دستی روی گونم کشید و گفت میدونی چی باعث شده دوری تو تحمل کنم گفتم چی گفت به امید همچین روزی که تو کنارم باشی و بغلم کرد یهو گریم گرفت نمیدونم به خاطر خوشحالی بودن کنارش بود یا به خاطر حرفاش احساساتی شدم
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
عالییییییییییی
عالیییییی 💗
عالیبود
عالی بود آجی جون
مرسی اجی جونم
قربونت اجی
عالی بود اجی قشنگممممم
و بازم یکی دیگه از داستان های محشرت تموم شد...
مثل همیشه زیبا و خیلی هم خفن بود قشنگم
خب بووگو ببینم اجی گلم ایده جدید هم داری؟>_
ممنون اجی بله مثلا ادرین و مرینت دانشجو رشته پزشکی هستن و مرینت پدر و مادر شو از دست داده به یه دلیل مهم که نمیخوام داستان کامل لو بره نمیگم میره تو بیمارستان ادرین و همکار اون میشه و کلی ماجرای دیگه خیلی هیجان انگیز این جوری نیست چون نمیخوام داستان لو بره و جذابیتشو از دست بده نمیگم حالا نظرت چی اجی
عالیییی بود آفربن
ممنون
وایی تو رو خدااااا بازم بنویس
چشم
عررررررر عالیههه😍😍😍😍
میشه یک داستان دیگه هم بنویسی
ممنون بله دارم روش کار میکنم
عالیییییییییییی
ممنون
عالی بازم داستان بساز دیانا جان❤
ممنون فعلا چند تا ایده دارم ولی نمیدونم کدوم و بنویسم اما حتما مینویسم