
دستی روی گونم کشید و گفت میدونی چی باعث شده دوری تو تحمل کنم گفتم چی گفت به امید همچین روزی که تو کنارم باشی و بغلم کرد یهو گریم گرفت نمیدونم به خاطر خوشحالی بودن کنارش بود یا به خاطر حرفاش احساساتی شدم
از زبان ادرین : دستم خیس شد مرینت و از خودم جداش کردم دیدم داره گریه میکنه گفتم برای چی گریه میکنی گفت نمیدونم یه احساسی دارم که منو وادار به گریه میکنه گفتم اسم این احساس عشق خودمم تجربش کردم گفت آره درست چون عاشقتم گفتم منم همین طور
از زبان مرینت : صبح احساس مردم یه دستی داره مو هامو نوازش میکنه چشمامو باز کردم دیدم ادرین.گفت پاشو دیگه تا چند دقیقه دیگه خانوادت میرسن بلند شدم و گفتم باشه اونم رفتن منم یه لباس مجلسی پوشیدم و رفتم بیرون که ادرین با یه خانمی اومد جلوم و روبه اون خانم گفت ملکه سابین اینم مرینت یهو بغلم کرد و گفت هشت سال تموم ازت دور بودم گفتم آره ولی الان همه چیز تموم شده و باهاش رفتم سمت یه آقایی و گفت میبینی مرینت چقدر تغییر کرده گفت آره دلم برات خیلی تنگ شده بود مرینت گفتم منم همینطور پدر جان
شش سال بعد : همچنان از زبان مرینت : با ادرین تو عمارت من داشتیم مطالعه میکردیم که یهو هول زده گفت یادم اومد یه کار مهمی دارم که باید تو عمارت خودم بهش رسیدگی کنم و بلند شدو رفت منم بی حوصله به این ور اون ور نگاه میکردم که خواهر ماریا و آدرینا اومدن
آدرینا پرید بغلم و گفت مامان میشه بریم بیرون قدم بزنیم گفتم نه آدرینا الان حوصله ندارم گفت خواهش میکنم و چشماشو عروسکی کرد گفتم باشه بریم و بلند شدم که خواهر ماریا گفت ببخشید ملکه نتونستم جلو شو بگیرم
گفتم اشکال نداره و رفتیم قدم بزنیم یهو آدرینا دویید منم پشت سرش رفتم که دیدم ادرین جلوم گفت تولدت مبارک گفتم همه اینا کار خودته ( مثلا اونجا تزعیین شده ) گفت آدرینا هم کمکم کرد گفتم خب حالا یه هدیه میخوام و ادامه دادم میتونی درخت گیلاس و تکون بدی تا شکوفه هاش بریزن رو سرم گفت میشه یه هدیه دیگه باشه گفتم خب یه مراسم آتیش بازی راه بنداز گفت پیشنهاد اول و قبول میکردم بهتر بود چون سال هاست که تو دلم آتیش بازی
پایان ❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییی
عالیییییی 💗
عالیبود
عالی بود آجی جون
مرسی اجی جونم
قربونت اجی
عالی بود اجی قشنگممممم
و بازم یکی دیگه از داستان های محشرت تموم شد...
مثل همیشه زیبا و خیلی هم خفن بود قشنگم
خب بووگو ببینم اجی گلم ایده جدید هم داری؟>_
ممنون اجی بله مثلا ادرین و مرینت دانشجو رشته پزشکی هستن و مرینت پدر و مادر شو از دست داده به یه دلیل مهم که نمیخوام داستان کامل لو بره نمیگم میره تو بیمارستان ادرین و همکار اون میشه و کلی ماجرای دیگه خیلی هیجان انگیز این جوری نیست چون نمیخوام داستان لو بره و جذابیتشو از دست بده نمیگم حالا نظرت چی اجی
عالیییی بود آفربن
ممنون
وایی تو رو خدااااا بازم بنویس
چشم
عررررررر عالیههه😍😍😍😍
میشه یک داستان دیگه هم بنویسی
ممنون بله دارم روش کار میکنم
عالیییییییییییی
ممنون
عالی بازم داستان بساز دیانا جان❤
ممنون فعلا چند تا ایده دارم ولی نمیدونم کدوم و بنویسم اما حتما مینویسم