
فالو کنیییید 💜 پارت بیست و ششم 👇👇👇
هانا : لایلا میشنوی چی میگم ؟؟.... لایلا : بله خاله.....من الان سرمیز غذا خوری هستم !!!!....... هانا : اوه..... کی اومدی تو آشپز خونه ؟؟؟!!!!!😰.... لایلا : چند دقیقه پیش ....ولی شما از بس سرگرم حرف زدن بودی که متوجه نشدی ....آخ ...آخ...( لایلا درد زیادی رو تو کل بدنش احساس میکنه و لحظه ای بعد دیگه لایلایی اونجا نیست ....) هانا : خدای من .....یا عیسی مسیح!!!!....اینجا چه خبره.....( هانا بعد از دیدن صحنه ناپدید شدن لایلا از حال میره و کف آشپز خونه میافته.....) ریناروژ : پس کجا رفت ؟؟؟؟.... گمش کردم !!!!😵😵....اَهههه☹.....حالا که مایورا رو گم کردم بهتره برگردم پیش کت نوار.... __________________________________ لیدی باگ : وقتشه شرارتت خنثی بشه آکوما.....گرفتمت..... بای بای پروانه کوچولو ....خیلی ازت ممنونم ریوکو کمک بزرگی کردی .....
ریوکو : من فقط به عنوان یه قهرمان و شهروند پاریس وظیفمو برای کمک به پاریس و مردمش انجام دادم .... کاراپکس: خانما....قرار نیست برگردیم خونه ؟؟؟؟..... من که حسابی خسته شدم !!!..... لیدی باگ و ریوکو آروم میخندن .... کاراپکس : من حقیقتو گفتم 😎..... افسر راجر : شما امروز بهمون خیلی کمک کردید ..... من میخواستم شخصا ازتون تشکر کنم ..... لیدی باگ: ما وظیفمونو انجام دادیم .....وضعیت خیابون ها الان کاملا عادی شده و به نظم قبل برگشته ..... اگر مشکل دیگه ای وجود نداره ما بریم و یکم استراحت ابر قهرمانی کنیم ؟؟😊..... افسر راجر : البته..... میتونید برید و و یکم استراحت ابر قهرمانی کنید 😅....... افسر کاراپکس !!!!.... امروز کارتون عالی بود ..... کاراپکس: ممنونم افسر راجر...و بعد به افسر راجر احترام نظامی گذاشتم که باعث خنده کوتاهش شد ..... ________________________________ کت نوار : چرا برگشتی؟؟؟!!!!.....پس مایورا چی شد ؟؟؟؟..... ریناروژ : گمش کردم ..... تو حالت خوبه ؟؟؟؟... کت نوار : سعی کردم با کمک چوب دستیم از جام بلند شم و روی پاهام وایسم اما تا خواستم از جام بلند شم دنده هام چنان دردی گرفتن که نفسم تو سینم حبس شد و روی زمین افتادم ..... و به ریناروژ گفتم ...نه اصلا حالم خوب نیست !!!!😣.....
ریناروژ: با نگرانی کنار کت نوار که با درد به دیوار پشت سرش تکیه داده بود نشستم......ما به کمک نیاز داریم!!!.... باید به لیدی باگ خبر بدم..... کت نوار : اما من نمیخوام باعث نگرانیش بشم .... ریناروژ: تو الان تو وضعیت بدی هستی!!!!... یکی باید تورو ببره خونت..... یا حداقل درمانت کنه.... کت نوار : بیشتر این درد به خاطر ضعیف شدن کوامیمه....اگه تغییر شکل بدم میتونم به راحتی راه برم....... ریناروژ: اما الان نباید تغییر شکل بدی.....من نباید هویت تورو بدونم.....یعنی .... نمیتونم این موضوع رو بدونم .... یعنی ...منظورم اینه که اگه هویت تورو بدونم اونوقت معلوم نیست چی میشه😥....... کت نوار : دستمو روی دنده های سمت چپم گذاشتم و فشارشون دادم تا شاید یکم از دردشون کم بشه.....بعد در حالی که حس میکردم به سختی میتونم نفس بکشم با یه نیمچه لبخند در جواب ریناروژ گفتم: چرا آخه؟؟؟.... اگه هویتمو بدونی که میتونی منو لیدی باگو به هم برسونی 🙄..... ریناروژ: یه مشت به بازوی کت نوار زدم که اخش بلند شد....حتی الانم دست از مزه پرونی بر نمیداری؟؟!!!!......به هر حال من باید به لیدی باگ خبر بدم...... ________________________________ لیدی باگ : بعد از دریافت پیام ریناروژ بدون لحظه ای درنگ به سمت آدرسی که داده بود راه افتادم.....و همه این مدت که با تمام سرعت حرکت میکردم یه بارم پشت سرمو نگاه نکردم
که ببینم ریوکو و کاراپکس دنبالم اومدن یا نه .....الان هیچی جز کت نوار برام اهمیت نداره ..... کاراپکس : داشتیم با افسر راجر خداحافظی میکردیم که برای لیدی باگ یه پیام اومد....به محض اینکه پیامو خوند نگرانی کل چهرشو در بر گرفت و بدون اینکه هیچ توضیحی به من و ریوکو بده با عجله به سمت یه مسیر نامشخص راه افتاد..... میترسم که برای ریناروژ اتفاقی افتاده باشه 😓...... ریوکو : لیدی باگ داره خیلی سریع حرکت میکنه و منو کاراپکس هم با تمام سرعت پشت سرش از روی ساختمون های کوتاه و بلند حرکت میکنیم .....خیلی دلم میخواد بدونم چه اتفاقی افتاده اما چهره پر از ترس و نگران لیدی باگ آدمو خود به خود وادار به سکوت میکنه ..... تنها راه فهمیدن اینکه چه اتفاقی افتاده اینکه که فعلا دنبال لیدی باگ برم..... ________________________________ لایلا : خاله هانا !!! خاله هانا ؟؟؟ ....... چرا اینجا وسط آشپزخونه خوابیدی ؟؟!!!..... شونه های خاله هانا رو گرفتم و تکونشون دادم ......چرا اینجا افتاده !!؟؟؟... هانا: با حس اینکه یکی داره تکونم میده آروم آروم چشمامو باز کردم .....اولش همه چیز تار بود .....انا بعد دوتا چشم سبز دیدم ....یکم خودمو روی زمین بالا کشیدم و نشستم .....
بعد از اینکه نشستم تازه تونستم چهره اون شخصو ببینم.....اوه خدای من....خدای من😨😨..... لایلا: خاله هانا چی شده ؟؟؟ ... حالت خوبه ؟؟؟.... هانا : موجود شیطانی به من نزدیک نشو .....با دستام خودمو به سمت عقب میکشم تا بتونم یکم از اون موجود فاصله بگیرم ..... به من نزدیک نشو..... لایلا : معلوم نیست خاله هانا چش شده !!!.... از جام بلند شدم تا بهش کمک کنم از روی زمین بلند شه اما تا دستشو گرفتم با یه چهره وحشت زده از حال رفت ..... ________________________________ ریوکو : لیدی باگ از روی ساختمونی که داشت روش میدوید پرید و یویوش رو به سمت یه تیر برق پرت کرد و با استفاده ازش روی زمین فرود اومد ....روی پیاده رو همون خیابونی که توش مردم به لایلا برای مرگ مادرش تسلیت گفتن !!... آره این همون خیابونه....اما حالا خیلی خلوته ....منو کاراپکسم پشت سرش از روی ساختمون پریدیم .....ارتفاع ساختمون خیلی زیاد بود و چند ثانیه طول کشید تا به زمین برسیم ..... کاراپکس : دیگه تحملم تموم شد و از لیدی باگ که انگار داشت دنبال کسی میگشت و مدام داخل پس کوچه های این خیابون طولانی رو نگاه میکرد پرسیدم : چه اتفاقی افتاده ؟؟!!!..... چرا هیچی بهمون نمیگی؟؟؟.....
ریوکو : بهمون بگو چی شده !!!! شاید بتونیم کمکت کنیم .....اما لیدی باگ طوری که انگار اصلا حرف های مارو نشنیده بازم به گشتن پس کوچه ها ادامه داد ..... کاراپکس : جلو رفتم و دستمو رو شونه لیدی باگ گذاشتم ....لیدی باگ !!... چه پیامی دریافت کردی که اینطور سراسیمت کرده؟؟؟.... لیدی باگ : به طرف کاراپکس برگشتم و گفتم : کت نوار .....فقط گفتن همین یه کلمه کافی بود که اشکام سرازیر بشن و دیگه نتونم ادامه بدم.... لایک کنید 💟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کشتی منو از هیجان
زود پارت بعد رو بزار
انقدر این داستان خوبه که الان که ساعت داره میشه چهار صبح هم دوام نیاوردم که پارت جدید داستان رو نخونم.🐞🐈⬛
۴صبح 😰😰
چشم رود میزارمش 😅
ممنون 💛🧡❤️
خواهش 💖