
از زبان مرینت : وقتی چشمامو باز کردم آروم بلند شدم و نشستم رو صندلی انکار واقعا همه چیز به یادم اومده بود راجب گذشتم میدونستم اما اصلا نمیتونستم تصمیم گیری کنم اگر این چیزی بود که من باید میفهمیدم خب بهم میگفتن پس حتما خواهر ماریا برای مخفی کاریش دلیل داشته و گر نه ازم مخفی نمیکرد فعلا باید سکوت کنم خیلی شکه بودم آخه چطور ممکن من همون ملکه سابق باشم اصلا نمیدونستم چی کار کنم فقط یکم اب خوردم تا اروم بشم
از زبان ادرین : وقتی این و شنیدم خیلی ناراحت شدم و برگشتم اقامت گاهم یه نامه نوشتم و دادم دست محافظم که بده به جنی نوشته بودم که نمیتونم یه مدتی بیام اونم رفت ( الان میریم به یک ماه بعد از اینکه مادر بزرگ ادرین فوت کرده و شاید بعضی هاتون بگین ادرین شخصیت بی احساسی داره ولی این جوری نیست هر چی نباشه فرمان روا ی آینده این سرزمین برای همین خودشونو احساسی نشون نمی ده ) بزن بعدی ادامه
از زبان ماریا : امروز باید حقیقت بر ملا بشه با ترس به سمت قصر شرقی رفتن و وارد عمارت شدم که پرنس آدرین جلوم ضاهر شد گفتم شما قبلاً راجب هشت سال پیش ازم سوال کردید الان میخوام حقیقت و بهتون بگم ذکر میشه پناه صحبت کنیم
از زبان ادرین : گفتم بسیار خب بریم داخل و نشستم پشت میز گفتم بشینید وقتی نشیتفنم خب میشنوم گفت نمیدونم چطور بگم. ممکن شما رو خیلی شکه کنه پس بهتر یکم مقدمه چینی کنم خب هشت سال پیش مادر بزرگ شما میخواست پرنسس کاگامی به عنوان ملکه انتخاب بشه
اما شما اجازه ندادین اونم با یه نقشه میخواست پرنسس مرینتو از قصر بیرون کنه ایشون به من دستور دادن تا تو غذای پرنسس مرینت سم بریزم اینو که شنیدم واقعا مغزم قفل کرده بود ماریا ادامه داد میخواین بقیش باشه برای بعد گفتم نه ادامه بده
خب من نتونستم این مسعولیت و قبول کنم و فقط اونو بی هوش کردم و اون دختر الان زندست و داره تو اون کلبه جنگلی زندگی میکنه ( ماریا میدونست که مرینت کجاست )
خب دوستان ببخشید میدونم گند زدم ونا امیدتون کردم دیگه برای این داستان نمیشد چیز دیگه ای بنویسم سعی میکنم پارت بعد جبران کنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییی بود بیخودی نگو گند زدم
سلام دیانا جان من تازه با داستانت آشنا شدم خیلی عالیهههههه لطفا پارت را بزار🥰❤🌹
ممنون چشم سر فرصت میزارم
ادامه
چشم
علی بود اصلا نم گند نزدی
مرسی که بهم روحیه میدی آجی
قربونت به دوتا تست جدیدم سر بزن
عالی بود اجی خوشکلم
ممنون اجی خوبم
سلام، چرا همچین حرفی می زنی داستانات واقعا خوبن
ممنون گلم نظر لطفته و ببخشید دیر به کامنتت جواب دادم لا به لای کامنت ها ندیدم
عالی بود منتظر پارت بعد هستم
چراااا جای حساس کات میکنی سکته قلبی و مغزیو باهمزدم
ممنون گفتم یه بارم جای حساس کات کنم ببینم چی میشه
حالا دیدی چی شد منو سکته دادی😂😂😂
خدا نکنه شما سکته کنی گلم امید وارم همیشه سلامت باشی منم سعی میکنم پارت بعدی رو زود بزارم
دستت طلا لطف میکنی
عالیییییی
ممنون