
سلام سلام💕خدمتتون پارت جدید❤
مرینت:همونجوری که ترس افتاده بود به جونم و کارن که دیوونه شده بود و ادمای دور و ورمون رو که از حال میرفتن یهو دیدم یه پسر با موهای طلایی که میدرخشیدن اومد سمت منو کارن...چ چچیییی اون ادرینه😱اما ادرین اصلا اهل اینجور کارا نبوددددد😦وایسا ببینم اون حالش خوب نیست(بچه ها خودتون متوجه شدید منظورش رو که چون عدم تایید میخوره کلمش رو نمینویسم💕)ادرین:حالم خوب نبود اصلا نمیدونم چجوری اومدم همچین جای خرابی ولی اونجا هرچقدر خراب باشه هیچکس وضعیتش از من خراب تر و داغون تر نبود😣یه بطری کنارم بود اصلا نمیدونستمم چی بود(جون دلت😑)دیگه هورتش کشیدم تا ته...گارسونی که اونجا بود گفت اقا نکنیدددددد😨ولی من دیگه حالم خوب نبود یهو یه دختر با موهای ابریشمی رو دیدم که مثل مرینت موهاش مثل اسمون شب کریسمس میدرخشید و با یه پسر بی ریخت که نمیفهمیدم کیه...رفتم نزدیک دختره☺مرینت:یهو ادرین اومد کنارم نشست و دسته موهایی که روی شونم افتاده بودن رو گذاشت پشت گوشم و گفت: به به چه خانوم کوچولوی خوشملی🤤...ا اادر ادرین نکن😟م ممن میترسم...کارن:چیه پسر جون کنکنه تنت میخاره🤬ادرین:اره میشه بیای بخارونیش😂😑(الان دوتاشون حسابی🍷خوردن و حال خوشی ندارن)مرینت:داشتم از ترس سکته میکردم اینا همینجوریش با هم مشکل دارن چه برسه حالشون خوب نباشه😨که یهو کارن با شیرجه به سمت ادرین رفت و گفت:عو*ضی به زن من چیکار داری هااان🤬مرینت:کارن به معنی واقعی بی*شعور بود من حتی باهاش یه رابطه کوچیک هم ندارم الان شدم زنش؟😐😑😤ادرین:من کاری باهاش ندارم ولی خیلی خوشمله🤤(راستی بچه ها یه نکته!الان اصلا کارن و ادرین تشخیص نمیدن کین و طرف مقابلش کیه پس یعنی فرداش یادشون میره😉)
مرینت:کارن رو کشوندم بیرون از اون اشغالدونی و مجبور شدم ادرینو ول کنم😣بغض سنگینی کل وجودم رو گرفته بود اما باید خودم رو کنترل میکردم و خودم هم رفتم بیرون پیش کارن...(کارن الان یکم هوشیار شده)واقعا برای جفتتون متاسفم اینگار نه انگار از یه خونواده ی باشخصیت هستید دوتاتون😤کارن:ببخشید عشقم متاسفم ناراحتت کردم😞مرینت:دیگه منو با این اسم صدا نکن...فهمیدی من خودم اسم دارم😠درضمن الانم منو برسون خونمون😑کارن:چشم ملکه ی من😍مرینت:واقفا بی تربیتی کارن دیگه منو اینجوری صدا نکن فهمیدیییییی😠کارن:باشه...ولی به این کلماتم میرسیم😉😏مرینت:تو دلم هی بهش فحش میدادم مردیکه ی پرو😑😠 دلم واسه ادرین هم میسوخت و هم تنگ شده بود😢دلم میخواست الان تو بغلش بودم😓کارن:بفرما رسیدیم😚مرینت:چیزی نگفتم و پیاده شدم و با حرص در ماشینش رو خیلی محکم بستم و بعدش دویدم بالا اما خیلی اروم که مامان بابام نفهمن(خب میریم به صبح)سابین:داشتم میرفتم تو اتاق مرینت که یه کم تمیزش کنم اما دیدم خودش رو تخت خوابیده😱مرینتتتتت مگه دیشب خونه الیا نبودی؟😱مرینت:با صدای مامانم از خواب پریدم و گفتم امممم اره ولی صبح زود اومدم💕سابین:اهان عزیزم و رفتم سمتش و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم خب عزیزم حالا که صبح زود اومدی بیا صبحونه بخور😚مرینت:چشم مامان!
مرینت:اصلا اشتها نداشتم ولی برای اینکه طبیعی جلوه کنم مجبور بودم بخورم😣(میریم سراغ ادرین) ادرین:هنوز نرفته بودم خونه و فقط دور خودم راه میرفتم تو خیابون راه میرفتم هی راه میرفتم دیگه واقعا خسته شده بودم😣خدا لعنتشون کنه اون ع*و*ضی هایی که منو گروگان گرفتن باعث شد مرینت ازم دور بشه😓اما واقعا دلیلش چی بود😓دیگه با چشمای پف کرده و لباسای پاره ولی نمیفهمیدم چرا لباسام پاره بودن(مال دیشب بود که با کارن دعواش شد و چون چیزی نمیفهمید یادش نیست)رفتم خونه...به معنی واقعی مثل تارزان شده بودم..امیلی:گابریل من نگران ادرینم نکنه دوباره پسرم رو😓 گابریل:نه امیلی پسرت خوبه من مطمئنم فهمیده مرینت ازش دوری میکنه و حالش خوب نیست. امیلی:اما اگه فهمیده باشه مرینت با کارن میخواد باشه چی؟😟اگه بفهمه مرینت برای خودش اینکار رو کرده دست بردار نیست😦گابریل:حالا ببینیم چی میشه😞امیلی:ا اااوووون ادرینه😟چ چچرا اینجوری شده🤔دویدم تو حیاط و گفتم پسرم چی شده😟ادرین:دست مامانم که روی شونم بود رو پس زدم و گفتم میخوام تنها باشم...رفتم تو خونه بابام گفت معلوم هست کجا بودی😦بهش محل ندادم و رفتم تو اتاقم قبل از اینکه در رو ببندم مامانم گفت:ولی ادرین.. ادرین:نزاشتم حرفش رو بزنه و با صدای بلند گفتم میخوام تنها باشم میفهمییین🤬😞امیلی:خ خخ خیلی خب پسرم اروم باش😞و در اتاقش رو محکم بست😞
خب بریم سراغ مرینت...مرینت:صبحونم تموم شد و رفتم تو اتاقم...که یهو مامانم صدام زد.. سابین:دخترم پسری که دوسش داری اومده😏😚😉مرینت: ااا ادرین😓😟 نه نه نه نه نه من میترسم اگه اون بیاد اینجا مامان بابام نخود تو دهنشون خیس نمیخوره و دویدم پایین😟و با قیافه اون کارن روانی مواجه شدم😣حالا اون شد پسری که دوسش دارم ماماننننن😠(تو دلش میگه هااا)البته حقم داره خب خودم بهش الکی گفته بودم کارن رو دوس دارم😞رفتم جلو و با لحن سردی گفتم چ چیه😠 واااای فهمیدم چه گندی زدم😟به وضوح پیدا بود که مامان بابام از لحن حرف زدنم با کارن متعجب شدن و برای جمع کردنش مجبور شدم یه گند بد تری بزنم😓گفتم ی یعنی سلام عزیزم چطوری 😚 و دستم رو بردم جلو که باهاش دست بدم😓 کارن هم خشکش زده بود و خیلی چشماش برق زدم و یهو دستام رو گرفت و گفت سلام عزیزدلمممم😍(خدایی دارم گند میزنم میدونم😂😓)مرینت:داشتم حالت تهوع میگرفتم پسره ی چندش😑کارن:خب خانم و اقای دوپن چنگ اجازه میدید دخترتون رو ببرم بیرون یه دوری بزنیم😍(دیشب بردیش پارتی حالا اجازه هم میگیری😑)مرینت:وای اینو چجوری جمعش کنم😓راستش ما خیلی تکلیف داریم مگه نه کارن؟ کارن:نع عزیزم امروز بیکاریم😚مرینت:ای پسره ی ....(یه فحش بزارین جاش😂) مرینت:خیلی خب بریم..سابین و تام:خداحافظ عزیزای دلم😍(بعد از رفتنشون) تام:دیدی عزیزم مرینت الان با این پسره خوشحاله🙂ولی با ادرین هیچوقت بیرون نرفت🤔پس قطعا کارن رو واقعا دوست داره دیگه نگران نباش باشه؟😘سابین: میدونی یه حسی بهم میگه یه چیزی هست که من نمیدونم🤔درواقع بالاخره من یه مادرم خیلی خوب میفهمم دخترم یه چیزیش هست...البته حق با توئه عزیزم بهتره بهشون زیاد سخت نگیریم دخترمون داره بزرگ میشه و باید خودش از پس کاراش بر میاد ما هم تا جایی که اجازه بده کمکش میکنیم🙂تام:درسته😘(میریم سراغ مرینت و کارن...شیپ کارینت رو دوس دارید نه؟🤭🤭😂😂)
مرینت:هوی پسره...هوا برت نداره باید جلوی مامان بابام عادی رفتار میکردم😑کارن: مهم نیس چجوری رفتار کنی وقتی مال خودم شدی دیگه فرق میکنه😚😏مرینت:پسره ی رواااااانی😠(تودلش)حالا میخوای کجا ببریم هان؟😠دوباره میخوای مثل دیشب ببریم یه جایی که ... کارن:دندون رو جیگر بزار بابا😐بیرون نمیریم😏مرینت:پس کجا میریممم😐کارن:میخوام ببرمت خونه ی خودمون...مرینت: چچیییی😨چرا😐کارن: چون چ چسبیده به را(جمله ای که من وقتی حوصله کسی رو ندارم بش میگم😑)خب بالاخره باید به خونوادم معرفیت کنم دیگه😁مرینت:ای خدا چه بدبختیم مممن😢 باشه بریم میخوام هرچی زود تر برگردم خونمون😠کارن:باشه😒مرینت:یهو دیدم کارن ایستاد و ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و خواست پیاده شه و قبلش گفت:من میرم زود میام...مرینت:انگار دوسالمه😑یهو دیدم با اعصاب خورد اومد نشست تو ماشین. مرینت:چته😠من حوصله بوق بودن کسی رو ندارماااا😒کارن:هیچی بابا رفتم از اندره یه بستنی بگیرم واسه خودمون دوتا..مرینت:از اونجایی که گرسنم بود گفتم خب بستنی کجاست😒(شکم اولویت اوله😁😎)کارن:بهم نداد...مرینت:وا منظورت چیه؟🤨اون خیلی مهربونه من زیاد میرفتم پیشش درواقع میرفتیم پیشش😣کارن: گفتش که عشقی که بین تو و اون خانوم جوان وجود داره لیاقت بستنی های عاشقانه و دوست داشتنی من رو نداره😑مرینت:خب راست میگه مگه عشقی اصلا بینمون وجود داره که بخواد حقیقی باشه؟😓😠کارن:معلومه مرینت چرا نمیفهمی من عاشقتم😡 مرینت:واسم مهم نیست😒کارن:حالا ولش کن مگه حرف یه بستنی فروش مهمه😑
مرینت:اره خیلیم مهمه😡اندره هیچوقت هیچ چیز رو اشتباه نمیگه😒ببین کارن از حرف زدن باهات اصلا خوشم نمیاد اما الان که اینقدر رفتی رو مخ من باید واست یه چیزی رو تعریف کنم..کارن:بگو😒مرینت:زمانی که من عاشق ادرین شدم اون یکی دیگه رو دوست داشت(نمیتونه راجع به لیدی باگ چیزی بگه چون هویتاشون رو فاش میکنه)ولی یه بار همینجوری با هم رفتیم اندره و اندره بهمون گفت که عشق بزرگی بینمونه و ادرین خشکش زد ولی بعدش اونم عاشق من شد و الانم برای همدیگه جونمون هم میدیم درواقغ اندره باعث درست کردن عشق ما بود یه جورایی..الانم اینقدر همو دوست داریم که دوتامون تو این وضعیت مسخره گیر افتادیم فقط و فقط برای نجات جون همدیگه...حالا فهمیدی اندره هیچوقت اشتباه نمیگه؟😑 کارن: از حرفای مرینت خیلی عصبی شده بودم و دیگه طاقت نیووردم و سرش داد زدم بسه دیگه تمومش کن و تا برسیم خونمون حرف نزن😠مرینت:واسم مهم نبود و نگاه کردم بیرون رو😞ادرین:عکسای خودمو مرینت رو میدیدم و اشک میریختم😭عکسایی که توی روزنامه بود رو میدیدم از خودم و لیدی باگ...یادم میاد مردم شایعه میکردن ما عاشق هم هستیم و اون موقع لیدی میگفت یه پسر دیگه رو دوست داره و از حرفای مردم خوشش نمیومد ولی بعدش فهمیدم اون عاشق خودم بود😭چجوری اون همه عشقی که مرزنت بهم داشت توی ۳روز از بین رفتن😭😭😭😭😭😭حالم اصلا خوب نبود و بدون توجه به مامان بابام زدم بیرون و ماشین خودمون رو روشن،کردم و محکم پام رو فشار دادم روی گاز و رفتم...امیلی:ای بابا جلوش رو بگیر گابریل الان میره دیگه نمیاد😓گابریل:خودش سرعقل میاد😑(از همون خونسرد بازی های گابریل😂) ادرین: همونجوری که توی شهر گاز میدادم یهو مرینت رو با یه پسری که کککهههه😨با کارن دیدمش..
ممنونم که خوندید🙏نتیجه کارتون دارم😘لطفا نظراتتون رو راجع به داستان توی کامنت ها بگید و لطفا اگر خوشتون لایک کنید❤
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید🙏....ممنونم❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوست دارم کارن رو تیکه تیکه کنم بعد بندازمش جلوی سگا.
پاااااارتتتتتتتتت بعد کی میاد پسسسسسسسس
تو صف بررسیه💕
روزی سه تا بزار من خودم بیشتر از سه تا نمی تونم بزارم
میسی
سلام عزیزم💞
امیدوارم که حالت خوب باشه😘
بازم کارت مثل عمیشه حرف نداشت و بی نظیر بود و بنده معتقدم که تو یکی از بهتری نویسنده ها هستی.❤💓💕💖💗💙💚💛💜💝💞💟❣💌
فقط بی زحمت وقتی پارتت۸تا اسلاید داره ۲تا اسلاید رو برای خداحافظی و تشکر نذار یا ۱۰ تا اسلایدش بکن.😘😘
چون من دلشتم اسلاید۶رو با کلی زوق و شوق میخوندم و وقتی که نوشتع بودی آدرین کارن و مرینا رو با هم دیده با کلی هیجان زدم اسلاید بعدی ولی خداحافظی بود.😍😘😍😘
ممنونم🤗دوست دارم❤
ممنونم قشنگم🤧❤خیلی مهربونی😍راستش من تقریبا مثل همه ۶تا اسلاید مینویسم اما ۸تاش میکنم همیشه که یه احترامی هم به شماها گذاشته باشمو خداحافظی کنم درواقع در کل همیشه من ۶اسلاید مینویسم😘
مرسی عزیز دلم❤❤😘😘😍😍
نظر لطفته❤خودت خوبی خوشگلم❣
هر جور میلته.من فقط پیشنهاد دادم😘😘
آجی میشی؟
اره عزیزم فرنوشام 14سالمه:)
منم فاطمه ام 14 ساله💟
حرف نداره داستانت 👌🏼👌🏼👌🏼🤩
ممنونم🙏❤
جای حساس کات نکنننننن آخه من باید تو بیمارستان پارت بعد و بخوننننم😫😫😫😫
دور از جون😂چشم ولی اگه جای حساس کات بشه برای پارت بعد هیجان بیشتری وجود داره
پس روزی ۳ تا پارت بزار
واای خیلی محشر بود 😍😍
داستان داره جالب میشه هورااا🤩😂
میسی اجی جونم
لطفا تست جدیدم رو بخونید همگی
کارن کشدمتتتتتت🖤🖤🖤
لطفا تست جدیدم رو بخون
الان دارم میرم بخونم
پارتتتتتتتتتتتتت بعد عزیزم
عالی بوددددد ولی من کله ی کارن. رو میکنممممممممممممم⚔️⚔️⚔️⚔️⚔️⚔️