
فالو کنید 😊 لایک کنید 💜
مکس : گفتید بیام اینجا که این کارو بکنم ؟؟.... اصلا چرا باید سیستم امنیتی خونه شمارو هک کنم ؟؟!!...... آدرین: مکس خواهش میکنم این کارو انجام بده .... مطمئن باش دلیل خیلی خوبی براش دارم ..... نینو: تو دردسر نمیافتی..... آدرین: پدرم تا ۳ ساعت دیگه برمیگرده .... زود باش ..... مکس : انگشت اشارمو وسط عینکم گذاشتم و روی چشمام تنظیمش کردم و بعد یه نگاه دقیق به چهار نفری که جلوم وایساده بودن کردم ...... آههه... من به یه کامپیوتر نیاز دارم تا این کارو انجام بدم .... نینو : مشتمو به نشونه پیروزی به هوا پرت کردم.... اینه!!!.... آدرین: تو اتاق من یه کامپیوتر هست ..... میتونی از اون استفاده کنی ..... الیا : یه سرفه تزئینی کردم تا بقیه حواسشون بهم جمع شه .... اهم اهم .... وقتی همه بهم نگاه کردن گفتم: نمیخواید بگید کار منو مرینت چیه ؟؟؟...... آدرین: اوه البته..... تو و مرینت باید فیلیکسو سر گرم کنید ..... مرینت : فیلیکس !!! مگه اون اینجاست ؟؟....
آدرین: آره... و اینکه این همه مدت اینجا مونده خیلی عجیبه!!.... چون پدرم اصلا از اون خوشش نمیاد .... نینو : مطمئنی که پدرت ازش خوشش نمیاد ؟؟.... اگه اینطور بود که باید تا حالا از اینجا میرفت !!!..... آدرین: قبلا که اینطور بود ..... برای همینه که میخوام سر از کار پدرم در بیارم ..... فیلیکس : توی اتاقم داشتم کتاب میخوندم که سر و صدایی که از طبقه پایین میومد توجهمو جلب کرد و البته تمرکزم رو هم برای مطالعه به هم زد .....تصمیم گرفتم برم طبقه پایین که ببینم چی شده..... کتابی که دستم بودو روی میز مطالعه گذاشتم پیش دست بندی با چهار انگشتر ... معجزه گر ببر ..... برش داشتم و توی جیب لباسم گذاشتمش..... نمیتونم ریسک کنم و جایی بزارمش که کسی بتونه پیداش کنه ..... بعد از اتاقی که گابریل بهم داده بود تا این مدتی که اینجام توش اقامت داشته باشم خارج شدم و از پله هایی که این طبقه رو به سالن اصلی عمارت وصل میکرد پایین رفتم ..... وسطای پله ها چشمم به آدرین و چند تا از دوستاش افتاد که داشتن با هم حرف میزدن و هر از گاهی میخندیدن ...... این دوستاشو قبلا دیدم .... وقتی گوشیشو دزدیم و پیام ها و ویدئو هاشو نگاه کردم .... خیلی وقت پیش .... اونا خیلی تغییر کردن اما تونستم بشناسمشون..... بهشون نزدیک شدم و پشت سر اون دختری که موهای آبی داشت وایسادم ...
نمیدونستم قراره یه دور همی با دوستات داشته باشی آدرین؟؟!!.... مرینت: با شنیدن صدایی از پشت سرم از جا پریدم و چند قدم به عقب سکندری خوردم .... فیلیکس: وقتی اون دختر ترسید و نزدیک بود بیافته یکم عقب رفتم تا بهم بر خورد نکنه و اصلا به خودم زحمت ندادم که کمکش کنم.... آدرین: بیشتر شبیه یه ملاقات کوتاهه تا یه دور همی .... الیا : اوه خدای من .... چه پسر جذابی ..... نینو : وقتی الیا این حرفو زد چشمام اندازه توپ هند بال شد.... میخواستم حرفی بزنم که یادم افتاد آدرین بهشون گفته فیلیکسو سرگرم کنن .... درسته.. الیا هیچ وقت با کسی به جز من نبوده .... دلیلی نداره که بخوام حسادت کنم ..... مرینت : الیا بهم یه چشمک نامحسوس زد که منظورشو فهمیدم و سرمو به آرومی تکون دادم ..... الیا : به فیلیکس نزدیک تر شدم و یه بار دورش چرخیدم ..... تو برای اینکه مدل طرح های مرینت بشی عالی هستی !!.... مرینت : سرمو به نشونه درسته تکون دادم اما بعدش تازه یادم افتاد که الیا گفته مدل طرح های من ؟؟!!!! ...... فکر میکردم الیا میخواد برای وبلاگش با فیلیکس مصاحبه کنه .... با اینکه از تصمیم ناگهانی الیا شکه شده بودم اما ظاهرمو حفظ کردم و گفتم : دقیقا!!!.....
تو فرد مناسبی برای پوشیدن طرح های من هستی .... میشه چند تا عکس با لباس هایی که من طراحی کردم بگیری ؟؟؟..... فیلیکس : ابروهام که به خاطر رفتار عجیب این دوتا دختر بلاتر از حد عادی خودشون رفته بودن با پرسیدن این سوال کاملا به موهای جلوی سرم چسبیدن ..... الیا : قبول میکنی ؟؟.... فیلیکس : ااا... خب.... مرینت : خیلی خوشحالم که قبول کردی .... پس همه چیز حله .... فیلیکس : چی؟؟!!! ... اما من .... الیا : به فیلیکس اجازه کامل کردن جملشو ندادم و اونو دنبال خودم به سمت در خروجی کشوندم.... ( الیا چقد تو این داستان مردمو دنبال خودش میکشه 😅😅) مرینت: سریعا دنبال الیا و فیلیکس دویدم تا ازشون جا نمونم.... آدرین: مطمئنی که اونا میتونن فیلیکسو جوری سرگرم کنن که تا چند ساعت دیگه برنگرده؟؟؟...... نینو : نگران نباش .... دخترا کارشونو بلدن ..... ________________________________ آدرین: الان تقریبا یک ساعته که مکس داره با کامپیوتر کار میکنه و انگشتاشو خیلی سریع روی دکمه های کیبورد حرکت میده.... طبق عادت همیشگیش عینکشو با انگشت اشارش روی چشم هاش تنظیم کرد .....
مکس : بالاخره تموم شد .... مارکاف : عالی بود مکس .... تو حد اقل زمان انجامش دادی ..... آدرین: لطفا بزرگی بهم کردی مکس ...... نینو که داشت با فوتبال دستی اون طرف اتاق ور میرفت با شنیدن حرف مکس فورا خودشو به ما رسوند..... نینو : یعنی الان همه دوربین ها از کار افتاده ؟؟؟.... مکس : آره... نینو : ببینم میشه همه تصویر هایی که دوربین ها از قبل ضبط کردن رو هم بهمون نشون بدی ؟؟.... مکس : با موس کامپیوتر روی یکی از پوشه ها زدم و بازش کردم .... همه تصویر های قبلی توی این پوشه هستن .... من دیگه باید برم..... یادتون باشه فقط دو ساعت وقت دارید تا دوربین ها دوباره فعال بشن ..... فعلا 🖑🖑...... آدرین: بعدا میبینمت.... روز خوبی داشته باشی🖑🖑 ..... بعد از رفتن مکس به سمت صفحه کامپیوتر خم شدم و با دقت به عکس ها نگاه کردم تا شاید نشونه ای پیدا کنم تا کارمون رو راحت تر کنه و مجبور نباشیم کل اتاق پدرو بگردیم که صدای هیجان زده نینو مجبورم کرد بهش نگاه کنم ......
نینو : اینجا رو نگاه کن ..... موسو از زیر دست آدرین کشیدم و روی عکسی که توجهمو جلب کرده بود کلیک کردم ..... اینو ببین ... انگار پدرت داره روی عکس مادرت دست میکشه..... آدرین: دقیق تر به عکسی که نینو میگفت نگاه کردم..... انگار داره یه جور دکمه رو با انگشتاش فشار میده !!!......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستان منم ببین پلیز
باشه حتما
مثل همیشه عالی😘☺️😊
خوب جایی کات کردی آخه دارم از هیجان میمیرم.💖
یادت نره به تست های منم سر بزنی.🌸🌺
ممنون 💜
چشم یه سر میزنم
عالیه
ممنون 😍
عالی بوددد
مریی 😍
عالیییییی
ممنون 😄