سلام به روی ماهتون:)
باورم نمیشد چی داشتم میدیدممم! با لحن شگفت زده ای فریاد زدم پدرررررر شما اینجا چیکار میکنین اصلا مگه میشه مگه داریم!! پدرم بهم لبخندی زد و دوتا دستاشو گذاشت روی شونه هام و با لحن مهربون همیشگیش گفت: عزیزم من همیشه کنارت بودم و خودمو نشونت نمیدادم تا زندگی خودت رو بکنی و با حاشیه ها کاری نداشته باشی. ولی الان دیدم واقعا بهم نیاز داری:) من کنارتم و به حرفات گوش میکنم مرینت کوچولوی من. _یک لحظه بازم قطره اشکی از چشمم جاری شد که واقعا تشخیص نمیدادم از روی استرس و ناراحتی بابت ادرینه یا خوشحالی برای دیدن دوباره پدرم.. ولی فقط میدونم احساساتم جریحه دار شده بودن و متوقف نمیشدن! پدر خیلی مهربونه:) من سرمو با ناراحتی پایین انداختم و گفتم موضوع یه پسر جدیده که تازه شناختمش.
اون پسر معروف و ظاهرا مدل برند پدرشه.. ادرین اگرست! شما میشناسین اونو پدر؟ پدر خشکش زد و شروع کرد ب صحبت کردن و گفت: اره عزیزم ... ببین اون پسر ... یه دفعه صدای مارک اومد ک بهم میزد و میگفت هییییی دختر بیدار شو لنگ ظهرهههه! من یهو با فراموشی تمام خوابی ک دیدم با استرس بیدار شدم و دویدم سمت کمد لباسیم و خاستم لباس عوض کنم که مارک یهو گفت: چیکار میکنی!؟ با لحن پر استرسی گفتم مگه نمیبینی باید برم داشنگاه خیلی دیر شده. مارک با خنده لباسم رو از دستم گرفت و گفت: دیو.ونه امروز جمعست! بری داشنگاه چیکار کنی😂؟ نفس راحتی کشیدم و دستمو گذاشتم رو قفه سینم و گفتم: هیوففف! خداروشکر ترسیدمممم. مارک گفت: کلک داری میپیچونی با مدل دنیا این ور اون ور میری😂 بیچاره چقدرم دوست داره از صبح هی ور و ور پیام میداد و زنگ میزد نگرانتم و چرا جواب نمیدی و از این حرفا
حالا نگو خانومی که اینقدر مدل معروف پاریس نگرانش بوده تا الان زیر پتو نرم و گرم در خواب ناز بوده😂 بالشتمو زدم تو سر مارک و با لحن تمسخر امیزی گفتم: هه ههه خندیدیم:/ بده من اون گوشیمو ببینم چیکار داشته. مارک با خنده گوشی رو بهم داد و از اتاقم رفت. صدای خوابالودمو صاف کردم و بهش زنگ زدم. هنوز یه دونه بوق هم نخورده بود که جواب داد. بدون سلام کردن و با لحن نسبتا بدی گفت: کجا بودی!؟ میدونی چقدر نگرانت شدم و دلم تا کجاها رفت و اومد!؟ با خنده مسخره ای که واقعا احساس کردم رو اعصاب بود بهش گفتم: از کی تاحالا تو نگران من میشی:/؟ خواست جواب بده که انگار جوابشو تغییر داد و گفت چون از گذشتم اطلاعات داری باید در دسترس باشی. (اره هممون میدونیم دقیقا دلیلش همینه😐😂)
ادرین: راستش خواستم بیای خونمون. مرینت: چرا؟ _بابام گفته که بیای خونمون باید راجع به مسئله مهمی باهامون صحبت کنه. _خب چه مسئله ای؟ _به خودمم نگفته چون گفته باید دوتامون باشیم. _عاااام .. خب باشه نیم ساعت دیگه اونجام. _ممنونم. سریع رفتم اب زدم به دست و صورتم و لباس خوابمو عوض کردم و ارایش ملیحی کردم و موهامو دم اسبی بالا بستم و داشتم میرفتم پایین ک یهو مارک یه دونه کیک کوچیک رو کرد تو حلقم و گفت تا برسی اونجا اینو بخور هنوز هیچی نخوردی. تشکر کردم و سریع زدم بیرون. (عمارت اگرست) در زدم و وارد شدم. ادرین در رو باز کرد و سلام گرمی کرد و بهم خوش امد گفت. در گوشم اروم گفت برو سالن سمت چپ بشین بابام همونجاس. منم سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و رفتم نشستم و اقای اگرست رو دیدم و باهاشون سلام دادم. گابریل: ادرین پسرم کجایی؟ ادرین سریع اومد نشست و گابریل ادامه حرفش رو شروع کرد. خب ببینید.. راستش خانم اندرسون اصلا توقع نداشتم بعد از این همه مدت شما رو دوباره ملاقات کنم. مرینت:اومدم بگم یعنی چی که اقای اگرست گفت:خواهشا تا اخر حرفم هیچ کدومتون حرفی نزنید. ببینید.. وقتی ادرین9 سالش بود با مرینت اشنا شد که اون زمان مرینت6سالش بود. کلی باهم صمیمی شدین و دوستای خیلی صمیمی شدین.. جوری که ما نگران بودیم.. یه روز بهمون خبر دادن خواهر همسر بنده فو.ت شده. اون موقع ما باید به نیویورک مهاجرت میکردیم! برای همین شما رو از هم جا کردیم... !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت جدید بررسیه
دوستای قشنگم
پارت جدید رو گذاشتم
و همه چی رو توی نتیجه پارت توضیح دادم...:)💌
اجی جون کجایی حالت خوبه ۱ ماه خبری ازت نیست
لطفا پارت بعد اگه اینجوری پیش بره طرفدارات رو از دست می دی
داری طرفتارات را از دست میدی
یک ماه شد بعدیییییییییی
عالیئییی بید اجی
مرسی قشنگم
عالی بود آبجی 😄
امیدوارم به زودی سرت خلوت شه 😊
منتظر پارت بعدیم 😉😘
آجی کجایی چند وقته ازت خبری نیس
اجی کجایی؟
چرا پارت بعد رو نمیدی؟
مشکلی پیش اومده؟