مرینت ادرین

سلام من فاطمه زهرا هستم این اوبین داستانم امید وارم خوشتون بیاد

سلام من مرینت هستم من ۱۶ سالمه ودر نیویورک زندگی میکنم وپدرم مد معروف مد تام دوپنجنگه من نمی تونم از خونه بیام بیرون چون پدرم اجازه نمیده ولی من خیلی دوست دارم دنیای بیرون ببینم امروز قراره برای کار پردم به فرانسه بریم خیلی زوق دارم که ببینم که اون جا چه شکلیه خب من وسایلمو جمع، کردم اماده فردام از زبان ادرین سلام من ادرین هستم ۱۶ سالمه ودرپاریس زندگی میکنم پدرم مد معروف گابریل اگراسته من درمدرسه ی (بچه ها اسمش یادم نیست میدونستین بگین) درس میخونم مافردامهمون داریم که همکار پدرم هستن

صبح روز بعد از زبان مرینت وسایلمو خدمتکاربرد داخل ماشین وسوار شدیم بعد نیم ساعت رسیدیم سوار هواپیماشدیم تقریبا۱۰ ساعت راه بود 😐 اماوقتی یک ربع گذشت خوابم برد

وقتی بیدار شدم رسیده بودیم توی فرود گاه پردم همش داشت دنبال کسی میگشت تادیدم با همکارش یعنی گابریل اگراست دست میداد همراه اون یک پسر که موهای طلایی چشمای سبزی داشتزکه ادم به خودش خیره میکرد همراهش بود اون پسر اومد جلوی من گفت سلام من ادرین اگراست هستم خوشبختم منم گفتم سلام منم مرینت دوپنجنگ هستم ازدیدنتون خوشبختم

چمدونارو داخل ماشین گذاشتم سوار شدیم از زبان ادرین اماده شدم همراه پدرم به سمت فرودگاه حرکت کردیم وقتی رسیدیم پدرمو دیدیم که باهمکارش یعنی تام دوپنجنگ بهد دیدم بقل اون یک خانمبود که همسر اقای دوپنچنگ بود ویک دختر بقل اون که موهای ابی و چشمای ابی که ادم درونش غرق میکرد رفتم جلو گفتم سلام من ادرین اگراست هستم ازدیدنتون خوشبختم اونم درجواب گفت سلام من مرینت دوپنجنگ هستم منم ازدیدنتون خوشبختم وای اسمش مرینت بود😍واقعا جذاب بود

خدمتکارها چمدونارو برداشتنزوکذاشتن داخل ماشین و سوار شدیم حرکت کردیم

ببخشید کم بود اگر بد بود بگین

بای بای

امیدوارم خوشتون اومده باشه

💕💕💕💕💕💕

♥♥♥💖💖💖💖💖