
سلام سلام👋خدمتتون پارت جدید💕ناظر محترم لطفا منتشر کنید:)
ادرین:داشتم با سرعت بیشتر از ۱۲۰تا توی شهر گاز میدادم که چراغ قرمز جلوم رو گرفت که یهو چشمم به ماشین کناریم افتاد...چ چچیییی اون مرینته😦و وایسا ببینم اووووون کارنه؟😰یعنی پیش مرینت تو ماشین؟😰مرینت عاشق کارنه؟😰 اما اون از کارن اصلا خوشش نمیومد😰پس دلیل جداییش از من این بود که عاشق کارن بوده؟😭مرینت چرااااااا😰چرا عاشق اون شدی؟🤧باورم نمیشه😭مرینت تو عاشقم بودی چجوری میتونی عشقت رو عوض کنی مگه همیشه نمیگفتی عشق یه ادم فقط یه ادم دیگست پس چرا اینجوری کردی؟😭یهو با صدای بوق ماشین ها به خودم اومدم و دیدم اونا هم رفتن...زدم بقل و پارک کردم یه گوشه ی خیابون و یهو با ناباوری گریه کردم...من زمانی که مادرم هم رفته بود توی کما اینقدر گریه نکردم😭 مرینت:داشتیم میرسیدیم خونشون...من چشم دیدن خود کارن هم نداشتم چه برسه خونوادش و مخصوصا اون بابای لعنتیش که باعث شد منو ادرین از هم جدا شیم😭کارن:به به بانوی من رسیدیم(خو میدونم مال کته اون جمله😓)مرینت:چطور جرعت میکنیییی😠 خ*فه شو دیگه این اسم رو برای صدا کردن من استفاده نمیکنز و یهو زدم زیر گریه......... خدایا من ادرینو میخوااااااااااااام😭کارن:ببین خانوم کوچولو این چندوقت هرچی از دهنت دراومد گفتی و هرچقدر دلت خواست بهم بی احترامی کردی ولی نزار اون روم رو نشونت بدم😡پاتو از حد خودت داری دراز میکنی😡(پرو تر از تو هیچکی ندید...دیش دیرین دیدین😂😂) مرینت:برای اینکه تو مخمصه ی بدتری نیوفتم چیزی نگفتم و پیاده شدیم و در زدیم...سوفیا:وای چارلز بیا عزیزم ببین کی اینجاست پسر گلمون تشریف اوردن😙کارن:سلام مامان😍سوفیا:داشتم با کارن حرف میزدم که یه خانومی بعد از کارن اومد داخل...به به خانوم😍پسرم نمیخوای معرفی کنی؟😉 کارن:اهان چشم😁
دستم رو انداختم دور کمر مرینت و گفتم معرفی میکنم مامان بابا اندرو..ایشون دختری هست که من دوسش دارم مرینته😍اونا خشکشون زده بود و بعدش یادم افتاد قضیه چیه...سوفیا:خیلیم عالی😅اما پ پپپسرم مگه مرینت خانم تورو رد نکرد؟🤨😐کارن:درسته اما بعدا خودش گفت عاشقمه(پسره ی #$@÷😂)مرینت:دروغای کارن حالمو بهم میزد و خودم رو ازش دور کردم و گفتم سلام من مرینتم خوشبختم..سوفیا:اخی عزیزم چقدر بهم میاید😍(امیلی میگه چقد به ادرین میای سوفیا میگه چقد به کارن میای😂)مرینت:جوابش رو ندادم که دیدم یه پسری که خیلی شبیه کارن بود با اون باباش دارن میان سمتمون...چارلز:سلام خانم دوپن چنگ بنده چارلز هستم پدر کارن😊 مرینت:بله تا حالا با هم ملاقات داشتیم😒اندرو:سلام مرینت خانوم...من اندرو هستم برادر کارن و دستم رو بردم جلو و باهاش دست دادم...مرینت:با برادرش دست دادم ولی یه حسی بهم میگفت مامانش و داداشش خیلی بهتر از خودشو باباش هستن😒 کارن:برای اینکه خودم حرف بزنم سرفه مصلحتی کردم و ادامه دادم..خب حالا که با هم اشنا شدید منو مرینت اومدیم اینجا تا راجع به یکسری موضوعات صحبت کنیم.. مرینت:با سر تایید کردم با اینکه اصلا نمیدونستم میخواد راجع به چی حرف بزنه😐
سوفیا:ام..خب منتظر چی هستید بشینید ببینم میخواید راجع به چی صحبت کنید..کارن:همگی نشستیم و مرینت روی صندلی تک نفره نشست من نتونستم پیشش بشینم😒خب..راستش پدر مادر...ما میخوایم با هم ازدواج کنیم... سوفیا: چیییی😳اما پسرم همین ۳روز پیش بهش ابراز علاقه کردی😐😳چارلز:اوه اوه اروم باش پسرم اینقد تند نرو...شما فعلا باید به درستون برسید...مرینت:منم موافقم😃 کارن:من نمیتونم تحمل کنم اخه😕چارلز:ببین عزیزم میدونم همو دوس دارید(بعله واقعا همو دوس دارن😑)اما باید صبر کنید کارن تو الان ۱۹ سالته ولی مرینت هنوز به سن قانونی هم نرسیده😐مرینت:منم موافقم من فقط ۱۷سالمه و نگاه چپی به کارن انداختم😒کارن:شما میگید چیکار کنیم اخه😤سوفیا:مرینت جان شما تولد ۱۸سالگیت کی میشه؟ مرینت:حدودا ۷،۸ ماه دیگه تولدمه... سوفیا:خب توی این ۷،۸ ماه میتونید نامزد کنید و بعد از تولد مرینت با هم ازدواج کنید..چارلز:منم موافقم اینجوری حداقل تا ۷،۸ ماه دیگه خودشون رو میتونن برای زندگی مشترک اماده کنن...مرینت:اصن اسم زندگی مشترک میومد حالم بهم میخورد ولی خب چاره چی بود😞
سوفیا:خب پس الان همه چی حله..مرینت:خب...ممنونم من دیگه بهتره برم خونمون. کارن:خودم میرسونمت..مرینت:میخوام تنها باشم..و اینکه میتونم خودم برم،ممنون.. کارن:همرن که گفتم میبرمت. مرینت:اما..😞 سوفیا:پسرم صبر کن باید از همین الان یاد بگیری به حرفای مرینت احترام بزاری پس به سلیقش احترام بزار میخواد خودش بره😠مرینت:از سوفیا خوشم میومد حداقل نمیزاشت کارن زیاده روی کنه. سوفیا: خیلی خب دخترم شما برو کارن هم خونه میمونه..مرینت:ممنون و رفتم...سوفیا:همین که رفت کارن و چارلز رو صدا زدم و گفتم شما بشینید من هنوز باهاتون کار دارم. چارلز: چی شده عزیزم؟ سوفیا: یه چیزی این وسط میلنگه..کارن:وقتی مامانم اینو گفت عرق سردی روی پیشونیم نشست. ام م مم منظورت چیه مامان؟😅😧سوفیا: اگه دقت کنی میفهمی هیچی عادی نیست..اولا مرینت خیلی خشک بود باهات و من از اونجایی که خودم تا حالا عاشق شدم میدونم چجوریه ولی عشق خاصی تو نگاهای مرینت نمیدیدم دوما اگه واقعا مشتاق برای ازدواج بود با حرف منو پدرت مخالفت میکرد و حرف تو که گفتی همین الانا ازدواج کنید تایید میکرد ولی اینگار نمیخواست...سوما مگه تو بهش ابراز علاقه نکردی و اون تو رو رد کرد؟چجوری میتونه احساسش راجع به عشق عوض بشه هان؟😠اگه جواب همه ی سوالام رو بدید من قانع میشم😑 چارلز: متوجه شدم منو کارن گند زدیم(تازه فهمیدی؟😑)برای همین گفتم ببین عزیزم اینا جوونن خیلی سرزع و راحت میتونن احساساتشون رو عوض کنن پس شاید حس دختره تغییر کرده..کارن:حرف بابام رو با استرس ادمه دادم درضمن مامان اگر منو دوس نداشت که باهام نمیومد خونه که شما رو بهش معرفی کنم😅خیلی استرس داشتم مامانم جریان رو بفهمه..
سوفیا:خیلی خب ولی دل مرینت رو نمیتونم به تو بسپارم😒کارن:وا چرا؟ سوفیا:ن.یدونم حس خوبی ندارم... ام خیلی خب اینا رو ولش کن الانم ۳روزه نیومدی خونه پس برو یه دوش بگیر..کارن:باشه مامان...(بریم سراغ مرینت) مرینت:خواستم از عمارتشون برم بیرون همش اون حرفای چرت و پرتشون تو سرم میپیچید من هنوز سنم و یا قلبم اونقدری قوی نشده که بخوام از عشق واقعیم جدا بشم و با یه ر*وانی ازدواج کنم...از در عمارتشون که بیرون اومد یکی دستم رو کشید و منو کوبوند به دیوار خیلی ترسیده بودم یعنی کیه میخواد چه بلایی سرم بیاره😰با چهره ی پف کرده ی ادرین موجه شدم که دستاش رو دور کمرم حلقه کرده بود ولی نه از مهربونی که فرار نکنم اینگار میخواست باهام صحبت کنه...ا ادد ادرین😰ادرین:انگشتم رو گذاشتم رو بینی خودم و گفتم هیییس هیچی نگو😞خودم همه چی رو دیدم و بعضی چیزا رو شنیدم...(اینو دروغ گفته هیچی رو نشنیده فقط اینجوری به مرینت گفته که مرینت بترسه)مرینت:سعی میکردم خودم رو ازش جدا کنم ولی اجازه نمیداد چون حرفش تمکم نشده بود...اره همه چی رو دیدی و شنیدی که چی اصن به تو چه ربطی داره هان؟😤برای اینکه ولم کنه مجبور شدم یه حرفی بزنم که اصلا دلم نمیخواست بزنم ولی چشمام رو بستم و خیلی سریع بهش گفتم الانم یا ولم میکنی یا جیغ میزنم کارن بیاد ببینمون اصلا خوب نمیشه بعدشم من با اون نامزد کردم پس ولم کن اقای اگرست😤وقتی اینجوری صداش کردم بغضی تو گلوم گیر کرد...
ادرین:تو هنوز فقط ۳روزه که از من جدا شدی بعد رفتی با اون نامزد کردی و عبهش علاقه مند شدی؟😳😭😤 گفتم مرینت تو از همون اولش هم منو دوس نداشتی و وانمود میکردی..اینو که گفتم باهاش چشم تو چشم شدم و متوجه شدم اشتباه گفتم چون دوباره عشق رو توی چشماش دیدم😰😭یهو با تته پته ای گفتم نه نه نه ت تو ه هههنو هنوز دوسم داری کاملا مشخصه مرینت نمیخوام ازت جدا شم توروخدا😭مرینت:اصلا دلم نمیخواست ادرین فکر کنه دوسش ندارم ولی بعدش یجوری هلش دادم جوری که سرش خورد به دیوار و پیشونیش یکم زخم شد و خون اومد...وای نه نه نه نه نه من چیکار کردم😭دلم میخواد همین الان یه ماشین بهم میزد و کارمو تموم میکرد...کاش دستم میشکست و اینکارو نمیکردم😰کاش اصلا قلب نداشتم و هیچوقت عاشق ادرین نمیشدم😭ادرین:مرینت خیلی محکم هلم داد و خوردم به دیوار و پیشونیم زخم شد و یک کوچولو خون اومد ولی اصلا واسم مهم نبود تا بلند شدم که بگیرمش گفت:متاسفم و زد زیر گریه و دوید و فرار کرد...مرینت صبر کننننن😭مرینت:زدم زیر گریه و فرار کردم و خدا خدا میکردم چیزیش نشده باشه😞 داشتم از توی خیابون میدویدم سمت خونمون و گریه میکردم که یهو یکی که واقعا نفهمیدم کیه منو از توی خیابون بیرون اورد
ممنونم که خوندید عزیزان💕نتیجه یه چالش با نمک داریم😍لطفا نظراتتون راجع به داستان رو توی کامنت ها بگید و اگر خوشتون اومده لطفا لایک کنید💕
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید...ممنونم❤ناظر گرامی من هیچوقت هیچ سکانس بدی توی داستانم نداشتم پس لطفا تاییدش کن😊و اینکه من خودم ناظرم و خیلی خوب میتونم درکت کنم اما جدا از ناظر بودنم نویسنده هم هستم توی تستچی و اینکه نویسنده ها واقعا زحمت میکشن و از وقتشون مایه میزارن اونم توی این دوران مدارس پس لطفا تایید کنید💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ابجی منو با این داستان به گریه انداختی
به خدا دارم الان گربه میکنم
فدات شم من😿💞😂
فقط حرف امیلی راسته بقیه باد هواست
به خدا دارم از دست این کارن رو.ا.نی میییییییییییشم میخوام ج.رررررررررررر.ش بدم از وسط نصفش کنم تیکه ترکش کنم بندازم جلو س.گ ها
ترو خدا اینو از داستان بنداز بیرون ( کارن : اهای تو چه کاره ای اخه / به تو چه حرف نزن که جرتتتتتتتتتت میدمممم / کارن : اهای با من درست حرف بزن نویسنده جان خواهش میکنم کاری کن مرینت ع.ا.شق من بشه / ببین نویسنده اگر کاری کنی که این دوتا عاشق هم بشنا خودتو م.ر.ده بدون فهمیدی ؟
😂😂😂۳ساعته دارم از خنده میمیرم😂😂😂خودمم دل خوشی ازش ندارم ولی برید پارت بعد رو بخونید همه چیز مشخص میشه
چرا بعدیش نمی آید
چون نزاشتم😐😂ببینید...هممون تقریبا دانش اموز هستیم و پس بهتر همو درک کنیم...تکلیفا خیلی زیاده و من به زور اخر شبا ساعت ۲ و یا ۳شب فقط وقت میکنم واستون پارت بدم😣و از اون طرف مجبورم صبح ساعت ۶ونیم بیدار شمو کلا ۳ساعت میخوابم ولی به عشق شما مینویسم❤
منم به خاطر کلاسم کم کار شدم ولی بیشتر بخاطر اینکه هیچکس نمیگه پارت بهد و بزار و اینا و کسی همایتم نمی کنه🖤
ولی اگه تونستی بزار چون من هر یک ساعت یه بار چک میکنم میبینم نزاشتید🍷
میدونی اجی تو کلا 1هفتست عضو تستچی شدی یخورده صبر کنی همه چی عالی میشه:) و اینکه من خودم 5ماهه عضو شدم ولی 4ماه بود که اصلا نمیدونستم تستچی چی هست:/
به سلامتی آجی خودمممم🍷🍷🍷🍷🍷🍷
به نظرت ادامه بدم❓ لطفا همه تست هامو ببین و بهم نظرتو زیرش بگو آجی جونم
لطفا همایتم کن میسی💖💖
الان حداقل یک پارتشو بنویس منم الان کلی درس دارم ولی میخوام یه پارت بزارم و بعد برم به درسام برسم
اجی من داستانت رو خوندم خیلز خفن و خوشکله فقط یا یادم میره یا وقت نمیکنم که کامنت بزارم ولی بیشتر پارت هات رو خوندم و لایک هم کردم
مرسی آجی جونم پارت ۱۰ تو بررسی هست و وقتی اومد اونم حتما بخون
به پای داستان شما که نمیرسه💖
چشم اجی حتما میخونم😍
الان رف تو صف بررسی😙بقیش هم که دیگه دست ناظر هاست😂
هوراااا
کاش ناظر بودم تست هاتو بررسی میکردم
کلی تا ناظر شدنم مونده
میسی نظر یادت نره
انقدر جای حساس کات نکن آخه من باید دوباره این همه صبر کنم
پارت بعدددددددددددددددددددد
حررررررف نداشت👌🏼😐
ممنون
فوق العاده بود اجی جونم😍😍
چرا همیشه کارن ها بدن یک رمانم خونده بودم با اینکه نقش اصلی بود ولی خیلی حرص درار بود😁😂
ممنون اجی قشنگم😍😊وای واقعا؟😞یه وقت فک نکنین کپیه هاااا😥چون من اسمای شخصیت هام رو از گوگل پیدا کردم💕#گوگل همیشه همراه😂😂😂😂
نه اجی، اسما که اشکالی نداره، 😂
چرا باید کپی باشه 😁
منم همین طور
بچه ها معذرت میخوام مجبورم این پارت رو پاک کنم دوباره بنویسم چون اسم داستان رو اشتباه نوشتم و اسم داشتان خیلی مهمه
عالی افرین من با خوندن یه پارت عاشقش شدم
ممنونم 😍
عالییییییی بود آجی 🍒 منتظر پارت بعد هستم. ج چ : یادم نیست
ممنونم اجی جونم💕
❤️