9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Farnoosha انتشار: 3 سال پیش 1,049 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام😊خدمتتون پارت جدید💕ناظر عزیز لطفا منتشر کنید🙏 بچه ها خیلیاتون گفتید که تیکی و پلگ کجا هستن؟ اونا همینجا هستن ولی اگه راجع به کوامی ها زیاد صحبت کنم داستان بی مزه میشه ولی اونا همینجان😄
لطفا اون بالا رو بخونید عزیزان😊🙏
_خب همونجور که گفتم به دلایلی که بعدا بهتون میگم میریم به صبح_ سابین:دیشب ادرین و مرینت رفتن توی اتاق...اما تا الان که صبح شده اصن بیرون نیومدن🤨یعنی نمیخواست ادرین بره خونشون؟🤨 مرینت:*خمیازه* صبح که بیدار شدم دیدم تو بغ*&^ل ادریییینم😳یه لحظه قاطی کردم بهش یه لگد محکم زدم تا بیدار بشه... ادریننننننن بیدار شو پر روووو😱😠ادرین:مامان ولم کن الان بیدار میشم(تو توهمه😂) مرینت:مامان کدومه بیدار شوووو...ادرین:یهو فهمیدم صدای مرینته کلا پریدم...نشستم و گفتم من اینجا چیکار میکنم؟🤨😳 مرینت:اینو بهتره از خودت بپرسی😠ادرین:خب حالا چته اخه؟لابد خوابم میومد همینجا خوابیدم دیگه.راستشو بخوای چیزی از دیشب یادم نمیاد! مرینت:دیو*ونه من با اینکه تو اینجا بخوابی مشکلی ندارم میگم من چرا تو ب*غ&ل تو بودم؟😠 ادرین:واقعا؟😃پس بگو چرا اینقدر خواب دیشبم کیف داد😂 مرینت:یه لگد دیگه هم بهش زدم گفتم واقعا که😠و با یخورده عشوه رفتم پایین تخت...به ادرین گفتم:میگم ادرین...ادرین:جون ادرین؟☺مرینت:چرا منم هیچی یادم نمیاد؟🤨🤨🤨ادرین:واقعا؟😳حالا مهم نیست من دیشب خیلی گریه کردم تو هم لابد زیردست ارایشگر و اینا خسته بودی دوتامون خوابمون میومد برای همین از شدت خستگی دیشبو یادمون نمیاد دیگه😊 مرینت:درست میگی...بیا بریم پایین صبحونه بخوریم...ادرین:یعنی من مامان بابام نگرانم نشدن؟😒🤨 مرینت:خجالت بکش خرس گنده دیگه ۲۰سالته چرا باید نگرانت بشن مگه ۳سالته؟😂 ادرین:مسخره😒میگم پلگ و تیکی کجان؟ مرینت:خوابن. ادرین:اهان(بفرمایید به خاطر شما یخورده تیکی و پلگ هم اوردم🙃😄)
سابین:سلام بچه ها...دیشب چیکار میکردین بیرون نیومدین اصن از اتاق؟ مرینت:مامان راستشو بخوای خودمونم یادمون نیست😂 سابین:اوکی بیاید بشینید..ادرین:ممنونم من بهتره برم خونمون دیگه دیشبم اینجا موندم الان بهتره برم. مرینت:چرا؟بمون😢ادرین:قربونت بشم عصر میام دنبالت😘رفتم گونش رو ب و س ی د م و در گوشش گفتم بهتره برم جریانو واسه مامان بابامم تعریف کنم تا شاخ درنیوردم😙😄مرینت:باشه..میبینمت💕ادرین:خداحافظ❤(ما یه پسر جلو مامانمون اینجوری بکنه کشته میشه😂😐) ادرین:رفتم خونه مامانم اومد بیرون گفت:عزیزم کجا بودی؟😳ادرین:مامان بزار بیام داخل توضیح میدمم😂امیلی:خیلی خوشحال بودم اخه ادرین خیلی سرحال بود توی این ۸ماه اصلا اینجوری ندیده بودمش...امیلی:خب پسرم بعد از اون مراسم کجا رفتی؟🤨 ادرین:رفتم خونه ی مرینت اینا...راستش قضیه این بود که مرینت به خاطر من با کارن میخواست ازدو&اج کنه...امیلی:خب پسرم...راستش رو بخوای...منو پدرت همه چیز رو میدونستیم...ادرین: چچ چیییی😳امیلی:چارلز بابای کارن اومد خونه ی ما چون مرینت اینجا بود اون ۳روزی که تو نبودی...بابای کارن گفتش که ... ادرین:بسه مامان اینا رو دیگه میدونم نمیخواد توضیح بدی😐 امیلی:یعنی الان از منو پدرت عصبانی نشدی؟🤨 ادرین:یخورده ولی مهم نیست چون مرینت دیگه پیشمه😊امیلی:یعنی بازم با همید؟😃 ادرین:بله😌 امیلی:میدونستم بالا برید پایین بیاید تهش مال همید😁😊 ادرین:ممنون مامان...راستی عصر میخوام برم دنبال مرینت همون چیزی که بهم گفتی رو بهش بگم...امیلی:عزیزم اولا یکم زود نیست؟دوما باید منو پدرت هم باشیم!و پدر مادر اونم باشن.
ادرین:خیلی خب من فقط بهش میگم کار نهایی رو با شما و بابا انجام میدیم. امیلی:خیلی خب ووروجک😄(میریم به عصر) مرینت:خیلی خوشحال بودم بالاخره میخوام با ادرین برم بیرون😍ساااعت هشتهههه😱تیکی ادرین گفت ۸دم در خونست من هنوز اماده نشدممممم😱تیکی:خب بپوش یه چیزی دیگه😒مرینت:این خوبه یه تم پاییزی خیلی خوب داره واسه این فصل خوبه😍تیکی:خیلی خوشکل شدی😍مرینت:ممنون(استایل مرینت)😁داشتم میدویدم پایین پیش ادرین که با حرفی که بابام یهویی زد سرخ شدم! تام:به به خانم! واسه باباتم از این تیپا بزنی بد نیستاا😁 مرینت:چیزه😅اممم...تام:برو عزیزم شوخی کردم..خوش بگذره😙 مرینت:ممنون بابا😊ادرین:😳ممم مرییییی این خودتیییی😍مثل ستاره های شب کریسمس داری میدرخشی😍مرینت:اینو که گفت یکم سرخ شدم بعد بهش گفتم:تو هم خیلی خوشتیپ شدی😍توی مدرسه همش با لباسای معمولی همو میدیدیم ولی الان خیلی خوشتیپ شدی...اممم با یکم تته پته گفتم..البته همیشه خوشتیپ بودی☺ادرین:خیلی خب خانومم میخوایم بریم کافی شاپ😊مرینت:چه خوب.💕(توی کافی شاپ)ادرین:به یکی از پرسنل اونجا پول دادم که نزاره مردم بیان دورمون...مرینت:تا حالا نشده باهات باشم و کسی دور و ورمون نیاد😄(به خاطر معروفی ادرین میگه)ادرین:مهم اینه که الان با همیم فقط خودمون دوتا😌خب...قبل از اینکه بخوایم سفارش بدیم...میخوام یه چیزی بهت بدم و یه چیزی هم ازت بپرسم...مرینت :جونم؟
_استایل ادرین_ ادرین:خب ... نمیتونم سریع برم سر اصل مطلب... مرینت من خیلی میترسم دوباره ازدستت بدم... بزرگترین ترس زندگیم شده...اگه بازم با هم توی یه را*بطه ی ساده باشیم...خب...شاید دوباره یکی پیدا شه که...که دوباره تورو از من بگیره...و من ایندفعه دیگه نمیتونم تحمل کنم...و...و اینکه ... مرینت:ادرین توروخدا حرفتو بزن!منظورت چیه؟ ادرین:یه نفس عمیق کشیدم و گفتم خب...خب...مرینت... مرینت با من از*#دواج میکنی؟ مرینت:اینو که گفت خشکم زد و بعدش لبخند ملیحی بهش زدم و گفتم:بزرگترین ارزوی زندگیمه😊ادرین:وو وو واقعاااا؟😳😃 مرینت:معلومه😌ادرین:از خوشحالی میخواستم فریاد بزنم😃😃😃مرینت:ولی الان که دقیقا نمیشه... ادرین:میدونم ع ش ق من کارای نهایی رو مامان،باباهامون میکنن🙃مرینت:ادرین خیلی زرنگی تو چون میدونی مامان و بابای من خیلی با این قضیه موافقن و دوست دارن هرچی زودتر این اتفاق بیوفته میندازی گردن اونا!😑 اگه قضیه از*&#دواجمون رو بسپاری به مامان بابای من میگن فردا😐ادرین:خب خیلیم عالی😌مرینت:ادریننننن😠 ادرین:جونم؟😄😌 مرینت:چیزی نداشتم بگم ولی خیلی خوشحال شدم که ادرین اینو بهم گفت...اممم خب ادرین بگذریم حرف دومت چی بود؟ ادرین:اهان اینقدر خوشحال بودم که درخواستمو قبول کردی که داشت اینو یادم میرفت😄خب...چشاتو ببند! مرینت:باشه😌😄
یه جعبه از توی کیف کولم در اوردم و بهش دادم...حالا چشاتو باز کن...مرینت:چشمم رو باز کردم و با یه جعبه مواجه شدم با ذوق بازش کردمو دیدم وااااای یه دستبند خییییلی خوشکل بودددد کاملا مشخص بود طلائه😍(عکس اسلاید)با کلی ذوق برش داشتم ولی ادرین دستمو گرفت و بعدش دستبند رو ازم گرفت و از روی صندلیش بلند شد و اومد سمتم...ادرین:خودم خریدمش خودمم میکنمش دستت😌مرینت:وقتی کرد دستم خیلی خوشکل بود و به دستم میومد بهش گفتم:ممنونم ادرین جووونم☺ادرین:این یه ذره هم از ارزش کارای تو رو جبران نمیکنه😊😔راستشو بخوای اینو روز تولدت واست خریده بودم با اینکه خیلی ناراحت بودم ولی واست خریدمش اومدم که یواشکی بهت بدمش دیدم داری با کارن میری بیرون قلبم یخورده شکست اما الان قلبم به جای اینکه شکسته باشه دوباره اسیرت شده😊⛓مرینت:من متاسفم ادرین😔خیلیییی خوشکلههههه....(دیگه رفتن خونه ی مری) مرینت:خواستم پیاده شم یه ب و س کوچیک روی گونه ی ادرین کاشتم و بهش گفتم:ممنونم ادرین خیلی خوش گذشت😚ادرین:به منم همینطور...خواست پیاده شه دستش رو گرفتم گفتم:راستی مرینت...اشکالی نداره که منو مامانم و بابام فردا برای همون قضیه ای که بهت گفتم بیایم خونتون؟ مرینت:اممم یه ذره سرخ شدم ولی بعدش گفتم نه خیلیم خوبه شبت بخیر😚ادرین:ممنون عزیزم شب تو هم بخیر😊
مرینت:رفتم خونمون و خیلی ذوق داشتم...تام:خوش گذشت عسل بابا؟😊مرینت:ارهههههه خییییییلی بابااااا خییییلی خوش گذشت🤩تام:خب خوشحالم عزیزم که الان واقعا دیگه شادی...کنار کسی که واقعا دوستش داری😊مرینت:ممنون بابایی...راستی میشه یه چیزی ازتون بپرسم؟ تام:البته دختر قشنگم...مرینت:یکم خجالت میکشیدم اینو به بابام بگم با گوشه ی لباشم یکم بازی کردم گفتم...درواقع پدر قرار امروز منو ادرین دلیلی داشت که من نمیدونستم. اون از من خوا*&#ستگاری کرد. تام:به به واقعا؟😍خیلی خوشحال شدم دخترم مطمئن بودم خیلی زود اینکار رو میکنه...چون دلش طاقت نمیوورد...میتونم حدس بزنم برای چی...لابد میترسیده...میترسیده دوباره از دستت بده...برای همین سریع میخواد کار رو یه سره کنه...بهش کاملا حق میدم دخترم😊مرینت:ممنون بابایی شما بهترین پدر دنیاااا هستید😊 ووو واااایسا ببینم😧ششششماااا از کجا اینقدر دقیق حس ادرین رو درک کردید؟😧از کجا اینقدر دقیق حسشو بهم گقتید؟🤨😧اون دقیقا همین احساس رو داشتتتتت. تام:فهمیدم یه سوتی خیلی بزرگ دادم!باید یه جوری جمعش میکردم...خب همیتجوری دخترم راحت میشه حسش رو درک کرد😅مرینت:باباااا😠وقتی یه چیزی رو ازم مخفی میکنید خیلی مشخصه😠منظورتون از اون حرفا می بود؟😠تام:پوفی کشیدم و با خودم گفتم...مرینت دیگه بزرگ شده بالاخره که یه روز این قضیه رو میفهمید...البته خیلیم مهم نبود ولی بای بهش میگفتم...ببین دخترم به خاطر اینکه منو مادرت هم دقیقا همچین اتفاقی رو تجربه کردیم😔
نتیجه چالش داریم💕لطفا در کامنت ها نظرات و یا ایراداتتون رو راجع به داستان بگید و اگر خوشتون اومده لطفا لایک کنید❤😊
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید💕ممنونم😊
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
فرنوشا جون ما رو اجیت نمی دونی؟؟...........
معلومه عزیزممم
سلام اجی فرنوشا عالی بود مثل همشه
شنیدم ناظری دیروز پارت 3 داستانم رد شد
میشه موقع هایی که تست می زارم یه نگاهی بکنی
تازه داستانم اصلا چی بدی هم نداشت نمی دونم چرا رد شد هنوز رمانتیکش نکردم..............
سلام عزیزم ممنونم...اره عزیزم ناظرم ولی داستانت رو این چندوقت تو صف بررسی ندیدم
نمیدونم دیروز رد شد
الان تو چه وضعیه؟ تو بررسیه؟
نه رد شده باید دوباره بنویسم
اجی هروقت نوشتی رفت تو بررسی بهم بگو برم ببینم تو صف بررسی هست یا نه
واو ۳ تا پارت و نخوندم 🥺 الان خوندمشون ببخشید کامنت نزاشتم اجی ❤🥺
عالییی بود😍مثل همیشه❤
ممنون اجی جونم...نه بابا چه اشکالی داره میدونم سر هممون به خاطر مدارس شلوغه
عالیییییییییییییییی بود خوشگلم یعنی فکر نکنم نویسنده ای مثل تو پیدا بشه
راستی اجی میشی ؟ من نیایشم ۱۲ سالمه
واییییی امروز که جمعه هست دو روز دیگه امتحااان دارم خداااااا ما را نجات ده
من موندم فارسی چه ربطی به جراح مغز و اعصاب داره ( شوخی ها 😂)
ممنون عزیزم...معلومه!منم فرنوشام ۱۳سالمه😙باز خوش به حال منه..مدرسه ما از این مدل استثنایی ها هست فقط ۲بار کلا امتحان میگیرن تو کل سال تحصیلی چون واسه ورود با مدرک استثنایی دانش اموز میگیرن😌😍😂
معلومه عزیزم منم فرنوشا هستم ۱۳سالمه😙😙😙
خوش به حالتون
عالییی بود اجو
ج چ :اره و تو جز بهترین اجیامی من ۴ تا ببهتررین اجی دارم که همشونو به یه اندازه دوست دارم و تو جزشونی
ممنون اجی...میسی اجی جوووونم😍من اجی زیاد دارم ولی ۵تاشون واقعا واسم خیلی خاص هستن که یکیشون خودتی😙❤
❤
بقیشونم بگو آجی جونی
عالی بود❤❤
آجی میشی من نازنین😊😊
ممنون عزیزم...خیلیم عالی من فرنوشا هستم
فوقالعاده بود👌🏼
ممونم
عالیییییییییییی
معلومه آجیتم (منم اگر جز خانوادم یک پسری همچین کاری کنه باید خودشو مرده فرض کنه
ممنونم...وای دقیقااااا😌😂
😂😂😂
عالی بود چالش بله اجیت هستم و خیلی هم خوش حالم اجی خوبی. مثل تو دارم که انقد به فکرمه
میسی اجی جون جونی😍منم خیلی خوشحالم اجی قشنگم😙
چج آجیت نیستم ولی آجی بشیم؟
باش عزیزم من فرنوشا هستم ۱۳سالمه
خوشبختم 🙃
هانام 🙃❤️
۱۳ ساله 🙃
زنجانی