
😍😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘😘😘😘
هلیا چند قدم عقب میره و با تعجب می پرسه:«برایدن؟!» ولی بعد چند ثانیه و با یادآوری اون چشم های قرمز رنگ، سرشو چپ و راست تکون میده و میگه:«نه؛ تو برایدن نیستی، درسته؟!» روح تاریکی چیزی نمیگه ولی لبخند روی لبش، پر رنگ تر میشه. بعد از چند ثانیه میگه:« پیدات کردم!!» پیدات کردم، این جمله خیلی آشنا بود... . هلیا با ترتید می پرسه:«نکنه تو....؟................تو لانگمین رو کشتی!!» (اون خون نوشته روی دیوار اتاق لانگمین رو یادتون میاد؟ اونجا هم روح تاریکی فهمیده بود لانگمین با هلیا ارتباط داره، که یعنی هلیا رو پیدا کرده. بخاطر همین روی دیوار یه پیام به هلیا داده بود: پیدات کردم. که یعنی مراقب خودت باش چون من میدونم که حالا تو کی ای و کجایی!) به ثانیه نکشیده بود که روح تاریکی از گردن هلیا گرفت و اونو به دیوار پشت سرش کوبوند. (ادامه از زبان هلیا) لعنتی! اونقدر سریع بود که نتونستم تشخیصش بدم! از زیر دستاش ناپدید میشم و پشت سرش ظاهر میشم. باید حواسمو خوب جمع کنم. بخاطر بالا رفتن سنم حرکاتم کند تر شده. برایدن--نه. اون شخصی که بدنشو تسخیر کرده، برمیگرده و رو به روی من وایمیسته. یه مشت خیلی قدرتمند میخواست بهم بزنه، که جاخالی میدم. عوضش مشت به دیوار خونم میزنه و نابودش میکنه. اوه نه!خونه قشنگم! خنجر روح کشمو در میارم که
شخصی که فعلا برایدن نیست، خنده صداداری میکنه و میگه:« اوه نه نه نه! یکم از مغزت استفاده کن خانومی! اگه اون خنجر بهم بخوره؛ نه تنها من، بلکه روح این شازده ای که الان جسمش مال منه، هردو باهم به درک واصل میشیم! جای تو بودم این کارو نمیکردم.» عصبانی ازش میپرسم:«برایدن کجاست؟! باهاش چی کار کرد؟!» بدون اینکه بهش فرصت دیگه ای بدم، یه شمشیر آتشین توی دستام ظاهر میشه که برخلاف خنجرم روح کش نیست. بخاطر ضعف بدنیم، مجبور میشم شمشیر و با دو دستم بگیرم و با یه حرکت هوشمندانه، تلپورت میکنم و از پشت غافلگیرش میکنم. ولی برخلاف تصورم، انگار ذهنمو بخونه حمله مو جواب میده و همونطور که بلافاصله یه شمشیر یخی- که مطمینم ماله برایدن بود- تو دستش ظاهر میشه و جواب حملات پی در پی منو میداد؛ با خونسردی تمام جواب سوالاتمو میده:«اون کسی که داری دربارش صحبت میکنی، درست مثل یه بچه کوچولو، یه جایی درون من برای همیشه به خواب رفته.» عصبانی میشم و شدت ضربه هامو بیشتر میکنم:«چرند نگو! اون با اراده ترین و قوی ترین شخصیه که دیدم! حق نداری اینطوری دربارش صحبت کنی!»
شخصی که برایدن نیست اونقدر قوی بود که بتونه شمشیر رو در حالی که با یه دستشگرفته، حملات مذگبار و سریع من رو خیلی آسون دفع کنه. همونطور که دلشت دفاع می کرد جواب داد:« اوه آره؟ شخص با اراده و قوی؟! منو به خنده ننداز!!» و لبخند چندشی تحویلم میده و ادامه میده:«خب دیگه فکر کنم گرم شدم.دیگه از سرو کله زدن باهات خسته شدم خانم کوچولو! وقتشه یه بار برای همیشه ساکتت کنم!» اصلا فرصت کردن نداشتم و تا به خودم اومدم دیدم که “اون شخصی که برایدن نیست“ از گلوم گرفت و به دیوار پشت سرم کوبوند. لعنت! لعنت! لعنت!!!! هرلحظه فشار دستای قدرتمندش بیشتر میشد و من دیگه کم کم داشتم خفه می شدم. درحالی که همون لبخند مضحک رو لباش بود بهم نگاه می کرد و زیر لب می گفت:«بمیر...بمیر...بمیر!!» مردک چندش! مطمینم اگه چند وقت پیش که قدرتام کامل و بی نقص بود بهم حمله می کردی؛ الان من اون لبخند و داشتم نه تو!! یکم بعد که میگذره از یکی از چشمای ”همون شخصی که نمیدونم کیه“ یه قطره اشک میاد. با فهمیدن این موضوع ”همونی که برایدن نیست“ یکی از دستاشو از روی گردنم بر میداره و میزاره روی همون چشمش. بهتر شد. حالا میتونم حرف بزنم. ”اون شخص” که به نظر میاد عصبانی شده، به خودش می غره:« لعنتی انقدر تلاش نکن! از حالا به بعد کنترل بدنت دست منه! تو نمیتونی نجاتش بدی!» میزنم زیر خنده! اونقدر می خندم که از چشماش اشک میاد.
همونطور که اشکم و پاک میکنم، به چهره متعجب ”همون شخصی که برایدن نیست“ خیره میشم و میگم:«احمق!! واقعا که احمق تر از تو وجود نداره!!» فرد رو به روم فشار انگشتاشو بیشتر میکنه که با عث میشه به سختی حرف بزنم:«تو...همین الان...نقطه ضعفت رو ... نشونم دادی!...برایدن...هنوز تو ... وجودته!... و داره...باهات...مقابله میکنه...!» _:«ها؟! چی داری میگی؟!» و بعد منو پرت میکنه اونطرف تر. به سختی از جام بلند میشم و به برایدن که مطمینم یه جایی تو اون بدن خوابیده میگم:« به خودت نگاه کن! واقعا که اونقدر ضعیف شدی که دیگه نکیخواک برای یه لحظه نگاهت کنم! تو مگه اینجوری بودی؟؟؟ تو قوی و با اراده بودی! کسی که من بیشتر از همه میخواستم شبیهش باشم! پس اگه همین الان نیای بیرون و جسمتو پس نگیری؛ برای همیشه نمی بخشمت!!»
ادامه دادم:« تو از باختن می ترسی درسته؟!تنها نقطه ضعفت همینه! اگه الان نیای و خودتو نشون ندی؛ یعنی باختی!! بله! درسته! برایدن تو یه بازنده ای! ضعیفی! و همچنین از دشمنت شکست خوردی!!--» می خواستم بازم حرف بزنم که متوجه شدم فشار دور گردنم از بین رفته. با تعجب به رو له روم نکاه کردم و دیدم بله! جواب داد! برایدن جسمشو--_اوم البته نمی تونم بگم کامل- چون الان دراز به دراز جلوم افتاده.!!ولی از یه چیز مطمین شدم. هروقت که اون روحه که اسمشو نمیدونم، بخواد جسم شخصی رو تسخیر کنه، بخاطر فشار زیادی که برای جابه جایی دو تا روح از دو دنیای متفاوت هست، مسلما انرژی زیادی صرف میشه. حالا چه یه فرمانروا باشی چه یه روح!
Alavizadeh: ***صبح روز بعد**از زبان برایدن* با یه سردرد مسخره از خواب ییدار میشم. همونطور که با یه دستم سرمو مالش میدادم، از سرجام نشسته بلند میشم. چند دقیقه ای طول میکشه تا به خودم بیام. با تعجب به اطراف نگاه میکنم. اینجا کجاست؟! متوجه میشم که روی یه کاناپه خوابیده بودم. متوجه چهره غرق در خواب هلیا میشم که پایین کاناپه خوابش برده. فکر کنم اینجا باید خونه اون باشه. صبر کنم..... من اینجا وه غلطی میکنم؟؟!! نکنه...نکنه بهش آسیب زدم؟؟!! چشمم به دیوار اونور خونه می خوره که میبینم یه ترک گنده برداشته و کم مونده بریزه! حالا دیگه شکم به یقین تبدیل شد. تمام اتفاقات دیشب در کسری از ثانیه یادم میاد! سرمو بین دو تا دستام میگیرم. من کم مونده بود اونو بکشم! ولی با یاد آوری اتفاقی که بعدش افتاد؛ ناخود آگاه خندم گرفت. پس اون واقعا نقطه ضعف منو میدونه! پس اونقدرا هم که فکر می کردم ضعیف نیست. اون میتونه جلوی روح تاریکی رو بگیره؟ شاید...ولی یه لحظه وایستا! اون چرا دیشب انقدر...انقدر ضعیف بود؟! امکان نداره! اون خدای آتشه! چرا دیشب اونقدر ضعیف عمل کرد؟! نکنه که اون............! اون داره میمیره؟!؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسیار عالی 👌🌸
بنده خدا هلیا ، مثل من پیر شده 😂✌
💖🥰
بعد از ۲ روز اومدم و فقط با دو کامنت مواجه شدم🙃💔
باااااللللااااااخخخخرررررهههههههههه 🙌🙌🙌🙌
عالی بود 👏🌹
🥰💖
سلام تستت لایک شد♥️
یه تست جدید گذاشتم راجب بلک پینک به آرزو هاشون رسیدن چون....
لطفا اگه میشه بیا به تستم سر بزن 💙راستی تست های باحالی در مورد بلک پينک و بی تی اس میزارم حتما دنبالم کن💜