
لایک فالو کامنت یادتون نره میراکلسی ها 😉💗
آدرین: صدای اس مس گوشیم بلند شد.... نینو بود فقط یه جمله نوشته بود.... دستبندی با چهار انگشتر به رنگ بنفش..... _________________________________ ناتالی : من تونستم یه چیزایی راجب ترمیم معجزه گر ها از توی این کتاب پیدا کنم ..... این جمله همزمان با این بود که کتاب معجزه گر هارو به سرعت ورق میزدم تا صفحه مورد نظرمو پیدا کنم ..... گابریل: خیلی خوبه .... اگه بتونیم معجزه گر طاووس رو ترمیم کنیم یه قدم به شکست لیدی باگ نزدیک میشیم ....... ناتالی : اینجا .... این صفحه رو ببینید ..... گابریل: روی صندلی کنار ناتالی نشستم و به صفحه ای که میگفت نگاه کردم ..... ناتالی شروع به ترجمه متن های درهم و برهم عجیب کتاب کرد .... ناتالی : اینجا مواد لازم برای ساخت یه ترکیب رو گفته..... خاک اولین جوانه گل .....
گابریل : فکر میکنم منظورش خاکی باشه که دونه گل برای اولین بار توش کاشته شده و جوانه زده .... ناتالی : سرمو به نشونه تایید برای گابریل تکون دادم و ادامه مطلبو خوندم .... قطره طلایی طبیعت !!!.... یعنی چی میتونه باشه ؟؟؟!!..... فیلیکس : عسل .... گابریل: عسل ؟؟؟..... فیلیکس : آره عسل .... ناتالی : اما ممکنه طلا باشه ... فیلیکس : طلا به صورت مذاب تو طبیعت وجود نداره که بتونیم یه قطره ازشو برای ترکیب استفاده کنیم .... درضمن .... من قبلا راجب عسل تو یکی از کتاب هایی که معلم ها می گفتن مطالعشون کنیم خوندم .... توش توضیح داده بود که عسل قطره طلایی طبیعته ..... اون موقع ها فکر میکردم مطالعه اون همه کتاب به هیچ دردی نمیخوره .... گابریل : اما حالا بهمون کمک کرد .... فیلیکس: درسته .... ناتالی : و ماده آخر .... چیزی که حس عشق را بوجود میآورد ..... گابریل: زیر لب تکرار کردم.... چیزی که حس عشق رو بوجود بیاره .... چیزی که حس عشق رو بوجود بیاره ...... فیلیکس : عشق ؟؟؟.... اصلا چی هست ؟؟؟ ..... من که بهش اعتقاد ندارم .....
ناتالی : فهمیدم .... شکلات همون چیزیه که وقتی میخوریمش همون حسی درونمون بوجود میاد که وقتی عاشق میشیم بوجود میاد ...... گابریل : یه لبخند پیروزمندانه از اطلاعت و باهوشی فیلیکس و ناتالی رو لبم نشست ..... ناتالی : و اینجا گفته شده ترمیم معجزه گر آسیب دیده باعث میشه قدرت زمانی که سالم بود رو بدست بیاره بدون اینکه برای استفاده کنندش مشکلی پیش بیاد ...... فیلیکس : مثل اینکه یه قدم دیگه هم به شکست لیدی باگ نزدیک شدیم ...... _________________________________ نینو : آره الان دارم کشیک فیلیکسو میدم .... چند ساعتی میشه که از کتاب خونه برگشته و الان پیش گابریله..... مرینت:حالا که فهمیدیم اون وایلد تایگره باید حواسمون رو جمع کنیم و مدام مراقبش باشیم .... نینو: باشه حواسم هست .... آدرین: دوربینی که دستم بود رو روی پنجره اتاق پدرم تنظیم کردم ..... نینو ... اونجا رو ببین ... مثل اینکه یه کتاب دست ناتالیه.... بنظرت دارن راجب چی حرف میزنن ؟؟؟.....
نینو : فورا انگشت اشارمو به نشانه ساکت باش جلوی بینیم قرار دادم ..... مرینت : کسی پیشته نینو ؟؟!!.... نینو : اوه.... معلومه که نه .... صدای مردمه تو خیابونه ..... میدونی که ما .... یعنی من دارم از توی خیابون کشیک میدم... مرینت : با شک گفتم باشه .... پس امروز عصر خونه الیا همدیگرو میبینیم..... اونجا اتفاقاتی که افتاده رو کامل برام شرح بده ..... نینو : باشه فعلا .... مرینت : فعلا .... نینو : خب داشتی چی می گفتی؟؟؟..... آدرین: انگار فیلیکس با ناتالی و پدرم خیلی صمیمی شده .... اون هیچ وقت با کسی گرم نمیگیره یا حتی وقت نمیگذرونه ...... به علاوه پدرم آدمی نیست که بخواد با کسی که شناخت زیادی ازش نداره صمیمی بشه ..... نینو : دوربینو از دست آدرین گرفتم و باهاش داخل اتاق گابریلو نگاه کردم .... آدرین درست میگفت انگار حسابی باهم گرم گرفته بودن چون گاه و بی گاه لبخند میزدن .... آدرین: خیلی میترسم که نکنه یوقت فکری که تو سرمه درست باشه..... نینو : این حرف آدرین هم زمان شد با دیدن معجزه گر طاووس تو دست گابریل .....
آب دهنمو با سر و صدا قورت دادم اما دوربینو پایین نیوردم تا آدرین به چیزی شَک نکنه .... تا همین حالاشم شُک های زیادی بهش وارد شده ..... بهتره فعلا اینو بهش نگم.... دوربینو روی معجزه گر طاووس دقیق تر کردم ...... هیچ شکی درش نیست .... خود خودشه ..... وقتی آدرین گفت نشونی معجزه گر ببرو بهش بدم الیا عکس همه معجزه گر هارو برام ارسال کرد تا همشونو بشناسم و در طی عملیات مثلا جاسوسی به مشکل بر نخورم ..... از توی پرچینی که توش قایم شده بودیم بیرون اومدم و دستی به لباسام کشیدم تا شاخ و برگ های روشون بیافته ..... ادرینم از توی پرچین بیرون اومد ..... آدرین: در حالی که شاخه های ریز توی سرمو در میوردم گفتم :میدونی این پرچین کمک خیلی بزرگی بود تا بتونیم بدون اینکه دیده بشیم جاسوسی کنیم ..... خودم از لحنم خندم گرفت و به آرومی خندیدم
اما نینو مثل اینکه خیلی تو فکر بود چون اصلا نشنید چی گفتم..... نینو ؟؟... هی نینو ... نینو : ها ... چی شده؟؟!!.... آدرین: حالت خوبه ؟؟؟.... نینو : اوه اره ....خوبم ..... فقط اینکه الان باید برم پیش الیا ..... ادرین : باشه رفیق ..... نینو : دوربینو بدون هیچ حرف دیگه ای به آدرین دادم و به سمت خونه الیا راه افتادم تا قبل از اینکه عصر بشه بتونم یکم راجب اتفاقاتی که افتاده باهاش حرف بزنم و ذهنمو از این همه فکر مختلف ازاد کنم ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی منتظر پارت بعدی میمونم😁💐☘
ج چ : واقعا یادم نیست😅
ممنون 😄
میراکولری هستی! میخوای فنفیک (داستان) میراکلس بخونی! وبلاگ خوب نمیشناسی!کمیک ترجمه شده میخوای! عکس میراکلسی میخوای ! خوب خوب من میخوام یک جایی رو بهت معرفی کنم که همه اینارو باهم داره تازه میتونی کلی دوست پیدا کنی
فقط کافیه توگوگل سرچ کنی وبلاگ پادگان کفشدوزکی و تمام تو هم الا جزعی از مایی😍
خیلی خوشحال میشیم به وبمون بیای وب دوستی ما❣
قبلا اونجا میرفتم میشناسمش وبلاگ خیلی خوبیه
نظرلطفته😊
عالی
چالش : یادم نمیاد
ممنون 😄
فکر کن یادت میاد
من خودم یبار تو کلاس زبان میخواستم از کلاس بیام بیرون درو ندیدم سرم محکم خورد به در کسی به رو خودش نیاورد ولی من دلم میخواست خودمو به خاطر حواس پرتیم دار بزنم 😭😭 فکر کن جلو یه عالمه پسر 😣
قسمت بعدی میفهمن که گابریل هاکماث هست.
لا لای لای لا لای لای 💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻
ممنون 😍
منتظر پارت های بعدی باش 😄
باشه😉
👍👍👍😁🙃