از زبان مرینت : وقتی چشمامو باز کردم آروم بلند شدم و نشستم رو صندلی انکار واقعا همه چیز به یادم اومده بود راجب گذشتم میدونستم اما اصلا نمیتونستم تصمیم گیری کنم اگر این چیزی بود که من باید میفهمیدم خب بهم میگفتن پس حتما خواهر ماریا برای مخفی کاریش دلیل داشته و گر نه ازم مخفی نمیکرد فعلا باید سکوت کنم خیلی شکه بودم آخه چطور ممکن من همون ملکه سابق باشم اصلا نمیدونستم چی کار کنم فقط یکم اب خوردم تا اروم بشم
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
عالیییییییییییی بود بیخودی نگو گند زدم
سلام دیانا جان من تازه با داستانت آشنا شدم خیلی عالیهههههه لطفا پارت را بزار🥰❤🌹
ممنون چشم سر فرصت میزارم
ادامه
چشم
علی بود اصلا نم گند نزدی
مرسی که بهم روحیه میدی آجی
قربونت به دوتا تست جدیدم سر بزن
عالی بود اجی خوشکلم
ممنون اجی خوبم
سلام، چرا همچین حرفی می زنی داستانات واقعا خوبن
ممنون گلم نظر لطفته و ببخشید دیر به کامنتت جواب دادم لا به لای کامنت ها ندیدم
عالی بود منتظر پارت بعد هستم
چراااا جای حساس کات میکنی سکته قلبی و مغزیو باهمزدم
ممنون گفتم یه بارم جای حساس کات کنم ببینم چی میشه
حالا دیدی چی شد منو سکته دادی😂😂😂
خدا نکنه شما سکته کنی گلم امید وارم همیشه سلامت باشی منم سعی میکنم پارت بعدی رو زود بزارم
دستت طلا لطف میکنی
عالیییییی
ممنون