری داری؟ _اینجوری که پشت تلفن که نمیشه. فردا تو دانشگاه صحبت میکنیم. ادرین:منظورت از دانشگاه چیه؟ _وای معذرت میخواممم یادم رفت بگم. به عنوان مدل معروف میام و صحبتایی برای بچه های کلاسای هنر میکنم! هرچی نباشه تحصیل کرده توی همین رشتم! ادرین:پوفی کشیدم و با کلمه "خدانگهدار" گوشی رو قطع کردم.
مرینت:عام...با مکثی گفتم:چیزی شده؟ دِپرِس به نظر میای؟ _لبخندی زدم و گفتم نه چیزی نیست.. خب دوست قدیمی من باید برم😂 _هرهر خودتو مسخره کن. _مگه چیه خب؟ _هیچی دیگه بسلامت. ادرین:اوکی مواظب خودت باش فردا تو دانشگاه میبینمت. (دوستانبرایاینکهخستهکنندهنشهمیریمبهفردا) مرینت:بیدار شدم و قهوه دَم کردم برای خودم و بعدش رفتم دامن چهارخونه و جورابشلواری مشکی و تیشرت مشکی یقه هفت پوشیدم و کیفمو آماده کردم و یه ماتیک کمرنگ زدم و موهای بلندمو بافتم و راهی داشنگاه شدم. وقتی وارد دانشگاه شدم دیدم همه بچههای دانشگاه جمع شدن دور یه چیزی که از بس شلوغ بود نفهمیدم چیه. نزدیکتر که شدم با چهره معروفی که باورم نمیشد مواجه شدم! اریکفاستر! همونقدر شیک، همونقدر خوشخنده مثل تمام ویدیو ها و عکساش! کاش دوربین عکاسیمو میاوردم. یهو دستی روی شونم قرار گرفت و وقتی پشتمو کردم که ببینم کیه چون قد بلندی داشت سرمو یکم بالا بردمو و دیدم آدرینه. ادرین:صبحبخیر خانوم. چقدر دیر اومدی؟ کم کم داشتم نگران میشدم. مرینت:تا لباس پوشیدم و اینا طول کشید دیگه.. این یارو همون اریک فاستره واقعا؟ _زیاد نزدیکش نشو آدم خوبی نیست خیلی دو روعه. خواستم بی محلی کنم و برم مثل بقیه ازش امضاء بگیرم که پام به پله گیر کرد و خوردم زمین!....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آبجی عالی بود
عالیییییی بود بعدیییییی
عالی بود😍
آبجی کجا بودی دلمون برات تنگ شده بود
مرسی مهربونم منم همینطور
😘
فرنوشااااا 😭😭😭😭
فک کردم از تساوی رفتی 😭😭😭😭😭
هستم:)
عالی بود قشنگم💕
مرسیقشنگمن:)
سلام سلام ابجی گلم
سیلاممم چطوری؟
عالی بود
فالویی بک بده
مرسی💌
محشره
مرسی 🌹
مرسی:)💌
مطمئنی ۴ روز یبار پارت میدی دیگه؟
اره حتما
عرر عالیی بوووود
ممنونم^^