
خب اینم پارت دوم
ا\ت:ولم کنید،فرد:ببریدش.پرش زمانی" فرد:خانم چانگ،چانگ:بله ،فرد:اینها کنیز های جدید هستند بهشون درس یاد بده{خانم چانگ یکی از قدیمی ترین کنیز های اونجا هستند}چانگ:چشم بیاین،ا\ت:خانم چانگ درست گفتم؟،چانگ:اره درست گفتی چانگ هیم اینجا باید کار کنی و جیکت در نیاد بچه رو هم خودت باید ی کاریش کنی تو اسمت چیه؟،ا\ت: سونگ ا\ت،چانگ:اهان خانواده ها شما کارتون رو شروع کنید من با این ا\ت کار دارم،خانواده:ما نگرانتیم ا\ت،ا\ت:نگران نباشید من مراقب خودم و جو هستم برید،خانواده:مطمئن؟،ا\ت:بله برید،چانگ:حرف زدنتون تموم شد بیا کارت دارم.ا\ت:اومدم"بله.
چانگ:خب شاید با خودت فکر کنی من ادم خشنی هستم ولی اینطور نیست شنیدم پدر و مادرت مردن پس من رو مثل مادرت بدون امپراطور ادم خشنی هست من هم مثل تو بزور اوردن ولی کاری نتونستم بکنم ا\ت پس با من راحت باش.ا\ت:خیلی ممنون.چانگ:کاربلدی یا یادت بدم.ا\ت:بلدم خانم چانگ وقتی پیش مادرم بودم همراه مادم کار یاد گرفتم خودتون رو خسته نکنید من کار هارو خوب بلدم فقط کار کردن و بزرگ کردن بچه کار سختیه.چانگ:نگران نباش من از بچه مراقبت می کنم برو کارت رو انجام بده تا کلمون رو نخورده این امپراطور.ا\ت:خوشحالم که با شما اشنا شدم حتما من رفتم خانم چانگ{بله اینم از این بعد از خدمت کاری ا\ت الان 22 سالش شده جانشین امپراطور یا همون جانگ هی همسن ا\ت هست حالا داستان امپراطور شدن جانگ هی}
{روزی که امپراطورمرد:امپراطور خشن بود و هروز خشن و خشن تر می شد که تا جایی رسیده بود که مردم از دستش عصبانی شدن امپراطور به خاطر مسمومیت مرد اون موقع یکی از اشپز ها در غذای امپراطور سم ریخت وقتی امپراطور عذا رو خورد خون بالا اورد و به جانشین امپراطور یعنی جانگ هی خبر دادن جانگ هی دیر رسیده بود و پدرش مرده بود اون موقع همه وقتی فهمیدن زانو زدن همه همینکار رو کردن حتی ا\ت اون روز جانگی خیلی گریه کرد چند روز بعد......}ی خدمتکار:فهمیدی که قراره امپراطور جدید بیاد؟.دومین خدمتکار:اره میگن اونم مثل باباشه بعضی ها میگن اصلا مثل باباش نیست.ا\ت:دارید در مورد چی حرف می زنین.ی خدمتکار:در مورد امپراطور جدید میگن امروز ما باید خودمون رو برای جانشینیه اون اماده کنیم.ا\ت:که این طور حالا اسمش چیه؟.هردو باهم:جانگ هی.ا\ت:اهان خوب بریم اماده بشیم.دومین خدمتکار:تو خیلی مهربونی با اینکه از ما بالا تری.ی خدمتکار:اره خدمتکارایی که قبلا بودن به ما زور می گفتن.ا\ت:ممنونم بریم.
{روز تاج گذاری...}ا\ت:ما اماده شدیم که بریم وقتی رفتیم به خاطراینکه خدمتکاریم عقب وایساده بودیم امپراطور وقتی اومد چشاش پف کرده بود خب دلیلش معلوم بود به خاطر پدرش ولی پدر اون پدر من رو کشت همگی تعظیم کردیم بعد مراسم تاج گذاری خسته و کوفته برگشتیم

اسلاید اضافه
خب بچه ها میدونم این پارت رو کم نوشتم ببخشید واقعا دستم خسته میشه خب بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها پارت بعد رو گذاشتم
عالی بود لطفا پارت بعد و زودتر بزار ❤❤❤❤
سعی میکنم چشم
پارت بعد ا/ت میره پیش جانگی هی این ی راهنمایی بقیش رو تو پارت بعد میزارم🙂
وای خدا چه حساس لطفا زود تر بزار
مرسی 💕💕
قشنگ بوود
مرسی پارت بعد هم قشنگ تر میشه
💕