
دوستان عکس این پارت عکس کلارا و جِیمز ( همونی که کلارا رو قبلا از توی اتاق کای وقتی کای ناپدید شده بود میدزده... ) بازم یه خاطره از گذشته😌
از اینجا به بعد وارد زمان حال میشیم😃 خوب کای خیلی عدالت براش مهم بود از اونر خوب من دیگه نمیتونم کارای این دانشمندارو تحمل کنم🤦🏻♀️ پس دارم سعی میکنم تمام تحقیقاتشونو از بین ببرم راستش باید یه کاری هم بکنم اون روزی که برای اولین بار خودم خودمو نجات دادم و بعد از پنجره پریدم بیرون که بعد با کریس آشنا شدم ... هنوز مدارکی که ثابت میکنه من وجود خارجی دارم توی اون ساختمونه باید تمام مشونو از بین ببرم پس رفتم دنبال یه کار اونم نه هر کاری توی همون محل کار اون دانشمندا ها تا بتونم هم بقیه رو آزاد کنم هم کاری کنم که دیگه نتونن مارو پیدا کنن سعی میکنم بدون دیده شدن این کارارو بکنم جوری که کسی نفهمه که من دارم این کارارو میکنم ، کای بهم حشدار داده که این موضوع خیلی خطرناکه ولی من فکر میکنم که میشه این کارو کرد😃 پس رفتم دنبالش سه هفته اول که جایی رو میدا نکردم پس رفتم به یکی از جاها که برام خیلی مشکوک بودم
( یه واگن برای قطار که اصلا از جاش تکون نمیخورد ولی چراق توش باز بود ) رفتم طرفش همه شیشه ها خاک گرفته بود خاک روی شیشه رو فوت کردم ، صرفم گرفت😷 برگشتم عقب یکم روی زانو هام نشستم تا دستام رو گزاشتم روی ریل یهو واگن به حرکت در اومد یهو از جام پریدم همینطوری اومد به طرفم گفتم خوب همینو کم داشتم 🤦🏻♀️ همینطوری دویدم که دیگه وایسادم و پریدم رو خود واگن ( یکی از خصوصیات خوناشامی بود دیگه پرشای بلندو..... ) صدای حرف زدن یک نفر با تلفن میومد یه درچه هم همون بالا بود رفتم سمت در تا دستم رو گزاشتم روی دست گیره و درش رو باز کردم یهو
یکی از همون پایین توی دستم شلیک کرد دستگیره در از دستم ول شد گفتم اوه لعنتی🤦🏻♀️😫 خودم شروع کردم به مکیدن خون خودم 😂 همینطوری یارو توی سقف شلیک میکرد و خوب منم همینطوری نشستم با بمیرم تا یه حدی از انرژی یارو رو کم کردم که نتونه راه بره یا حتی خودشو تکون بده فوق فوقش فقط نفس بکشه و پلک بزنه😂 پریدم توی واگن ، وای😳 پر شیشه هایی که توش خون بود روی همشونم پر اسم بود ، اسم های عجق وجق نمیدونم به چه زبانی نوشته شده بود ولی میتونستم اینو حسش کنم که اینا خون آدم نیست😳 گلوله رو از داخل دستم در اوردم یه کوچولو😂 خون اومد ولی خودم جمش کردم و بعد یقه یارو رو گرفتم و کبوندمش به دیوار و گفتم اینا چین🤨
گفت عجب زوری😐 و بعد یه پوزخند زد و گفت چرا باید به یه دختره ۱۸ ساله ناز نازی مثل تو جواب بدم😂 ( چه کنیم خیلی جوون میزنیم دیگه🤣😂) گفتم اولا من ۱۸ سالم نیست پرید توی حرفم و گفت آخ ببخشید ۱۷ یه مشت کوبیدم توی شکمش گفت خفه شو و فقط جواب سوالمو بده😠 گفت من دهنم بستست ولی شاید یه جورایی باز بشه و بعد عبرو هاشو انداخت بالا😐 دستام رو از روی گلوی یارو برداشتم افتاد روی زمین ، و شروع به سرفه کردن کرد😑 از اونجا که یارو حالا حالاها نمیتونست از جاش بلند شه رفتم سه سدکی توی واگن کشیدم ، اصلا مگه شیشه ها تموم میشدن😳 از یه تیکه به بعد یهو رنگاشون عوض میشد با خودم گفتم اینا چین😕 در یکی از بشر ( اسم همون ظرفاست ) رو باز کردم اصلا بوی خون نمیداد🤨 رنگشم مثل خون نبود🤨 دیگه دیدم صدای یارو داره در میاد که دوتا از هر رنگ رو انداختم توی کیفم 🎒 برام عجیب بودن و بعد وقتی برگشتم توی همون قسمتی که یارو رو زمین گیر کرده بودم نبود😩 چشمام رو بستم تا بتونم انرژی که توی بدن یارو وجود داشتو حس کنم ولی از اونجا که کل قطار با برق کار میکرد
نمیتونستم جایی که یارو واساده رو تشخیص بدم چشماپ رو باز کردم و اولین کارو که کردم این بود که پشت سرم رو نگاه کردم😐 ماشالله بزنم به تخت همونجا وایساده بود😂 البته داشت میومد به طرفم با یه تبر 😐 منم خیلی بیخیال یه شک از فاصله دور بهش دادم🙂 طرف بخش زمین شد دلم میخواست زند بزنم کای و اینارو بهش بگم ولی از اینجا که پلیس بود بهتر بود که به خود گوشیش زنگ بزنم 😂 زنگ زدم همینطور که داشت بوق میخورد همینطوری روی ریل ها راه رفتم (حوصلم سر رفت😂) یه چهار باری زنگ زدم جواب نداد😂 گفتم خیلی خوب خودم یه کاریش میکنم تا گوشی رو گزاشتم توی جیبم ، هی با خودم گفت حالا اینو چیکار کنم بالاخره یارو که بلند میشه و خوب میتونه همهچیز رو برعلیه من بگه و خوب نمیتونم بکشمش چون بر خلاف قانونه وضع بد تر میشه😑 چقدرم ممکنه برای کای بد بشه 🤦🏻♀️ که یهو....
سرم توی گوشی بود که یهو لبه کفشم به ریل گیر کرد هر کاری کردم در نیومد که یهو چراغ یه قطار هم از پشت سرم، داخل تونل پیدا شد😬 یعنی از این بد تر نمیشد هر کاری که کردم در نیومد هیچ کاری به ڋهنم نمیرسید بلند گفتم قطارو نگه دار ! دوباره با تعجب گفتمش😂 گفتم آره خودشه😉 دستامو زاشتم روی ریل ها تا برقش رو جذب کنم که قطار سر جاش وایسه خیلی ولتاژ برقش زیاد بود کل بدنم داشت دیگه درد میگرفت ( شاید خود قدرتش برق باشه ولی هر چیزی زیادش اصلا خوب نیست🤨) انقدر دیگه برق جذب کردم که کلا نفهمیدم چی شد صدای برق زدن قطار رو میشنیدم که دیگه حتی نتونستم سرجام وایسم😴 ( دوباره از حالت کنترول در رفت😥 ) دیگه چشمامو بستم داشتم وقتی چشمامو باز میکردم صدای کای میومد🤩 کلارا ! کلارا ! حالت خوبه؟
نگاش کن مثل بچه توی بغلم گرفتی خوابیدیا😂 هرکاری میکنی دستات رو مشت نگه دار اگه بازشون کنی فقط جنازم باقی میمونه🤦🏻♀️ گفتم بــاشــه🥱 آروم سعی کردم خودمو بلند کنم موفق شدم ولی نزدیک بود که از پشت سر بیوفتم که باز کای گرفدتم😁 بعد از چند دقیقه که بختر شدم گفت کای کی اومدی؟؟ صبر کن از کجا فهمیدی من اینجام😅 گفت خوب یه چند دفعی که بهم زنگ زدی یکم سرم با یکی شلوغ بود سر تیر.... اینجور چیزا بودم ولی بعدش تلفونت رو ردیابی🙃 کردم و بعد هم اومدم حالا نوبت منه سوال اصلی رو ازت بپسرم دقیقا اینجا روی ریل چیکار میکردی؟؟؟؟؟؟؟
گفتم خودت که میدونی😅 داشتم یکم سرک میکشیدم😅 که کفشپ گیر کرد و بعدشم قطارو همین😅 گفتم صبر کن باید اینو ببینی دستم رو به سمت کای دراز کردم گفت خودت میدونی که😂 گفتم آخ راست میگی 😂 گفتم پس دنبالم بیا😁 اونم اومد رفتیم به طرف همون واگنه اومدم درش رو باز کنم کای گفت بزار من این کارو بکنم😂 الان میزنی همشو میسوزونی😂
گفتم آها راست میگی😅 در رو که باز کرد گفت اوه😳 شتت اینا چیه😳 گفتم خودمم نمیدونم🤦🏻♀️ ولی هرچی که هست باید یه جورایی خون باشه😬 یهو صدای یارو اومد که گفت هی میبینم که رفتی دوستت رو هم اوردی هی سرکار ( منظور با کای بود )بهتره یه چیزو بدونی ! دوست دخترت شاید خیلی قیافش خوب باشه ولی یه هیولاست😐 میتونه توی یه چشم بهم زدن خفت کنه😂 بهتره باهاش بهم بزنی!😂 کای هم در جواب گفت ایشون شاید دوست دخترم باشه ولی موارد دیگش به تو ربطی نداره 😐 ( از اونجا که قیافه هاشون زیاد به آدمای بالای ۳۰ سال نمیخوره بیشتر توی رده سنی ۱۸ تا ۲۸ هستن ، بیشتر همش بجای اینکه به بقیه بگن که زنو شوهرن میگن دوست هستن ) ولی خوب این یارو فقط حدس زد😂بعد از کلی دهن بستن😂 بقیه پلیسا رسیدن از کاس پرسیدم به پلیسا گفتی بیان؟؟ گفت آره خوب گفتم شاید نیاز باشه😅 خلاصه یارو رو بردیم آخر معلوم شد یه فرد تحت تقیب بوده😳 گرفتنشو وقتس داشتن ازش بازجویی میکردن همش در مورد من میگفت که یه خوناشامم.... خلاصه بعد از کلی سروکله زدن برای اطمینانشون آخر از من یه آزماش گرفتن😐 منفی شد😂 ( بعضی وقتا نیمه بودنم خوبه😂) وقتی برگشتم خونه از اونی که فکرشو میکردم انرژیم بیشتر بود کای گفت باید بریم جنگل اینقدر نباید انرژیت زیاد باشه😐
خلاصه رفتیم گفتم حالا باید چیکار کنم چجوری تخلیش کنم؟🙃 گفت بزار فکر کنم😂 ..... هی من ایده میادم هی میخندیدم هی اون ایده میداد ... خلاصه یه کاریش کردیم😂 توی این مدت کلا من روی زمین نشسته بودم گیاه پرورش میدادم😂🤣 ( روش جدید برای تخلیه نیرو ) وقتی برگشتیم خونه مث بچه آدماز بیحالی گرفتم خوابیدم😴
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود بهار جون
من همیشه هر وقت تو گوگل میام اول میبینم تو پارت های بعدی رو گذاشتی یا نه بعد میرم سراغ کارهای دیگم
میخواستم بهت بگم عالی مینویسی حرف نداشت محشر به خاطر اینکه بفهمی دوست دارم این ❤❤❤❤❤۵ تا قلب روبهت تقدیم میکنم و امید وارم تو زندگیت موفق باشی و اگه میشه به تستای منم یه سری بزن
من کلی داستان تو تستچی خوندم اما ایقدر خوب بنبودن عالی بود محشر ایول دختر🤩😍
چرا پارت بعدی نمیاااااد😭😭😭راستی داستانت خیلی عالیه♥♥حتما ادامه بده.
دوستان قراره آخر این فصل همتونو دق بدم😂
چون قراره یه اتفاق بیوفته و اینم بگه فصل چهارم تو راه😁البته بعد از پخش پارت ۳۰ 😅
فصل 4 : 10 قسمت یعنی تا پارت 40
تو کی مارو دق ندادی 😂💔
من شانس آوردم که یه مدت طولانی گوشی دستم نبود یه عالمه پارت برای خوندن داشتم
ولی بقیه رو قشنگ بعضی موقع ها سکته دادی😂
مخصوصا با اون یهو گفتن های مخصوصت😂
راستی یادم رفت بگم😐
هوراااااااااا😂خیلی ذوق کردم وقتی فهمیدم انقدر ادامه داره ممنون که داری انقدر طولانیش میکنی
سلتم به همگی
قبلا یک عکس قرار بود روی پارت ۲۲ بزارم که موقع ویرایش یادم رفت بزارم و بعد اومدم روی پارت ۲۴ گذاشتم ولی خوب بخاطر عکس قسمت ۲۴ تایید نشد😔 عکس پارت رو عوض کردم ولی از اونجا که پارت ۲۵ هم توی صف بود فکر کنم پارت ۲۵ زودتر از پارت ۲۴ منتشر بشه .
خواهش میکنم پارت هارو به ترتیب بخونید 🙏🙏چون تک تک پارت ها مفهوم خودشونو دارن و باید به ترتیب خوانده بشن🙏🙏
😭😭😭😭
سلام بهار جون
راستش من باید بگم از اولش داستان ات رو دنبال میکردم ولی دیگه طاقت نیوردم نگم که عالیه که البته چه با گفتن ما چه با نگفتن مون هم داستان ات عالیه خیلی خوشحال شدم که داری ادامه اش میدی
خیلی خوب و عالی ⚘🌹
محشرههه❤
عالی واقعا😍
بهار عزیز اسمه انیمه سازه رو نیافتی😁😟
؟؟؟
نه هنوز😔
خیلی خوب بود بعدی رو زود تر بزار
پارت جدیدش عالی بود منتظر پارت بعدی هستم 😘😍🥰
و یه سوال جیمز کیه من یادم نمیاد کی بود؟؟؟میشه بگی 🙃🙂
و فکر کنم اولین نفری هستم که خوندم پس خوشحالم😁😊😅
سلام
جِیمز یکی از شخصیت های فردی بود که در فصل ۲ وارد داستان شد.
این فصل به درخواست یکی از دوستان توی سایت دوباره وارد داستانش کردم .
جِیمز چه کسی بود ؟
اون پارتی رو که کای برای ۵ سال غیبش زده بود رو به یاد بیارید ، وقتی کلارا توی اتاق کای داخل همون کاخه بود و دفتر خاطرات کای رو میدا کرده بود و بعد یک نفر کلارا رو بیهوش میکنه و بعد میبرتش داخل خونه خودش و ....